" آسمون به ماه میگه : عشق یعنی چى ؟
ماه میگه : یعنی بودن در آغوش تو !
ماه میگه : تو بگو یعنی چى ؟
آسمون میگه : يعني انتظار دیدن تو ! "
" آسمون به ماه میگه : عشق یعنی چى ؟
ماه میگه : یعنی بودن در آغوش تو !
ماه میگه : تو بگو یعنی چى ؟
آسمون میگه : يعني انتظار دیدن تو ! "
دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم!
من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد!
با این دل گریان به عزیزم چه نویسم؟
تـا شب زلـف تـو سرفـصل غـزل خوانیهـاست
زنـدگـینـامه ی مـن شـرح پـریـشانیهـــــاست
بــــا تــــو مــن پـنـجـــرهای روبــه طـراوت دارم
كــه بـهـار نـفـسش گـرم گـل افـشانـیهـاست
طـعـم تـصنـیـف تــو در بـــــاور بـلـبـل پـیـچـیـد
كـه سـحر تـا بـه سـحر محو غزل خوانیهاست
از تــو روزی خــبـــــری داد نــسیـمی و هــنــوز
كـــوچــه نــورانـی انــبــوه چـراغــانیهـــــاست
زورق شـعر مـن از چـشم تــو بــیـرون نــــــــرود
رام دریــا نــشدن مـنــطق طــوفــانــیهــاست
مـن بـه كــفـری كــه تـو پــیغـمـبر آنـی شـادم
گـرچـه دنــیا پـر انــواع مـسلـمانــیهـــــــــاست
آی مــجــنون خــیــابـــان ســلامــت بـــــــرگرد
عشق حسی است كه مخصوص بیابانیهاست
مــن در آغــوش سلامت گــل بـاغـی نــشدم
ایــن غـزلهــا هــمه پــرورده ی ویـرانیهاست
* مثل هميشه *
سرور ِ شعر من سلام چگونه ايد خوش مي گذره ؟
ببخشيدا بازم شبا ميريد كنار پنجره ؟
ستاره ها كه در ميان شما ميريد نگا كنيد ؟
اون ستاره پرنوره رو بازم ميريد صدا كنيد ؟
كتاب حافظ مي ذاريد پائين ِ تخت كنارتون ؟
فال ميگيريد هنوز واسه مهر و وفاي يارتون ؟
از من بيچاره چي ، شب يه وقتايي ياد مي كنيد ؟
بازم سر ديوونگي هام داد و فرياد مي كنيد ؟
حتماً خوبيد وگرنه به ، خيال ِ من سر مي زديد
يه سر به اين خرابه ي بي در و پيكر مي زديد
به سنت ِ قديميا واسه شما زدم به چوب
الهي كه همين جوري هميشه باشيد خوب ِ خوب
من چي بگم واسه شما فرقي نداره خبرم
همون جور عاشق شمام همون جوري در به درم
به آب و آتيش مي زنم تا شبا خوابم ببره
اما نميشه فكرتون از اين چيزا قوي تره
اين افتخاره واسه من بيدار باشم واسه شما
فقط يه مشكلي كه هست شما كجا و من كجا
عكستونو با اجازه دادم يه نقاش بكشه
اون كه ازش برنمياد اما نه ، اي كاش بكشه
اگه كشيد قاب مي كنم مي ذارمش بالا سرم
عكس ِ شما رو مي ذارم لاي گلاي ِ دفترم
راستش مي ترسم عكستون بيرون بمونه سوز بياد
نقاشي اما بهتره سرما نمي خوره زياد
حتماً الان مي خنديد و مي گيد عجب ديوونه اي
هر جوري كه شما بخواييد بدون هيچ بهونه اي
عاقل بودم فايده نداشت گفتم شايد ديوونه شم
شايد واسه يه بار شده قبول كنيد بياييد پيشم
جسارته شما كه نه ، خيالتونم كافيه !
اين علامت تعجبه پاك نمي شد اضافيه
پريشبا سوز مي اومد پنجره رو بسته بودم
از دست ِ هر چي آدمم تو دنيا هست خسته بودم
درد ِ دلم شروع شد و عكستون اومد روبروم
داشتيد بهم گوش مي داديد اين يعني اوج آرزوم
عجب شبي ، ابري زد و يه كم گذشت بارون گرفت
ابر چشام اين فرصتو ديد و دوباره جون گرفت
من بودم و عكس ِ شما و يه عالمه روياي خيس
انگار يكي بهم مي گفت هر چي مي بيني بنويس
دستاي من نمي تونست حتي مداد نگه داره
فقط يادم مياد نوشت شمارو خيلي دوست داره
اين جور نگاهم نكنيد مگه شما دل نداريد
خودتونو واسه يه بار ، شده جاي من بذاريد
شما نمي ذاريد اگه ، بذاريدم نمي تونيد
عاشقي كه اين جوري نيست يه طعميه نمي دونيد
يه وقتي توهين نباشه اينو نگفته من ردم
اصلاً به قول خودتون يه جوري ام ، اصلاً بدم
حق با شماس خب بگذريم سرده هوا زمستونه
كاش كسي باشه روتونو شبا تا صبح بپوشونه
مراقب چشماي ناز و روي ماهتون باشيد
ببخشيدا مراقب طرز نگاهتون باشيد
اگه ميشه ديگه شبا نريد كنار ِ پنجره
لطفاً بذاريد واسه بعد تا كه زمستون بگذره
توقع جوابي نيس هر جور باشيد كه راحتيد
فكرشو اصلاً نكنيد كه اين روزا تو غربتيد
من قول ميدم اگه بيايد شما رو اذيت نكنم
حتي ديگه تو نامه هام با شما صحبت نكنم
اما حالا دور بوديد و بايد يه نامه مي دادم
قبول ، نبايد انقدر اونو ادامه مي دادم
فداي اون لحظه اي كه نامه رو بازش مي كنيد
خوش به حالش اونو داريد ناخواسته نازش مي كنيد
زمستون يه سال سرد ، شبي كه غم داره هوا
هيچكي نمي دونه چقد مي خوامتون ، بجز خدا
مریم حیدرزاده
باران
چه باران زیبایی بود...
آن شب همه چیز مثل آسمان آبی بود
شاید هم سرخابی بود
راستی آسمان آن شب رنگ خون بود مثل جنون
یا رنگ سکوت مثل سکون؟
آسمان شبیه چشمان شوخت برق می زد آن شب
زمین به زیر رویای با تو بودن فقط
چرخ می زد آن شب ...
ابرها که به هم می رسند رعدو برق می شود
ولی ما که به هم می رسیم...
چشم ها پر از شرم می شود
هوا گرم می شود
سرد می شود
نمی دانم چه می شود
به یاد گذشته ها
دل پر ز درد می شود
پر ز درد می شود
...
ابرها که به هم می رسند رعدو برق می شود
ولی ما که به هم می رسیم...
چشم ها پر از شرم می شود
(سپیده ترابی فر)
نامه ات آمدو بوسيدم و از بر کردم
خواندم وخواندم و هر بار مکرر کردم
مست از نامه پر مهر نشستم تا صبح
جان خود را ز گلنامه،معطر کردم
بوسه بر ((نامه)) زدم،بوسه اي از پرده دل
از پس بوسه،يکي بوسهي ديگر کردم
حلقه زد اشک به چشم من و در آينه اش_
قد و بالاي تو را جان مصورکردم
نقش زيباي تو در ديده ام آمد با اشک
گل روي تو در اين(( برکه)) شناورکردم
روي دلجوي توو بوي دلاويز تو را
با گل و آينه و عطر برابر کردم
چهرهات در نظرم آمد و مهتاب دميد
شب خود را به چراغ تو منور کردم
من که از عشقکسانم دل بي باور بود
نامه مهر تو ديدم و باور کردم
از تو پنهان چه کنم؟همچوهمايي ز قفس
بهر پرواز به سويت هوس پر کردم.
من اگر دفتر نفرین شده ی اندوهم
اگر از نسل گلی هرزه به روی کوهم
اگر از کل جهان وارث یک احساسم
تو همان آدمک چوبی پیمان شکنی که فقط لایق آتش زدنی
تو ساعتی تو چراغی تو بستری تو سکوتی
چگونه می توانم
که غایبت بدانم
مگر که خفته باشی در اندوه هایت
تو واژه ای تو کلامی تو بوسه ای تو
سلامی
چگونه می توانم که غایبت بدانم
مگر که مرده باشی در نامه هایت
تو یادگاری تو وسوسه ای تو گفت و گوی درونی
چگونه می توانی که غایبم بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظه ات
بهانه ها را مرور کردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشق مرده
رضایت دادم
یعنی
همین که تو در دوردست زنده ای
به سرنوشت رضایت دادم
بدين افسونگري، وحشي نگاهي
مزن بر چهره رنگ بي گناهي!
شرابي تو!
شراب زندگي بخش!
شبي مي نوشمت، خواهي نخواهي...
آنکه چشمان تو را این همه زیبا می کرد
کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد
یا نمی داد به تو این همه زیبایی را
یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)