15 تومن برای یه شب و 50 تومن برای 2 شب
من هم نمیرم![]()
بابا اصفهان که اومده بود من خواستم برم ولی بلیتش 400 تومن بود ...
منم تو منگنه بودم ... حیف شد نرفتم ...
اگه میرفتم اون تیکه که رضا تو کنسرتش گفت جنوبیا دست بزنن من جای 50 نفر سر وصدا میکردم تا یه حالی به رضا بدم
کنسرت قبلی تو اصفهان (خواجه امیری) بلیتش 20 - 15 -10 تومن بود که یه عده ارازل بسیج ریخته بودن ته سالن کلی شعار میدادن و کلی هوچی گریو و مسخره بازی ... اعصاب خواجه امیری رو بهم ریخته بودن که به خاطر اینکه دیگه این ارازل نیان قیمت بلیت روو بردن بالا ...
که من نتونستم برم![]()
با این که فکر کنم 3 ساله یه آهنگو نشنیدم ولی 20 تومن دادمو بلیت 30 تومنی رو گرفتم
تا جمعه ببینم چی میشه![]()
مصاحبه با رضا صادقی و پویا نیکپور
قسمت اول
پرشیامگ - رضا صادقي با آن چيزي كه لااقل من از او در ذهن داشتم، بسيار تفاوت دارد. اين اولين برخورد ما بود و من توقع داشتم كه قرار است مثلاً با يك خواننده پاپ «معمولي» (واژه بهتري پيدا نميكنم!) طرف باشم؛ با تمام آن مشخصاتي كه از يك «خواننده پاپ معمولي» همهمان در ذهن داريم، با آن سطح سواد و مطالعه و علايق موسيقايي و... اما رضا را آدم ديگري ديدم كه موسيقي خوب گوش ميكند (از علاقهاش به ري چارلز، استيوي واندر، بيبيكينگ، جان ويليامز و... گفت) و از همه مهمتر كارش را بسيار جدي دنبال ميكند و تنها به شهرت رسيدن هدفش نبوده و حالا كه آن را به دست آورده در پي تقويت كارش است. مثلاً در همين آلبوم اخيرش «يكي بود، يكي نبود» به سراغ تنظيم رفته و برخي از آهنگها را تنظيم كرده است.
از اينها گذشته تصورم اين بود كه رضا صادقي آدم تلخ و عبوسي بايد باشد، اما برعكس تصور من او بسيار طناز است. حضور پويا نيكپور (آهنگساز/ خواننده/ پيانيست/ رهبراركستر دكتر اصفهاني) هم البته باعث شد كه رضا از لحظه اول به قول معروف يخاش آب شود و اصلاً قبل از شروع مصاحبه نود دقيقهاي به گپ و خنده و يادآوري خاطرات گذشته (مثل شرارتهاي رضا در دوران تحصيل در بندرعباس و...) بگذرد!
بهانه اين گفتوگو آلبوم جديد و پرفروش رضا صادقي و آلبوم پويا بود كه فعلاً به صورت اينترنتي در iTunes و آمازون و... منتشر شده و قرار است به زودي در بازار ايران هم انتشار يابد. به علاوه همكاري مشترك اين دو كه قبلاً در آلبوم «وايسا دنيا» و... با هم كار كردهاند.
گپوگفت ما در خانه رضا صادقي انجام شد، طبقه 12 ساختماني در جردن و البته در كنار «ماني» و «ملودي» 2 گربه رضا (كه نيازي نيست بگويم رنگشان مشكي است!) و در تمام اين مدت براي هم عشوه آمدند!
در زمان Break (كه اصطلاحي شد براي خودش!) هم پويا پيانو زد، رضا از كارهاي جديدش برايمان گذاشت و رويش زنده خواند و همه اينها بود كه نگذاشت بفهميم اين 5-4 ساعت چگونه گذشت و ساعت شد 2 صبح!
رضا: ما داريم ماليات عقاب بودنمان را ميدهيم، ما نميخواهيم كلاغ باشيم! البته ببخشيد كه من خودم را هم جزو عقابها به حساب آوردم! ما نميخواهيم از هر زبالهداني غذا بخوريم، دور و برمان هم شلوغ باشد، اما هيچكس قارقارمان را تحمل نكند! ما ترجيح ميدهيم در همان خلوت عقابوار بنشينيم!
پويا: معمولاً وقتي در هر جا عرصه خيلي تنگ ميشود، هنر سر و صداساز ميشود. مثلاً يكهو به مايكل جكسون يك انگي ميزنند، همه نگاهها متوجه او ميشود، يا كريس ديبرگ ميآيد ايران يا كنسرتهاي رضا صادقي يكدفعه آزاد ميشودو...!
آقا اگر موافق باشيد از «يكي بود يكي نبود» شروع كنيم. اينكه چگونه شكل گرفت و استقبال از آن چطور بود؟
رضا: «يكي بود، يكي نبود» آلبومي است براي خودم، از خودم، با خودم و در خودم!
نميخواهم بگويم در زمان توليد آن به فكر مخاطبانم نبودهام، نه اصلاً! اما بعد از اين سالها اين حق را دادم به خودم كه يكبار هم من آن چيزي كه خودم دوست دارم به شنوندگانم القا كنم. شايد خيليها بگويند رضا صادقي همهاش كارهاي غمناك يا اسلو يا حسي دوست دارد، اما «يكي بود يكي نبود» كاملاً آلبومي بود كه رضا صادقي دوستش داشت.فروشاش چطور بود؟
رضا: از فروشاش به چند دليل حرف نميزنم. البته بايد از مديران بسياري از سايتها تشكر كنم كه آلبوم را براي دانلود مجاني نگذاشته بودند. اين را جدي ميگويمها، پويا! يعني در خيلي از اين سايتها رفتم ديدم فقط يك آهنگ «خدا رو چه ديدي» را گذاشتهاند و نوشتهاند براي حمايت از هنرمند چه و چه (ابراز لطف كرده بودند!) برويد CD اوريجينال بخريد! و اين براي من خيلي باارزش بود. اما در كل نميشود گفت كه يك آلبوم در ايران فروش ميكند يا بتواني براي فروش آلبوم، تعداد بگويي! چون وقتي آلبوم منتشر ميشود، اگر خيلي خيلي حال بدهند، نهايتا دو ساعت بعد در تمام پمپ بنزينها به فروش ميرسد!در كل ما در ايران آمار فروشي هم نداريم اصلاً! يعني مثلاً در آمريكا Nielsen SoundScan هر روز آمار نسخه به نسخه اعلام ميكند. اما در ايران همه آمارها فضايي است!
رضا: متأسفانه اين آمارها صادقانه نيست. نكته ديگر اين كه من كاري ندارم كه فروخته شد يا نشد، اما خوشحالم كه شنيده شد. ترس داشتم از شنيدهنشدناش. بماند كه من بارها و بارها گفته بودم كه نميخواهم اين آلبوم شبيه «وايسا دنيا» باشد.پويا نظر شما چي بود راجع به آلبوم؟
پويا: خب من آلبومهاي رضا را خيلي با دقت گوش ميكنم، هم به خاطر علاقهام به خودش، هم به خاطر اين كه ما از اولين كارهاي رضا با هم كار كردهايم. در اين آلبوم تنظيمها بهتر شدهاند، ريكورد و كواليته آلبوم خيلي خوب است و نشان ميدهد رضا وسواس خودش را همچنان حفظ كرده، اما از همه مهمتر اين است كه رضا در اين آلبوم آن كاري را كرده كه دلش ميخواست. چون روحيه رضا يك روحيه شاد و بيغم نيست و هميشه اين دغدغهها را دارد كه در اين آلبوم بروز پيدا كرده. ضمن اينكه من در اين دوره، روزهاي سختي را پشت سر گذاشتم و يكي از عزيزانم را از دست داده بودم و شنيدن آلبوم رضا خيلي آرامم كرد. به هر حال بعضي هنرمندها به فكر فروش و عوايد مادي هستند، اما به نظرم رضا در اين آلبوم فقط فكر دلش بوده. آلبوم اولت هم تا حدودي همين جوري بود رضا، درست است؟رضا: آره، شايد. ولي با امكانات خيلي خيلي كمتر.پويا: در آلبوم دوم (وايسا دنيا) يك مقدار خودت را نزديكتر كردي به شنوندههاي پاپ كه دوست داشتند آن مدل كارهاي پاپ را هم از تو بشنوند.رضا: آره، اگر يادت باشد به اين نتيجه رسيديم كه ضمن پرداختن به سليقه عامه، حرف خودمان را هم بزنيم. خب من در آلبوم اول (پيرهن مشكي) با پويا آشنا شدم. مني كه تازه از شهرستان به تهران آمده بودم و پويايي كه يك نوازنده و تنظيمكننده قدر بود و براي خودش اسم و رسمي داشت. البته من كلاً آدم پررويي هستم! اما به هر حال رويم نميشد آن آهنگها را با آن تنظيمهاي نه چندان قوي خودمان براي پويا نيكپور بگذارم. بحث تعارف تكهپارهكردن نيست، اما واقعاً شايد من نتوانم خودم را شاگرد پويا هم بدانم. چون به هر حال پويا از يك فضاي كاملاً تكنيكي موسيقي آمده بود. همان نشست و برخاستهايي كه با پويا و بچههاي هنرمند ديگري مثل پويا داشتم به من كمك كرد كه راهم را پيدا كنم. يقيناً آلبوم جديد من ضعفهاي زيادي هم دارد، اما در كل احساس خوبي دارم از اين كه شبيه «وايسا دنيا» نيست و آن چيزي شده كه دوست داشتم بشود. البته خيلي متاسفم از اين كه فرصتاش پيش نيامد كه در اين آلبوم هم با پويا همكاري داشته باشيم.
من وقتي آهنگ «سلطان قلبها» يا همان «ترس و گريز» را به پويا دادم كه تنظيم كند، باورم نميشد كه نتيجهاش اينقدر خوب باشد و مورد استقبال قرار بگيرد. چون پويا پيش از آن بيشتر در فضاهاي راك وجز كار كرده بود و من اصلاً كار والس ازش نشنيده بودم. واسه همين هم بارها به خود پويا هم گفتم كه «من خيلي ميترسم از آن آهنگ سلطان قلبها». چون اگر خوب شود، افتخار است، ولي اگر بد دربيايد، يك جورهايي تو سري ميخورم از يك ملت كه چرا خاطره خوب آن ملودي را خراب كردهاي؟!اين همكاريها و دوستيها نتيجه خوبي داشته.
رضا: يك جورهايي تكليف مرا روشن كرده. چون نوع نگاه آدم با اطرافياناش جلو ميرود. هيچ وقت يادم نميرود: وقتي ميخواستيم استارت كار را بزنيم، دورهاي بود كه من يك سري مشكلاتي داشتم، يك روز با پويا رفتيم كوه،با ماشين. البته نزديك بود بيفتيم پايين! (خنده)پويا: قرار بود برويم كوه، داشتيم ميرفتيم ته كوه! با مورانوي رضا رفتيم تا جايي كه جا داشت، رسيده بود به چهارپا و دوپا و كم مانده بود كه به خزيدن برسد، گفتم: «رضا بيخيال!» گفت: «ببين تا جايي كه جا داشته باشه ميريم بالا!» رفتيم تا جايي كه زير ماشين خالي شد و داشتيم ميافتاديم ته دره! گفتم اشكال ندارد، اين جوري معروفتر ميشويم!رضا: آنجا بود كه من تكليف كارم را فهميدم. يك چيز خوبي كه من هميشه از گفتار و كردار پويا برداشت كردهام، اين است كه آدم هميشه بايد خودش باشد.پويا: به همين خاطر هم هست كه آلبوم جديدت يك كار شيك و حسي است كه بيشتر به سمت درون است تا برون. يعني ميتواني بشنوي و بروي در خودت حال كني، نه اينكه در مهماني!رضا: دقيقاً نظر من همين است. خيليها ميگويند چرا آهنگ «شاد» ندارد؟! اصلاً من با اين واژه مخالفم. خود من خيلي وقتها با آرامترين آهنگها به اوج شادي رسيدهام، مثل خيلي از آهنگهاي آرام اريك كلپتون. بارها و بارها من و پويا نشستهايم يك كار پيانوي جز آرام شنيدهايم و به نهايت شادي رسيدهايم. آن هم نه در ظاهر و براي قيافه گرفتن! واقعاً لذت بردهايم.پويا: شادي نتيجه يك اتفاق دروني است.رضا: يا مثلاً وقتي من رفته بودم كنسرت گروه پويا نيكپور در فرهنگسراي ارسباران بياغراق لذت بردم. من براي اولين بار بود در زندگيام كه يك موزيكي شنيدم كه گفتم: «واه! چي شد الان؟!» همان كار «موسم گل» كه ملودي قديمي ايراني بود و تنظيم جز كرده بودي. ببين در وهله اول باورم نميشد كه اصلاً بشود چنين كاري كرد و در وهله دوم اينكه اگر آن ملودي را با تار و تمبك بزني، عين غم است، اما آن فضا آنقدر مرا شاد كرد كه حد و حساب نداشت! ما هر چهقدر هم كه از بيرون داغون باشيم، سعي ميكنيم درونمان را زنده نگه داريم. ميدانم كه خدا هم در اين راه خيلي كمك ميكند. چون به نظرم خدا هنرمندان (به خصوص هنرمند ايراني) را خيلي دوست دارد.
فردوسي گفته: «بسي رنج بردم در اين سال سي» ما بايد اين سي سال رنج را بكشيم و خدا به نظرم هواي ما را دارد. درون من شاد است و آرام، اما دليل نميشود اين شادي تبديل شود به نيناش ناش! چهقدر حرف ميزنم من؟!پويا: نه، خوبه، قشنگ ميگي آخه!خيليها اين انتقاد را دارند كه «يكي بود يكي نبود» خيلي رضا صادقي نيست! قبول داريد اين را؟
رضا: خب چرا بايد رضا صادقي هميشه هماني باشد كه بوده؟ من كه نميخواهم تكرار مكررات كنم. ممنونم از اينكه تا اين حد با دقت گوش ميكنند و خوشحالم از اين كه به اين نتيجه رسيدهاند كه با قبليها فرق ميكند. قرار نبوده من دوباره بيايم بگويم «وايسا دنيا من ميخوام پياده شم».يعني اين كاملاً هوشمندانه و عامدانه بوده؟
قسمت دوم
رضا: ببين من هميشه با خودم كَل و رقابت دارم. يك وقتهايي از خودم ميبازم، يك وقتهايي ميبرم! الان حس ميكنم كه از «وايسا دنيا»ي رضا صادقي بردهام. يعني تا الان اين شاخه بوده، خيلي هم خوب. اما ازاين به بعد اين شاخه تازه را دنبال ميكنم.پويا: من هم فكر ميكنم كه خوانندهها هميشه خط ميگيرند از سوي ديگران كه اين كار را بكن و آن كار را نكن، اما كسي كه خواننده و آهنگساز است، وضعش فرق ميكند: او ميداند كه دارد چه كار ميكند. يعني ديگران براي يك خواننده همهچيز را مهيا ميكنند، توپ را ميكارند روي نقطه پنالتي، ميگويند بزن توي گل! اما رضا چون آهنگساز و تنظيمكننده است، خودش ايده دارد. يك آهنگساز بايد خيلي پويايي داشته باشد. يعني مثلاً به يك كسي مثل آندرهآ بوچلي نميتواني بگويي «تو چرا كار شاد نداري؟! ما توي مهماني نميتوانيم با آهنگ تو برقصيم!» خب اين مال آن كار نيست اصلاً! ميخواهي برقصي برو مدونا گوش كن!رضا: بوچلي مال لحظه خلوت آدمهاست. يعني تكليف خودش را مشخص كرده. يعني شما ترجيح ميدهي همدم لحظههاي خلوت آدمها باشي؟
رضا: صددرصد. چون ميدانم براي شاديهاي مردم (شاديهاي سطحي) گزينههاي فراواني وجود دارد. اما براي لحظههاي خلوتشان...پويا: چيزي نيست.نمي شود هر دو را با هم داشت؟ مثلاً «وايسا دنيا» يك فاكتورهايي از هر دوي اين لحظهها را داشت.
رضا: همان اول گفتم كه آلبوم جديد از خودم، با خودم و... بود. بايد ببيني كه در اين مدت كه نميگذاشتند رضا صادقي بخواند، چه روزهايي را گذرانده.پويا: روزهاي سختي را گذرانديها.رضا: خيلي سخت. روزهايي بود كه من ميرفتم به استوديوي پويا و آنقدر حالم خراب بوده كه همين جوري مينشستم در و ديوار را نگاه ميكردم، موزيك گوش ميكرديم، پويا حرف ميزد و... كه فقط آن لحظه بگذرد. همين! همهچيز بسته شده بود. ولي خدا را شكر ديوار جلويم نبود، درهاي بزرگ بود با قفلهاي بزرگ كه شكر خدا باز شد. اين اتفاقات كاري بود يا شخصي و عاطفي؟
رضا: نه، كاري بود. به همين خاطر اگر من در اين شرايط يك «وايسا دنيا»ي ديگر توليد ميكردم، مخاطبم را گول زده بودم!پس ميشود اين جوري تعبير كرد كه رضا صادقي در يكي دو آلبوم اولش با كارهاي مردمپسند ميخواسته مخاطب به دست بياورد، و حالا كه به دست آورده ميخواهد آنچه دلش ميخواهد را به گوش آنها برساند.
رضا: اين را من از همان اول هم ميگفتم. «مشكي رنگ عشقه» خيلي معروف شد و در مهمانيها هم باب شد. اما نگاه من نيست. من با آن آهنگ به مردم نزديك شدم و بعد خواستم با كارهايي مثل «وايسا دنيا»، «تو با مني»، «ممنونم» و... كنارشان بنشينم. حالا كه كنارشان نشستهام، ميخواهم حرف دلم را بهشان بزنم. آره، به آنها حق ميدهم كه از من چيزي كه دوست دارند را هم بخواهند، اما فكر كنم من هم اين حق را دارم! اگر از ديگران شعر ميگرفتم درست بود. ولي چون من اكثر شعرهايم را خودم ميگويم،از تفكرات خودم و از دلم ميخوانم. من ميتوانم از دوستدارانم اين توقع را داشته باشم كه: من اين همه آهنگ (خوب، بد، با كيفيت، بيكيفيت) براي شما خواندم، حالا شما منت بگذاريد و مهرباني كنيد آنچه دل من ميخواهد بگويد را هم گوش كنيد.پويا: ضمن اينكه رضا تازه هنوز آلبوم سومش را منتشر كرده و به نظرم براي تحليل جامع و كامل يك هنرمند بايد بيش از 10 آلبوم او را گوش كرد و بعد نظر داد.پويا، نظرت راجع به اينكه رضا صادقي به تازگي خودش تنظيم هم ميكند چيست؟ اين را هم حركت رو به جلويي ميداني؟
پويا: چرا كه نه؟ چه اشكالي دارد؟ اين مثل گسترش زبان است. مثلاً رضا ميآمد پيش من ميگفت به من يك CD كلاسيك بده، يا ميديدم از دوبي CD استيوي واندر آورده و با علاقه دارد گوش ميكند. خب اين براي من خيلي جالب بود كه ميديدم دايره پذيرش شنوايياش را دارد بالا ميبرد. البته يك نكتهاي هم هست: اين كه وقتي كسي شعر و ملودي و... اش خيلي خوب است، براي اين كه حاصل كار هم خيلي خوب بشود، بايد تنظيماش هم خيلي خوب باشد. من حرفي ندارم كه تنظيم كند، اما ميدانم كه بينشاش در اين حد هست كه اگر تنظيماش خوب نبود، بدهد به دوستان دور و برش كه تنظيم كنند. ولي در كل اين كه آدم همه چيزش را هم به ديگران سفارش بدهد قبول ندارم. مثلاً من يك وقتهايي خيلي دوست دارم شعر بگويم! اما هرچه ميگويم تند و اعتراضي ميشود و من به زمين و زمان و در كل بشر روي كره زمين و خطاهايش اعتراض دارم. واسه همين شعر از ديگران ميگيرم. رضا: به قول سيدعلي صالحي: «حال ما خوب است، اما تو باور نكن!» يك بار يك پسري با دوچرخه جلوي من را گرفت و گفت «من تو را خيلي دوست دارم، صدايت، شعرهايت و... اما ناراحت نشو، تنظيمهايت افتضاح است!» همانجا فهميدم كه او چهقدر مرا دوست دارد كه چيزي كه دوست نداشته تا اين حد آزارش داده! ضمن اينكه وقتي من با تنظيمكنندههايي مثل پويا، بهنام ابطحي و... كار كردهام، حالا وقتي خودم تنظيم ميكنم وظيفهام چند برابر سنگين ميشود و ديگر نميتوانم تنظيم خيلي ضعيفتري داشته باشم. با اين حال من مدافع اين تفكرم كه از انديشه و تخصص ديگران بايد استفاده كرد.روي تنظيمهاي ديگران نظارت ميكني يا ايده ميدهي؟
رضا: نه، كمتر به خودم اين اجازه را ميدهم. اولش يك فضاي كلي ميدهم و بعد يك چيز كامل تحويل ميگيرم.پويا: همين كه تو خودت دستي در تنظيم داري هم كمك ميكند سراغ كساني بروي كه ميداني شايد وسواسشان از توهم بيشتر باشد.رضا: دقيقاً، مثلاً سر همان كار خاطرهانگيزي كه گفتم، پويا هم بيشتر از من وسواس داشت كه نكند كار خراب شود و چند بار آن را تغيير داديم و چيزهايي بهش اضافه كرديم. من ميخواستم با اين كار يك جورهايي زوركي شاگردي آن استاد را كرده باشم و بگويم كه قدر ملودي ماندگار تو را ميدانم و براي اين كار شريك جرمي بهتر از پويا پيدا نكردم كه بتوانم نيمي از بار و تقصير آن كار را روي دوش او بيندازم كه خودش جوابگو باشد! (خنده)براي من هم جالب بود كه چه جوري آدمهايي مثل پويا كه كار كلاسيك يا جز يا راك و... ميكنند، وارد حيطه پاپ ميشوند. چون خيلي از اين هنرمندان نسبت به پاپ موضع دارند و آن را براي خودشان كسر شأن ميدانند!
پويا: من اعتقادي به اين حرفها ندارم و معتقدم مادامي كه در موسيقي يك اثر فاخر باشد، قابل استفاده است و ارزش شنيدن و كار كردن دارد. ربطي به سبكاش ندارد.«فاخر» را بدآمديها! اين واژه اين روزها در موسيقي وجهه خيلي جالبي ندارد!
پويا: منظورم چيزي است كه تو را بالا ببرد. مثلاً من با دكتر اصفهاني هم كار ميكنم. كلاً هرجا كه احساس كنم تخصص من ميتواند كارساز باشد، حتماً خودم را دخيل ميكنم. شايد آن كار را اصلاً قبلاً نكرده باشم،اما ببينم جواب ميدهد، انجامش ميدهم. مثل همين آهنگي كه براي رضا تنظيم كرديم. در كل آدمي كه با او كار ميكنم، خيلي مهم است و اگر توجه كني ميبيني كه خيلي حوزه كاريام را نبردهام به اين سمت كه با هر كسي كار كنم.رضا: من قبل از همكاري با پويا در آن آهنگ، بيشتر خواستم ايده و نگاهم را برايش تشريح كنم كه خيال نكند ايدهآل من در حد همان ضرب و تمپوي «پيرهن مشكي» است! يك چيزي را هم خيلي بيتعارف و مردانه بگويم. يك فستيوالي بود كه فيلمش را نگاه ميكرديم، در لندن...پويا: آهان.رضا: ميبيني اريك كليپتون ميآيد براي مارك نافلر كورد ميگيرد! يا استيوي واندر ميآيد در يك كنسرت «بك استريت بويز» ساز دهني ميزند و ميرود! آنها به يك بزرگيهايي رسيدهاند كه از اين حرفها فارغ شدهاند.پويا: فيل كالينز ميآيد در يك آهنگي تمبورين [دايره زنگي] ميزند ميرود!
رضا: آفرين!پويا: و اين كه من كيام و تو كياي و موسيقي فاخر و كسر شأن و... از اين حرفها ندارند.ولي قبول داري كه فكر كردن به اين اتفاقات در ايران غيرممكن است؟
پويا: راستش خود من در اين باره بيشتر آن طرفي فكر ميكنم!رضا: در همان كنسرت پويا اينها در ارسباران، من برايم اصلاً مهم نبود كه جلوي سالن بنشينم يا ته سالن يا اصلاً بايستم! فقط آمده بودم به عنوان كسي كه موسيقي خوب دوست دارد، موسيقي خوب گوش كنم و از كار تكتك بچهها لذت ببرم و همه مردم هم حال كرده بودند. پس با حرفت موافق نيستم كه كل موزيسينها اين جورياند! به اعتقاد من اين جديدها بيشتر اينطورياند كه يك شبه به جايي رسيدهاند!آره، ولي قديميهاي ما هم متاسفانه همينطورند! اساتيد بزرگ موسيقي سنتي ما هم حتي نميتوانند كنار هم بنشينند. يعني اين فرهنگ...
رضا: ببخشيد ميان كلامت! اما قبول كن كه هنرمندي مثل مرحوم مشكاتيان نميتواند بيايد كنار يك آدمي بنشيند كه سواد آنچناني ندارد يا...
پویا: اين قبول، ولي اساتيد بزرگي كه تمام آثار بزرگشان را در جواني با هم ساختهاند، هم الان يكديگر را تحمل نميكنند!
قسمت سوم
رضا: واقعاً؟ نميدانم چه بگويم. اگر اينطور است، حرفت را قبول ميكنم!پويا: من اينجا يك چيزي را بگويم: جايي كه هنرمند مورد حمايت مرجع بالاتر قرار نميگيرد، نميتواند از هنرمند ديگر حمايت كند! يعني در جايي كه نميگذارند تو به اندازه شايستگيات ميدان و اعتبار داشته باشي و هي جلوي كارت را بگيرند، توهم ناخودآگاه نسبت به محيط هيستريك ميشوي و ميگويي «من بروم پيش فلاني بايستم او را بزرگ كنم؟ عمراً!» اما وقتي همه به اندازه لياقتشان مورد حمايت (معنوي، حالا مادي پيشكش!) قرار ميگيرند، ديگر كسي از حمايت ديگري ابايي ندارد. رقابت موزيسينها الان بيشتر در ذهن و توهمشان است.رضا: چيزي كه در مملكت ما كمرنگ شده متاسفانه احترام به پيشكسوت است! احترام به پيشكسوت در ايران فقط رفته در كُشتي! در بقيه زمينهها هيچي! بياحترامي به پيشكسوت منجر ميشود به بياحترامي به خود و كارت و سپس بياحترامي به مخاطب! ما كارهاي امراه و محسون و نانسي عجرم و عمرو دياب و... را گوش ميكنيم. اما آيا آنها اصلاً اسم ما به گوششان خورده؟! بعد اين همه ادعا داريم! ما آلبوممان صد هزار نسخه بفروشد خدا را بنده نيستيم، آن وقت آنها اگر چند ميليون فروش داشته باشند، ممكن است باز هم بگويند شكست خورديم! آنها در فكر چي هستند و ما چي؟ ما به جاي كيفيت آلبوم فقط دنبال عكس روي جلد آلبومايم!به نظرم حرف پويا نكته جالبي داشت: اين كه وقتي آدمها سر جاي خودشان نيستند و جايگاه آدمها براساس لياقت و شايستگيشان تقسيم نميشود، نتيجهاش همين است!
پويا: وقتي از بالا حمايت از پيشكسوت صورت نميگيرد، كوچكترها هم طبعاً همين راه را دنبال ميكنند ديگر! اين يك مدل تربيتي است. خارج از ايران آدمها ممكن است دهها سال با هم كار كنند، اما اينجا دو نفر كه يك كار موفقي را ميكنند، از فردايش ديگر چشم ديدن همديگر را ندارند! اما جان ويليامز ممكن است برود براي يك تئاتر خياباني ساز بزند.رضا: هنرمند بايد زمينههاي مختلف را تجربه كند. به من بعد از آلبوم اولم تيتراژ سريال طنز «ارث بابام» پيشنهاد شد. خيليها گفتند اين كار را نكن اما من گفتم اگر خيلي ادعا دارم بايد اين كار را بتوانم انجام بدهم و خوشبختانه «نرو» موفق شد. متاسفانه امروز روح برخي هنرمندان ما مريض است. اين را به بعضي از مديران گفتم. امكانات نيست. بعد اصلاً امكانات هم باشد، فضاي ارائه كو؟هيچي، نتيجه اين كه خيليها چند آلبوم آماده دارند و امكان عرضهاش را ندارند. بازارش نيست.
رضا: من زماني از پويا واقعاً ناراحت بودم كه اين آلبومها و بچهها چرا به دنيا نميآيند؟ اين حسي بود. اما وقتي واقعگرايانه نگاه ميكردم به او حق ميدادم. چون فضا مهيا نيست براي اين كارها. به نظر من يك موسيقيدان، موسيقي را با دردي شبيه درد به دنيا آمدن بچه توليد ميكند و اغراق نميكنم اگر بگويم جا دارد آدم از درد به دنيا آوردن يك ملودي خوب بميرد! بعد اين بچهها را با مصيبت و بدبختي به دنيا آوردهاي، لباس ناز تناش كردهاي كه چي؟ كه ببري توي انقلاب يا توي پمپ بنزين بفروشي؟! بين يك سري كار اينترنتي و زيرزميني...؟ اين حرف را كسي دارد ميزند كه خودش شروعكننده اين ماجرا بوده! من اول راه پخش آهنگهاي اينترنتي در اين مملكت بودهام! كسي نيستم كه از همان اول داستان رفته باشم دنبال مجوز، نه. من دارم اين حرف را ميزنم. من اصلاً نميفهمم مجوز چي است! كه اين آقا اجازه دارد حرف خوب بزند! يك خرده شايد خندهدار باشد! نظر تو چيست؟پويا: من آن اوايل كمي ميخنديدم، بعد كمكم گريهام گرفت! من هم نميفهمم كه چه جوري يك آدم ديگر (كارشناس يا تهيهكنندهاي كه صلاحيتاش جاي ترديد است!) بايد بيايد روي همه چيز كار تو نظر بدهد و مثلاً بگويد الان فصل اين هست، فصل آن نيست و... بعدش هم اصولاً اين خاصيت هنر است كه اگر جلويش را بگيري، يك راه ديگري پيدا ميكند و از يك جاي ديگر سردر ميآورد! به خصوص درباره موسيقي كه با گوش در ارتباط است كه چسبيده به مغز! مثلاً اگر بخواهي بينايي كسي را به فرض با سينما تحت تاثير قرار بدهي، بايد صد نفر پشت و جلوي دوربين جمع شوند! اما رضا صادقي يك سال پس از اولين آلبومش گيتارش را ميگيرد در بغلش و ميگويد: «تو با مني...» بعد 5 هزار نفر جيغ ميزنند باهاش ميخوانند! به همين سادگي ارتباطش را برقرار كرده.رضا: من شك ندارم كه موسيقي قدرتمندترين زبان خداوند است و در هر سبك و سياقي كه باشد، روح را تحت تاثير قرار ميدهد. من تاريخ فرهنگ دارم، تاريخ احساس دارم، تاريخ عشق به ايران دارم. هيچ جاي دنيا نميتوانند به اين زيبايي و لطافت و سلامت احساساتشان را بيان كنند. نهايت زيبايي اشعارشان در حواشي رابطه تنگاتنگ فيزيكي است! اما ما داريم: «لحظه ديدار نزديك است/ باز من ديوانهام، هستم/ بازگويي در جهان ديگري هستم...» اما همهاش دنبال اين هستيم كه بگوييم ما به آنها نميرسيم و... پس كي بايد به آنها برسيم؟ ديگر بس است! شايد الان 80-70 سال است كه ميگوييم داريم به فضاي جهاني نزديك ميشويم. واروژان آمد گفتيم دارد نزديك ميشود، بابك بيات آمد گفتيم نزديك ميشود، همينطور... پس كي قرار است برسيم؟!آخه توقع اين رسيدن كمي غيرمنطقي است؛ با توجه به امكانات ما، محدوديتهاي ما، سرعت پيشرفت وحشتناك آنها و...
رضا: حالا من يك چيزي بگويم. آقاجان! من اتفاقاً يقين دارم به اين ماجرا كه در عين محدوديت، قدرتمندترين كارها متولد ميشوند. مثل كار آداجيو كه الان چند صد سال است همه را تحت تاثير قرار داده... يا اصلا چرا راه دور برويم؟ ري چارلز كه من بزرگتر از او نميتوانم تصور كنم. من CDاش را در ماشين دارم (پويا يادم بينداز آن را بهت بدهم!) كيفيتاش در حد پارينهسنگي است، اما لذت ميبري از آن. يا خود مارك نافلر با آن افكتهاي خاصاش كه در دسترس همه هست، اما كسي نميتواند نظير آن را توليد كند.
حالا مثال خيلي خيلي كوچكترش را بزنم: رضا صادقي، بندرعباس، جنوبيترين نقطه اين مملكت كه حتي استوديو هم نداشت، گردنكلفتترين سيستم من يك ضبط «لاسونيك» بود با آن رقص نورها و ميكروفون قرمزش! و حالا همان آدم اينجا نشسته و جوابگوي سوالاتي است كه هيچوقت فكر نميكرده قرار است روزي به اين سوالها جواب بدهد! پس من به محدوديت اعتقاد ندارم؛ امكانات چرا، يعني من هم دلم ميخواست امكانات داشته باشم. روز اولي كه من رفتم در استوديوي پويا گفتم اين ديوانه است! اين همه خرج و هزينه و دستگاه و ميز صدابرداري و... براي چه؟ اما امروز ميگويم چرا نه؟! ما داريم ماليات عقاب بودنمان را ميدهيم، ما نميخواهيم كلاغ باشيم! البته ببخشيد كه من خودم را هم جزو عقابها به حساب آوردم! ما نميخواهيم از هر زبالهداني غذا بخوريم، دور و برمان هم شلوغ باشد، اما هيچكس قارقارمان را تحمل نكند! ما ترجيح ميدهيم در همان خلوت عقابوار بنشينيم! بيبيكينگ را ببينيد كه يك سياهپوست بيچاره با يك گيتار داغون و بدون امكانات آمده و به اينجا رسيده كه به نظر من لالاش، افتادهاش، انگشت كوچيكهاش ميارزد به هزار تا از اين كلاغهايي كه قارقار ميكنند!پويا: ضمن اينكه اصلاً زادگاه هنر محدوديت است. زيباترين آثار شوپن زماني توليد ميشود كه فرانسه به لهستان حمله كرده و شوپن در آن بدبختي و استرس و... مينشيند آن آثار را مينويسد. اين كه آدم بخواهد بنشيند تا همهچيز گل و بلبل شود بعد كار كند كه نميشود! به علاوه اينكه اصولاً فرهنگ ما با غم و غصه عجين است! ما به ارمنستان رفته بوديم، ديدم در استوديوهايشان يك دهم امكانات ما را هم ندارند، آن وقت طرف گفت اين كارم امسال در «بودابار» منتشر شد، يا فلان كار در «كافه دلمار» اجرا شده و همين جا مستر شده! جوري كه من خجالت كشيده بودم! گفت اتفاقاً ميخواهم بيايم استوديويت را ببينم، گفتم: نه، نميخواهد بيايي! (خنده) يعني آنها حتي امكاناتشان از ما كمتر بود!البته منظور من از محدوديت، امكانات نبود! منظورم اين است كه آن ارمني اگر امكانات هم ندارد، حمايت معنوي ميشود ازش و مثل بچههاي موزيسين ما نيست كه احساس كند حرامي است و دارد كار خلاف عرف و شرع انجام ميدهد!
پويا: البته اين وضعيت الان مدتي است بهتر شده. معمولاً وقتي در هر جا عرصه خيلي تنگ ميشود، هنر سر و صداساز ميشود. مثلاً يكهو به مايكل جكسون يك انگي ميزنند، همه نگاهها متوجه او ميشود، يا كريس ديبرگ ميآيد ايران يا كنسرتهاي رضا صادقي يكدفعه آزاد ميشودو...! اتفاقاً اين قويترين دستاورد هنر است كه گاهي مورد هجوم قرار ميگيرد. اما اگر كسي حواسش جمع باشد، از اين اتفاقات خسته نميشود و كارش را ميكند. به هر حال نميشود انكار كرد كه ما اين فاصله را عقب هستيم. چون آن زمان كه غربيها راكاندرول و... كار ميكردند، ما صبح تا شب «در هوايت بيقرار» شهرام ناظري يا «نينوا»ي حسين عليزاده ميشنيديم از در و ديوار! حالا يك راهي باز شده و ما بايد استفاده كنيم از اين جريان.پويا از آلبومات چه خبر؟
پويا: من از سال 82 كار روي آن را شروع كردم و 86-85 تمام شد، رضا هم در جريان هست كه هي كمكم دستكاري كردم و وكال و تنظيم و شعر و ريتم و... عوض كردم و ديگر الان 9-8 ماه است كه آماده شده، اما براي پخشاش مشكل دارم. چون خيلي زمان گذاشتهام رويش، الان وسواس دارم كه حتما در زمان مناسب پخش شود و نميخواهم باري به هر جهت فقط منتشر شده باشد.ماجراي پخش اينترنتياش چي بود؟
پويا: پخش اينترنتي قانوني است كه مردم ميتوانند با Credit Card از روي iTunes و آمازون و... سينگل به سينگل دانلود كنند به قيمت 99 سنت. آهنگها هم قابل كپي نيست و كد دارد و فقط روي همان كامپيوتر كار ميكند.فروشاش چطور بوده؟
پويا: راستش فروشاش خيلي مهم نيست؛ همين كه منتشر شده و بچهها لطف كردهاند امتياز 5 بهش دادهاند، خوب است. فروش اين 5 ماه چشمگير نبوده، اما بد هم نبوده. چون هيچ تبليغي هم نكردهايم. ايران گام هم كه فعلاً خيلي مشغله دارد و كار را منتشر نميكند! اگر بعد از محرم و صفر منتشر شد كه هيچي، اگر نه يك برنامهاي دارم براي كنسرت با خوانندههايي كه صدايشان را دوست دارم...مثلاً؟
قسمت چهارم
پويا: مثل همين آقارضا كه...رضا: من هستم. بخواهد نخواهد من هستم! بكوكال هم شده، ميخوانم!پويا: مخلصم! مثل رضا، مثل حميد حامي، اميريل ارجمند و... بگذار نگويم حالا فعلاً. رضا: حالا من يك چيز بيربط اين وسط بگويم؟ من خودم يكي از كساني بودم كه از منتشر نشدن آلبوم پويا ناراحت بودم. اما الان خوشحالم كه اين آلبوم در ترافيك آلبومهاي اخير پخش نشد كه بهش كمتوجهي شود. به نظرم اين آلبوم يك در جديدي به موسيقي ما باز ميكند و ميگويد تو اگر نميتواني چهچهه بزني، درست بخوان و خوب بخوان و موسيقي خوب بساز.البته اين معيارها فقط در ايران است كه خوانندگي را فقط با چهچهه ميسنجند و مثلاً ميگويند عليرضا عصار دكلمه ميكند! با اين معيار هيچكدام از خوانندههاي پاپ راك مطرح دنيا خواننده نيستند!
رضا: هركس توانست مثل عليرضا عصار كه يك زمان 10 شب كنسرت ميگذاشت، بيايد كنسرت بگذارد و دكلمه كند! او قدرت داشت كه اين كار را كرده. من ميگويم آلبوم پويا بايد زماني بيايد كه نگاهها معطوف موسيقيهاي تكراري نباشد. من خوشحالم كه الان منتشر نشد.درباره كيفيت آلبومها در ايران و خارج از ايران صحبت كرديم. دليل اين اختلاف عمده را بيشتر در چه چيزي ميدانيد؟
رضا: اجازه هست من بگويم؟ ما در ايران يك «موسيقي» داريم و يك «موسيخي»! و متاسفانه متوليان و تهيهكنندگان هر دوي اينها (عليرغم زحمتي كه ميكشند و سرمايهاي كه ميگذارند) اطلاعي از موسيقي ندارند و اصلاً نميدانند موسيقي چيست! يعني وقتي يك موزيكي برايشان ميگذاري، حتي نميفهمند كه چه سبكي است، چه ريتمي دارد، چه اتفاقي درش افتاده و... هيچي! نكته ديگر اين كه تازه چند سال است كه موسيقي دارد شناخته ميشود در اين مملكت. تا به حال هر چه بوده، «گل ميرويد زباغ» و... اينها بوده!سرود بوده.
رضا: آره و اينها هم هميشه از صدا و سيما پخش ميشده و مردم نيازي نميديدند كه بروند نوار يا سيدياش را بخرند. تازه چند سالي است كه فرهنگ خريدن موسيقي دارد كمكم در بين مردم جا ميافتد. نكته سوم اين كه واقعاً شرايط ايران را با جاهاي ديگر نميشود قياس كرد. نه شركتهاي توليد موسيقيشان شبيه ماست، نه... الان فلان شركت ظرف 2 ماه 7 آلبوم منتشر ميكند! آلبوم رضا صادقي ميآيد، مردم هنوز به آهنگ پنجماش نرسيدهاند، آلبوم فلاني ميآيد، هنوز به آهنگ سوم اين نرسيدهاند، آلبوم نفر بعدي ميآيد و...البته اين اتفاق مربوط به همين دو سه ماه اخير است، وگرنه قبل از آن كه هر 6 ماه يكبار هم آلبومي درنميآمد!
رضا: قبل از آن كه اصلاً اجازه آلبوم نميدادند. حالا كه دادهاند، همه از هول هليم افتادهايم توي ديگ! چون تهيهكنندهها هم احساس ميكنند اگر الان آلبومي كه خريدهاند را منتشر نكنند، ديگر ممكن است برود تا چند ماه يا چند سال ديگر! اينها همه دست به دست هم ميدهد تا اين اختلاف كيفيت كه ميگويي به وجود بيايد. حالا تا نظر استاد نيكپور چه باشد!پويا: من فقط در يك كلمه ميتوانم بگويم كه اينها با هم قابل قياس نيست. همين! عين صنعتهاي ديگر ماست. مثل صنعت توليد مرسدس بنز با پيكان! فلان آلبوم پينكفلويد از سال 1973 تا الان 35 ميليون نسخه فروش داشته، خب به ما چه؟! آنها برخلاف ما، CDهايشان را در بقالي و در كنار پفك و پوشك بچه نميفروشند! حالا ممكن است اين روش، ابتكار خوبي براي فروش CD اوريج ينال بوده باشد، اما در كل روش كارآمدي براي فروش آثار هنري نيست. الان CD فيلم و كارتون و Prison Break و موسيقي و... در بقاليها از تنقلات بيشتر شدهاند! اما در غرب محصول فرهنگي جايگاه خاص خودش را دارد.رضا: آن قديمها در دربارها دو دسته موزيسين بودهاند: يك دسته «اهل دل» نام داشتهاند و يكسري «مطرب». اهل دل ارج و قرب داشتهاند و مطربها، مطرب بودهاند! متاسفانه الان اهل دل و مطربها با هم قاطي شدهاند! موسيقي و موسيخي با هم مخلوط شدهاند!اي كاش مسئولين امر بيايند با يك نگاه پدرانه به موسيقي كمك كنند كه اين وضعيت هرچه سريعتر بهبود پيدا كند.از همه مهمتر اينكه كپيرايت در موسيقي تصويب شود.
پويا: دارد يك اتفاقاتي در اين زمينه ميافتد.رضا: دارد ميشود و من دارم ميبينم اين را. چند روز پيش كسي ميگفت كه سعيد شهروز را خيلي دوست دارد. من براي خودم متاسفم كه بهش گفتم خب برو دانلود كن يا از اين و آن بگير! گفت: نه بابا، نميارزد كه من بخواهم CD كپي بخرم، ميروم 1500 تومان CD اوريجينالاش را ميخرم با عكس و چاپ و كيفيت خوب و... اينقدر من با اين حرفش حال كردم!پويا: من وقتي حال ميكنم كه قيمت اين CD بشود 20 هزار تومان و آن وقت مردم باز هم بخرند!كمي هم از آن شرايط موجود در بندرعباس و آشنايي با موسيقي بگوييد.
رضا: من از طريق يكي از بستگان پدريام با موسيقي كلاسيك آشنا شدم. اما نه فضايي وجود داشت براي دنبال كردن موسيقي و نه من اين اجازه را داشتم.به خاطر شرايط خانوادگي و اينها؟!
رضا: آره و اينكه يك مقدار نگاه خوبي به اين ماجرا نبود و آن محدوديتها ما را ميكشاند به سمت خلاقيت. مثلاً در بندرعباس كسي طبلا نميزد اصلاً. ما با پيچ Bend كيبورد صداي تومبا را شبيه طبلا ميكرديم. يا اينكه يادم نميرود ميخواستيم صداي پركاشن دربياوريم، اما با كيبورد 510 آن زمان صداي خوبي درنميآمد. آخر سر با دهانمان آن صدا را ميساختيم و مينشستيم كلي ميخنديديم!پويا: (خنده) حالا خلاقيت آن زمان را مقايسه كن با حالا!رضا: يا مثلاً آن زمان تمبورين نداشتيم. چند تا تشتك نوشابه را با ميخ به هم وصل ميكرديم (به طوري كه شل باشند) و در نهايت با مكافات از آن صدايي شبيه تمبورين توليد ميكرديم! بعد كمكم كه Deck آمد، كف كرده بوديم! كامپيوتر كجا بود، پنتيوم كجا بود؟ با 286، دكمه Record ويندوز را ميزديم و همزمان بايد كيبورد ميزدم و ميخواندم! اگر خراب ميشد از اول، خدا مرا ببخشد! من به خاطر اين داستان 2 تا سگ كشتم! (خنده)پويا: (خنده) ضبط را قطع كن!رضا: همسايه ما سگ داشت كه پشت پنجره ما بسته بودند. اينها سر ظهر وقوق ميكردند، اعصاب ما را به هم ميريختند! بعدازظهر هم كه پدر از سر كار ميآمد و ديگر نميشد ضبط كرد! گفتيم خدايا چي كار كنيم؟ ديازپام گذاشتيم لاي گوشت، داديم اين سگها خوردند، اما حالا نگو كه زياد گذاشته بوديم! خوابيد كه خوابيد! (خنده جمع)
بعد يك كيبورد SK760 خريدم كه هنوز دارماش و هيچي ازش سردر نميآوردم، انگليسيام هم خوب نبود. باهاش «مشكي رنگ عشقه» را ساختم، بعد كمكم رفتم هتل هماي بندر اجرا ميكردم و آنجا CD را به مردم هديه ميدادم تا يواشيواش در سراسر ايران پخش شود!پويا: ببين، اينجوري ميشود كه كسي ميشود رضا صادقي! يعني تمام اين مصيبتها را كشيده و پلهپله آمده بالا. نه اينكه يك شبه گفته باشد: پاپا، بنزم را بفروش، ميخواهم آلبوم بدهم!رضا: بعد توسط يكي از دوستان فرصتي پيش آمد در دانشگاه علوم پزشكي و اجازه داد از كامپيوتر دانشگاه استفاده كنم. براي اولين بار آنجا بود كه CD را آپلود كردم در اينترنت! حالا نميدانستم اصلاً كسي برود دانلود كند يا نه، با آن سرعت اينترنت كلنگ آن زمان! به قول پويا اصلاً به همين سادگيها نبوده.پويا: اينها درد است ديگر و براي هر زايماني بايد درد بكشي تا اتفاقات خوبي بيفتد. حالا خودت را مقايسه كن با فلان موزيسين در سوئد كه بگويد «دنگ» دولت ميگويد بهبه و چهچه و سوبسيد ميدهد!رضا: درست ميشود انشاءالله!پويا: رضا، از آن بدلات چه خبر؟! يكي بود كپي خود رضا بعد ميرفت اينور و آنور به جاي او امضا ميداد! (خنده)رضا: آره، يكي آمد گفت از شما توقع نداشتيم، گفتم چطور مگه؟ گفت شما در مراسم تشييع ناصر عبداللهي ما را تحويل نگرفتي! گفتم برادر من، من آن زمان اصلاً بندر بودم، گفت: مگه ميشه، يكي بود جاي شما امضا ميداد!از بدل صدايي چه خبر؟
رضا: من بدل صدايي ندارم! (خنده) پويا، بدل صدايي مرا شنيدهاي؟ الهي بميرم، جوان است!پويا: شنيدهام بهش زنگ زدهاي گفتهاي من صدايت را خيلي دوست دارم!رضا: (خنده) از كجا شنيدي؟ آخه دلم يك جوري شد! جالب اينجاست كه اول باور نكرد و فكر ميكرد سركاش گذاشتهام! زنگ زده بود به تهيهكننده من كه شماره فلاني اين است؟ او هم گفته بود بله! دوباره زنگ زد و..
مرگ ُ زندگی.... رضا صادقی.....
دنیا فقط رضا صادقی.....
کنسرت رضا صادقی
تاريخ : 30 فروردین (همدان) - 2 و 3 اردیبهشت (شاهرود)
محل برگزاري : همدان - شاهرود
ساعت : 17
قيمت :15000 تومان
مراکز تهیه بلیت کنسرت همدان: سینما قدس (0811-2524700) ، تالار فجر،دانشگاه بوعلی و دانشگاه آزاد اسلامی همدان
----------------------------------
هر کی میتونه بره وگرنه بعدا افسوس میخوره![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)