ا بازم كه اشتباه
ميم واسه چي؟
بايد با " ي" مي داديد
ا بازم كه اشتباه
ميم واسه چي؟
بايد با " ي" مي داديد
يادته تو اوج پاييز،اخرين لحظه ديدارنوشته شده توسط magmagf
خب مواظب خودت باش،دو سه بار،دوباره تكرار
يادته به ماجرامون چقدر نگا مي كرديم
تا يكي دلش بياد و بگه خب،خدا نگهدار
تو خداحافظي كردي،دل من يه كم تكون خورد
بعدش اسمتو نوشتم روي ساقه ي سپيدار
بارون گريه كه باريد از تو ابر غصه هامون
هر دومون سرو گذاشتيم روي اجراي ديوار
يه بار ديگه مي پرسم راس راسي بايد جدا شيم ؟
يادته اشك تو افتاد روي سيم گرم گيتار ؟
منم انگار مث اشكت از چشات افتاده بودم
يه جوري دلت مي لرزيد پس ديگه نكردم اصرار
خيلي اونجا مونده بوديم همه ما رو ديده بودن
بد جوري نگا مي كردن مردم كوچه و بازار
نگاتو گرفتي از من گفتي خب كاري نداري
من شكستم ولي گفتم برو به اميد ديدار
دو سه تا فردا گذشت و من ديگه تو رو نديدم
شنيدم ولي رسيدي به يكي شبيه دلدار
دل من دوباره لرزيد مث اون لحظه ي اخر
خاطرت،هر چي كه گفتي،شد رو روياي من اوار
حالا موندم از خدامون چي بخوام،خوشيت يا غصت
همه گفتن عكس اونو ديگه از رو تاقچه بردار
اما من ميگم خدايا،من كه كلي غصه دارم
غماي اونم بگير و باز به اين ديوونه بسپار ...
رهسپار عشقم من..برسون مرا به فردا.
دستم بگیرو بگزار..برسم به صبح فردا.
(همین الان از خودم در وکردم به خدا!!!!).
یا حق....
اي پيك راستان خبر يار ما بگو
احوال گل به بلبل دستانسرا بگو
ما محرمان خلوت انسيم غم مخور
با يار آشنا سخن آشنا بگو
بر هم چو ميزد آن سر زلفين مشكبار
با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو
هر كس كه گفت خاك در دوست توتياست
گو اين سخن معاينه در چشم ما بگو
آن كس كه منع ما ز خرابات مي كند
گو در حضور پير من اين ماجرا بگو
گر ديگرت بر آن در دولت گذر بود
بعد از اداي خدمت و عرض دعا بگو
هر چند ما بديم تو مارا بدان نگير
شاهانه ماجراي گناه گدا بگو
بر اين فقير نامه ي آن محتشم بخوان
با اين گدا حكايت آن پادشا بگو
جانها ز دام زلف چو بر خاك مي فشاند
بر آن غريب ما چه گذشت اي صبا بگو
جان پرور است قصه ي ارباب معرفت
رمزي برو بپرس و حديثي بيا بگو
حافظ گرت به مجلس او راه مي دهند
مي نوش و ترك زرق ز بهر خدا بگو
وقتي كه تنگ غروب بارون به شيشه مي زنه
همه غصه هاي دنيا توي سينه ي منه
توي قطره هاي بارون ميشكنه بغض صدام
ديگه غير از يدونه پنجره چيزي نمي خوام
پشت اين پنجره مي شينم و آواز مي خونم
منتظر واسه رسيدنت تو بارون مي مونم
زير بارون انتظارت رنگ تازه اي داره
منم عاشق ترم انگار وقتي بارون مي باره
...
هرچی میخوای بگی بگو..اما نگو بهم برو.نوشته شده توسط saye
این دل رو عاشقش نکن..اگه منو دوست نداری.
راحت بگو اگه میخوای قلب منو جا بزاری.
دلم پر از شکایت..اما صدام در نمیاد..میترسم از دستم بری..کاری ازم بر نمیاد.
رخسار خیسم از اشک آغشته شد به باران
عطر یاس و بنفشه گوید آمد بهاران
با ظاهر خموشم در سینه میخروشم
شاید که عطر یادت باز اورد به هوشم
با برگ گل نام تو مینویسم
باران شوید رخسار خیس خیسم
شبنم ز عمر کوتهش با شکوه ها سر میکند
خندان لب گل را به اشک دیده اش تر میکند
بهر خدا با او نگو حرف حیات جاودان
چون قلب او پاک است و این افسانه باور میکند
با برگ گل نام تو مینویسم
بران شوید رخسار خیس خیسم
در گلرنگ بهاران جای تو مانده خالی
دیدار روی ماهت شد فرصت محالی
چون سایه روی دیوار از بی کسی شکستم
با تو بخود رسیدم
شد باور که هستم
در جان با جان مهر ترا سرشتم
فریاد فریاد از بخت و سرنوشتم
با برگ گل نام تو مینویسم
باران شوید رخسار خیس خیسم
من و تو اگه باهم یار و هم صدا بمونیم..نمیبینیم غم و درد روزگار رو.
اگه همهیشه با هم دوست و آشنا بمونیم...نمیبینم غم و رنج روزگار رو
(یه چیزی تو همین مایه ها بود!).
یا حق....![]()
وقت رفتن، تو چشماش نگاه نکردم
آسمون چشماشو ابری نکردم
با یه قلب پاره پاره، برمی گشتم از دیارش
به یاد اون گُل سرخی که می داد به دست یارش
قلب من براش می تپید، اون ولی چیزی نمی گفت
توی قلب ساده ی من، باز گُل عاشقی می شکفت
توی دنیایی که داره، آسمون پر از ستاره اس
من ولی دنیایی دارم، که شباش فقط خاطره اس
خاطراتی پُرِاز عشق، پُرِ از شادی و خنده
همه لحظه های نابی که دیگه برنمی گرده
همه واژه های این شعر بمونه به یادگاری
شاید یک روزی شقایق، بخونه برای یاری
...
ياور از ره رسيده با من از ايران بگو
از فلات غوطه در خون بسياران بگو
باد شبگرد سخن چين ، پشت گوش پرده هاست
تا جهان آگه شود ، بي پرده از ياران بگو
شب سياهي مي زند بر خانه هاي سوكوار
از چراغ روشن اشك سيه پوشان بگو
پرسه ي يأس است در آواز اين پيتارگان
از زمين ، از زندگي ، از عشق ، از ايمان بگو
سوختم ، آتش گرفتم از رفيق نارفيق
از غريبه ، آشنا ، ياران هم پيمان بگو
ضجه ي نام آواران زخمي به خاموشي نزد
از خروش نعره ي انبوه گمنامان بگو
قصه هاي قهرمانان قهر ويرانگر نداشت
از غم و خشم جهان ساز تهي دستان بگو
با زمستاني كه مي تازد به قتل عام باغ
از گل خشمي كه مي رويد در اين گلدان بگو
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)