يا رب ! چه فرخ طالعند ، آنان كه در بازار عشق -------------------------- دردي خريدند و غم دنياي دون بفروختند
يا رب ! چه فرخ طالعند ، آنان كه در بازار عشق -------------------------- دردي خريدند و غم دنياي دون بفروختند
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمی آيد
اندوهگين و غمزده می گويم
شايد ز روی ناز نمی آيد
چون سايه گشته خواب و نمی افتد
در دام های روشن چشمانم
می خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه های نبض پريشانم
مغروق اين جوانی معصومم
مغروق لحظه های فراموشی
مغروق اين سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و هم آغوشی
می خواهمش در اين شب تنهائی
با ديدگان گمشده در ديدار
با درد، درد ساكت زيبائی
سرشار، از تمامی خود سرشار
می خواهمش كه بفشردم بر خويش
بر خويش بفشرد من شيدا را
بر هستيم بپيچد، پيچدسخت
آن بازوان گرم و توانا را
در لابلای گردن و موهايم
گردش كند نسيم نفس هايش
نوشد، بنوشدم كه بپيوندم
با رود تلخ خويش به دريايش
وحشی و داغ و پر عطش و لرزان
چون شعله های سركش بازيگر
درگيردم، به همهمه درگيرد
خاكسترم بماند در بستر
در آسمان روشن چشمانش
بينم ستاره های تمنا را
در بوسه های پر شررش جويم
لذات آتشين هوس ها را
می خواهمش دريغا، می خواهم
می خواهمش به تيره، به تنهائی
می خوانمش به گريه، به بی تابی
می خوانمش به صبر، شكيبائی
لب تشنه می دود نگهم هر دم
در حفره های شب، شبی بی پايان
او، آن پرنده، شايد می گريد
بر بام يك ستاره سرگردان
نيك باشي و بدت گويد خلق ------------------ به كه بد باشي و نيكت بينند
دنیا پر از پرندگان بی آسمان
و آدم های بی ستاره است
و فردا همیشه آینه اش را
جلوی صورتت نمی گیرد
خورشید اما
بادکنک سرگردانی نیست
که در طوفان گم شود.
گل های سرخ قالی را
در آب و آفتاب و بهار هم
که غرق کنی
بازتر نمی شوند
دل من، ای دل ديوانه من
كه می سوزی ازين بيگانگی ها
مكن ديگر ز دست غير فرياد
خدارا، بس كن اين ديوانگی ها
----------------------------
مونيكا هزار تاش كن ديگه
يك جان تو طلب كاري و يك بوسه بدهكار ** ** بستان و بده حرف حسابي دو كلام است
تا زميخانه و مي نام ونشان خواهد بود
سر ما خاک ره پير مغان خواهد بود
حلقه پير مغان از ازلم در گوش است
بر همانيم که بوديم و همان خواهد بود
بر سر تربت ما چون گذري همت خواه
که زيارتگه رندان جهان خواهد بود
برو اي زاهد خود بين که زچشم من و تو
راز اين پرده نهان است و نهان خواهد بود
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از ديده روان خواهد بود
چشمم آندم که ز شوق تو نهد سر به لحد
تا دم صبح قيامت نگران خواهد بود
بخت حافظ گر ازين گونه مدد خواهد کرد
زلف معشوقه بدست دگران خواهد بود
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گرچه درباني ميخانه فراوان كردم
اين كه پيرانه سرم صحبت يوسف بنواخت
اجر صبريست كه در كلبه ي احزان كردم
مو احوالم خرابه گر تو جويى
جگر بندم کبابه گر تو جويى
ته که رفتى و يار نو گرفتى
قيامت هم حسابه گر تو جويى
با سلام
من تازه اومدم تو این سایت
با اجازه همه شما
یا رب سبب حیات حیوان بفرست
وز خوان کرم نعمت الوان بفرست
از بهر لب تشنه طفلان نبات
از سینه ابر شیر باران بفرست
هم اکنون 6 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 6 مهمان)