روزگاری است که سودای بتان دین من است غم این کار نشاط دل غمگین من است
دیدن روی تو را دیده جان بین باید واین کجا مرتبه چشم جهان بین من است
یار من باش که زیب فلک وزینت دهر از مه روی تو و اشک چو پروین من است
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد خلق را ورد زبان مدحت وتحسین من است
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
یا رب آن کعبه مقصود تماشاگه کیست که مغیلان طریقش گل و نسرین من است
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش زآن که منزلگه سلطان دل مسکین من است
---------- Post added at 11:19 AM ---------- Previous post was at 11:17 AM ----------
هر وقت
دلم واست تنگ میشه
ابرها رو صدا میزنم بیان پایین
بعد سوارشون میشم
و میرم اون بالا بالاها میشینم
و زار زار گریه میکنم
پس بدون هر وقت بارون میاد
دلم برات
تنگ شده
گل من
میان گلهای کدام دشت خفتی
به کدام راه خواندی
به کدام راه رفتی
گل من تو راز؛ما به کدام دیو گفتی
که بریده ریشه ی مهر شکسته شیشه دل
منم این گیاه تنها
به گلی امید بسته
همه شاخه ها شکسته
به امیدها نشستیم
و به بادها شکفتیم
در آن سیاه منزل
به هزار وعده ماندیم
به یک فریب خفتیم