چند شعر از سجاد گودرزی ؛
از من ته کشیده
خرمنِ دودی می ماند و
داس زخمی
از تو اِ...
جسمی تراش خورده و
روحی فراموش کار
که ساعت ها بنشیند جلوی آینه
کمربند انتحاری اش را ببندد
بزند به خیابان
یکی را خاموش کند و
برگردد
#
با این گره دریایی
که در ابروی تاتو کرده ات انداخته ای
نمی دانم مایل ها ازتو دورم
یا به تو نزدیک
که ته چهره ی غرق در ریشم
باید سینه سپر کند
یا رنگ ببازد
مثل جزیره ای نامسکون
این فضای مه آلود حاکم بر کشتی را بشکن
با هوایی که پر است از
لنزهایی با حساسیت بالا
با بادی در غبغب بادبانها
مثل گالیور که کوچک شده بود
می ترسم فی لیرتی شیا
از آنکه قدم پیش بگذارم
بگویی بمان
و ناگهان بزرگ شوم
#
باد را به پرچم سنجاق کردهاند
موج را به دریا
تو را به هر که خواستهای
مرا به خاک سیاه