زياده از حد خود را تحت فشار نگذار بهترين چيزها در زماني اتفاق مي افتد كه انتظارش را نداري
زياده از حد خود را تحت فشار نگذار بهترين چيزها در زماني اتفاق مي افتد كه انتظارش را نداري
گفتمش آغاز درد عشق چيست؟ گفت آغازش سراسر بندگيست گفتمش پايان آن را هم بگو گفت پايانش همه شرمندگيست *** گفتمش درمان دردم را بگو گفت درماني ندارد، بي دواست گفتمش يک اندکي تسکين آن گفت تسکينش همه سوز و فناست
پنج قانون خوشبختي را به خاطر بسپاريدقلبتان را از نفرت پاك كنيدذهنتان را از نگراني ها دور كنيدساده زندگي كنيدبيشتر بخشش كنيدكم تر توقع داشته باشيدهيچ كس نمي تواند به عقب برگردد و از نو شروع كند
اين شادي است كه بايد دنبالش بگرديم ، غمها خودشان ما رو پيدا ميكنند
روزي درسراشيب زندگي با يكديگرآشناشديم وروزي درگذرزمان همديگر را فراموش كرديم گاهي دربرابرخاطرات توقف كن وياد آوردوستي ها ورفاقتها باش اميدوارم سهم من از اين تجديد خاطرات يك يادت بخير ساده نباشد....
سلام
مرسي خيلي قشنگن.. من هر وقت حالم گرفتس ميام اينجا , چند تا از اينا رو ميخونم دوباره اميدوار ميشم, ميرم سراغ كارام. واقعا قشنگن.
كار خودته ؟
خدایا یاری ام کن تا اگر چیزی شکستم دل نباشد........
نجات من بدست توست
از این محبس نجاتم ده
لباس کهنه ی تن را بسوزان و حیاتم ده
بیا و نقطه ی پایان به شعر عمر من بگذار
تنم دیوار بین ماست
تنم را از میان بردار
مرا از وحشت و تردید رها کن تا رها باشم
هوای صبح بیداری شهادت را صدا باشم
همیشه در مصاف مرگ نقاب از چهره میافتد
چه در میدان چه در بستر پس بیماری ممتد
بیا و جامه عصیان بپوشان بر صدای من
که تنها سهم من این است
هراس بی صدا مردن
نقاب از چهره ام بردار
به آیینه نشانم ده
سکوتم بدتر از مرگ است
بمیرانم زبانم ده
مرا از وحشت و تردید رها کن تا رها باشم
هوای صبح بیداری
شهادت را صدا باشم
وقتی نیستی خونمون با من غریبی می کنه
دل اگه میگه صبورم خود فریبی می کنه
صدای قناری محزون و غم آلود میشه
واسه من هر چی که هست و نیست نابود میشه
وقتی نیستی گل هستی خشک و بی رنگ میشه
نمی دونی چقدر دلم برات تنگ میشه
وقتی نیستی گلهای باغچه نگاهم می کنن
با زبون بسته محکوم به گناهم می کنن
گلها میگن که با داشتن یه دنیا خاطره
چرا دیوونگی کردی و گذاشتی که بره
وقتی نیستی همه ی پنجره ها بسته میشن
با سکوت تو خونه قناری ها خسته میشن
روز واسم هفته میشه هفته برام ماه میشه
نفسهام به یاد تو یکی یکی آه میشه
نفسهام به یاد تو یکی یکی آه میشه
نیمه شبی انقدر تو را ستودم
که فرشتگان اسمان بر سرم فریاد کشیدند
ان شب ملائکه تا صبح نخوابیدند
مبادا اینکه تو را خدای خود سازم
مرا به شلاق بستند و به بند کشیدند
و عذاب جهنم را وعده دادند
ولی باز هم من تو را طلبیدم
زیرا که تو جلوه ی زیبای منی
تو امید منی...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)