اره منظورم همونه
اما خوب این فرق داشت اون دختر خوبی و بدیش مهم نبود مهم این بود که هولدن بدون در نظر گرفتن هیچ چیز خاصی دوسش داشت
شخصیت جالبی بود هولدن تیزبین و دقیق و باهوش .... و عجیب
اره منظورم همونه
اما خوب این فرق داشت اون دختر خوبی و بدیش مهم نبود مهم این بود که هولدن بدون در نظر گرفتن هیچ چیز خاصی دوسش داشت
شخصیت جالبی بود هولدن تیزبین و دقیق و باهوش .... و عجیب
بیگانه
آلبر کامو
هدایت ا.... میرزمانی
مورسو کارمند جوانیست که با تلگراف خبر مرگ مادرش را می شنود و با بی قیدی با این خبر برخورد می کند در مراسم حاضر می شود و از گریه اطرافیان متعجب است ... این مرد بعد از مدتی بی هدف خاصی مرتکب جنایتی می شود . با بی تفاوتی شاهد محاکمه خویش است و متوجه می شود مردم چه قدر از او منزجرند ... او بیگانه ای در جامعه است چون بر خلاف عرف فکر می کند و جامعه او را طرد کرده و بیگانه پنداشته است ...
کامو میگوید: "خیلی پیش بیگانه را در جملهای خلا صه کردم. قبول دارم که آن جمله به غایت تناقضآمیز است. در جامعهی ما اگر فردی در مجلس عزای مادرش گریه نکند، سزاوار است که به مرگ محکوم شود. پیداست که قهرمان کتابم محکوم است. برای این که او نقش مورد انتظار را بازی نکرده است.
شروع کتاب خیلی قشنگه . بیگانه ، پدرو پارامو و دختر بخت 3 کتابی بودن که به نظر من شروع های تازه و هیجان انگیزی داشتن ادم با شروع کتاب میخکوب می شه ......
کتاب خوبی بود اما من انتظار یک شاهکار را داشتم ..... شایدم من نتونستم ارتباط خوبی باهاش برقرار کنم ... به نظرم اون قدر هم دقیق حالات روحیش نشون داده نشده بود .... در کل به نظرم یک کتاب معمولی خوب بود
کامو، در سال 1957 در حالیکه چهل و چهار سال داشت جایزهی نوبل ادبیات را دریافت کردو در ژانویهی 1960، در روزهایی که مشغول نوشتن رمانی به نام «مرد اول» بود در یک سانحهی رانندگی کشته شد. «
بيگانه واقعا يه كتاب منحصر به فرده
روي افكار من كه خيلي تاثير گذاشت
دختر نیل
ژیلبر سینوئه
هوشنگ مهدوی
این کتاب در ادامه کتاب شهرزاد دختری از مصر ( برنده جایزه ادبی کارتیه لاتن ) نوشته شده است .
شهرزاد دختری از اشراف مصر است که در انتهای کتاب قبل شوهرش در جنگ ناپدید شده و او و 2 فرزندش تنها هستند .... این کتاب در عین پرداختن به اوضاع مصر در برهه زمانی خاص و جنگ ها و مذاکراتش با قدرت های مختلف دنیا ، سرنوشت شهرزاد و فرزندانش راپیگیری می کند......
کتاب بدی نبود اگه حواستون فقط به شهرزاد نباشه اطلاعات خوبی از اوضاع مصر توی اون زمان ارائه می کنه .....
دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم
نویسنده.جی.سلینجر
ترجمه :احمد گلشیری
با این که این کتاب مدتهاست که چاپ شده و خیلی ها می شناسندش، اما دیدم که باز ارزشش را دارد که به عنوان یک معرفی اینجا بیارمش.
عنوان اصلی کتاب «9 داستان» است و بنا به گفته مترجم سلینجر 31 داستان کوتاه نوشته که همه در فصلنامه ها و مجلات مختلف چاپ شده است.اما از این میان 9 داستان را برگزیده و در یک کتاب با عنوان « 9داستان» منتشر کرده است. جالبتر است بدانید که سلینجر به غیر از این کتاب فقط یک رمان بلند و سه رمان کوتاه نوشته و این نشان می دهد که «9 داستان» جایگاه ویژه ای در میان آثار او دارد. (9 داستان سلینجر یکی از 10 کتاب کلاسیک مدرن جهان شمرده شده است.)
داستان ها به نوعی بیانگر زندگی روزمره آدمهاست و پرسه زدنشان در تنهایی هایشان.آنچه در پس این روایت روزمره زندگی نمود می یابد تنهایی آدمهاست در آزادی، تقابل مسائل زندگی روزمره و شاید مدرن با مفاهیمی که در پس ذهن جاخوش کرده اند و گرد و غبار نشسته روی آنها دارد کم کم درک ما را از مفهوم واقعیشان تغییر می دهد و باعث می شود که فراموش کنیم نقششان و بودنشان را در زندگی!. شخصیت های کتاب از جنس همین آدمهای دورو برمان هستند ، آدمهایی که شاید خود ما یکی از آنها باشیم.
من فکر میکنم مشکل هولدن بحران بلوغ، یا ناتوانی برقراری ارتباط با دیگران و شناساندن خود به دیگران بوده باشه!
مشکل هولدن اونجاست که انگار همۀ دنیا رو همه به جز قسمتهای محدودی سیاه و تلخ و زننده می بینه!البته قسمتهای روشنی هم هستن ولی محدود(مثل وقتی که با فیبی حرف میزنه) حتی در این سیر چندروزه اش در داستان که همه چیز را بی طرفانه و بدون پیش داوری نگاه و توصیف می کنه از پیدا کردن دوستی که با اون ارتباطی عمیقی برقرار کنه مایوس می شه!
البته هولدن با تمام اینها به نظرم از جامعه ذیذ تیز بینانه تری داره و در واقعهمه ی جامعه ی آلوده و کثیفی رو که بقیه کاملا بی توجه بهش هستن رو میبینه! و شاید یه جورایی قدرت ایستادن در برابر اینها رو نداره و نمی تونه مثل دشتبان پاکی و معصومیت دنیا رو حفظ کنه!
مرسی....واقعا کتاب فوق العاده ای یه ...من عاشق همه کارهای سلینجرم همشون حرف ندارند....
به نظر من مشکی هولدن اینه که با بقیه متفاوته ، معیار هاش و دیدگاهش با عوام مردم فرق می کنی ... مشکلش اینه که نمی خواد با ظواهر و دروغ هایی که برای همه جزئی ار زندگی و کاملا عادیه کنار بیاد ، واسه همینه که یه جایی از کتاب به اون دختره سیلی میگه دلم می خواد از خونه فرار کنم برم یه دهکده کوچیک و وانمود کنم که کرو لالم...می خواد کرولال باشه تا از دروغ هایی که باید توی زندگی بگه تا کارش پیش بره جلوگیری کنه ... مشکلش اینه که صادقه ، اما توی دنیای ما صادق بودن خطرناکه ...یه چیزی مثل مورسو توی بیگانه که راستگوییش باعث میشه پای دار بره....
شازده احتجاب
هوشنگ گلشیری
شازده احتجاب در روز آخر عمر در یکی از اتاق های قدیمی خانه خود نشسته است و با یادآوری خاطرات خود به صورت پراکنده ، ظلم و خشونت و بیدادگریهای اجداد خود را زنده می کند .....
داستان به صورت چندگویی است مثلا در حالی که راوی این پاراگرف شازده است راوی پاراگراف بعدی همسر او فخرالنسا است .....
واقعا فکر کردن به این همه ظلم و ستم و سنگدلی و بی تفاوتی ادم را عصبی می کنه ..... کتاب یک جورایی منو یاد پاییز پدرسالار مارکز می انداخت ..... دیکتاتور وحشی تنها در روزهای اخر عمر .......
از این که مستقیم یک خط را پیش نمی رفت خوشم اومد در کل بد نبود
این کتاب در ایران بسیار مورد توجه واقع شده و تا سال 1385 ، 14 بار تجدید چاپ شده
کتاب زیبایی هست. هنوز اگه حوصله کنم دوباره میخونمش
اما من اینجور فکر نمیکنم
هولدون نمیخواد با کسی ارتباط بر قرار کنه. یعنی کسی را نمیشناسه که به درد بخوره.
مثلا با اون پسره دختر باز (هم اتاقی)ارتباط برقرار کنه یا اون اکلی کودن؟ گرچه در آخر میگه که همین اکلی از همشون بهتر بود.
اون پسره روانشناس هم که معلوم بود چه جونوریه
اون معلم سابق و خوب هم که معلوم نبود میخواست نصف شبی چه کار بر سرش بیاره!!
حالا هوس میکنه کارایی بکنه که خیلی ها ازش حرف میزنن و میگن باحاله. اما از دختره میخواد که به جای اینکار بشینه با هم حرف بزنن.
اما چه حرفی؟ اون دختر دلشو به چیزایی سرگرم کرده بود که کلی با دنیای او فاصله داشت. دنیای ظریف و زیبا.
اون دوتا دختر ی هم که تو رقص دعوتشون کرد هم که معلوم بود در چه درجه ای از درک و شعور هستن!
اون آخری هم که اصلا نفهمید چی به چیه؟
هولدن حتی نتونست دو کلمه حرف حسابی با اون راننده تاکسی بزنه که "وقتی دریاچه یخ میزنه اردکها کجا میرن؟"
اصلا هولدن بتونه یا نتونه به چه حسابی باید بااین افراد ارتباط برقرار کنه؟
میمونه خواهر کوچیکش که فوق العاده هست. فیبی
اما با فیبی چه کار میتونه بکنه؟ فیبی باید بمونه درسشو بخونه
هولدن از این آدما و کارهای الکی بدش میاد. چه اون فیلم کشکی؛ چه اون نوازنده پیانو که گند میزد به آهنگها و چه اون خنده های مسخره چنتا جوون تو خیابون که بقول هولدن "خودشون هم میدونن که الکی میخندن و شرط میبندم که اصلا هم خنده دار نیست حرفاشون"
چند سال پیش خوندم. منتها یادمه حس کتاب خوندن نداشتم و همینجوری روش دویدم و زیاد چیزی نفهمیدم.
گرچه بیشتر حالت و احوالات بیدادگرانه و مزخرق قاجار را خوب منتقل میکنه.
فکر کنم فیلمش هم ساخته شده.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)