من روی جاده چشم به راه---------------جاده ای از شب تا خلوت ماه
...
من روی جاده چشم به راه---------------جاده ای از شب تا خلوت ماه
...
هنوز راهي از چشم هاي خيسم
رو به خاك بازي در باغ و
پله هاي شكسته ي روز دبستان
مي رود
هنوز بغضي ساده
رو به دفتري از امضاي بزرگ و يك بيست
كه جهان را به دل خالي ام مي بخشيد
مي شكند
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نميآيد
اندوهگين و غمزده مي گويم
شايد ز روي ناز نمي آيد
چون سايه گشته خواب و نمي افتد
در دامهاي روشن چشمانم
مي خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه هاي نبض پريشانم
...
من نمي رم ، يادت باشه تو اوني هستي كه مي ره
منم يه جور مزاحمم ، كه كلي پيشت مي ميره
مزاحمي كه ردشو ، تمام آدما دارن
نيازي نيس شمارشو به ذهن دستگا بسپارن
مزاحم خيلي روزا ، چه تو طلوع ، چه تو غروب
مزاحم روزاي تلخ ، مزاحم روزاي خوب
نه اينكه بار آخره ، مزاحمت طولاني شد
اخماتو وا كن تا برم ، باز كه هوات طوفاني شد
الان تمومش مي كنم ، امون نمي دم تا بگي
خوبيش اينه با هم مي گيم ، مزاحم هميشگي
ياد تو كنم دلم به فرياد آيد
نام تو برم عمر شده ياد آيد
هرگه كه مرا حديث تو ياد آيد
با من در و ديوار به فرياد آيد
...
در سراي عاطفه
مي كند مرا صدا
يك جوان فراتر از
قصه هاي آشنا
گويدم تو اي سحر
از اسارتم نويس
زخم درد اين دلم
زهر تلخ باطنم
گشته ام در اين ديار
همنواي درد هجر
آشناي آفتاب
عاشقي ، نصيب من
خسته از غبار زرد
گشته ام نثار شب
در اسارتي كه شد
اين حصار قامتم
قصه ام شبانه در
اين كتاب خود نگار
از جفاي اين خزان
تا غبار حسرتم
ماند از تو يادگار
رونق عهد شباب است دگر بستان را
ميرسد مژده گل ،بلبل خوش الحان را
اي صبا گر به جوانان چمن بازرسي
خدمت ما برسان سرو و گل و ريحان را
گر چنين جلوه کند مغبچه باده فروش
خاکروب در ميخانه کنم مژگان را
اي که بر مه کشي از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم اين قوم که بر دردکشان ميخندند
در سر کار خرابات کنند ايمان را
يار مردان خدا باش که در کشتي نوح
هست خاکي که به آبي نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سيه کاسه در آخر بکشد مهمان را
هر که را خوابگه آخر مشتي خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشي ايوان را
ماه کنعاني من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کني زندان را
حافظا مي خور و رندي کن و خوش باش ولي
دام تزوير مکن چون دگران قرآن را
اي رانده حتي از آينه
اي خسته حتي از خودت
كجاي اين همه رفتن
راهي به آرزوهاي آدمي يافتي ؟
كجاي اين همه نشستن
جايي براي ماندن ديدي ؟
سر به راه
رو به نمي داني تا كجا
چرا اتاقت را با خود مي بري ؟
چرا عكس هاي چند سالگي را به ماه نشان مي دهي ؟
خلوت كوچه ها را چرا به باد مي دهي ؟
يا رب اين بچه تركان چه دليرند به خون
كه به تير مژگان هر لحظه شكاري مي گيرند
دلم ميل گل باغ ته ديره
درون سينه ام داغ ته ديره
بشم آلاله زاران لاله چينم
وينم آلاله هم داغ ته ديره
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)