در عشق تو کوشيدم تا از نفس افتادم
ان قدر حيا کردي تا از هوس افتادم
...
شاعرش يکي از دوستان هست.
در عشق تو کوشيدم تا از نفس افتادم
ان قدر حيا کردي تا از هوس افتادم
...
شاعرش يکي از دوستان هست.
با لب ميگون او من مي پرستي ميكنم / با نگاه مست او بي باده مستي ميكنم
شميم شيرازي
خاموشي لبم نه ز بيداري و رضا است / از چشم من ببين كه چه غوغا است در دلم
سايه
برلب من نه لب نوشين كه جان بخشم زشوق / ساغر ميقدر اين نعمت نمي داند كه چيست
رهي معيّري
لب جان پــــــــــــــرور خود را به لبم نه ز وفا / كه ترا جان به لبايجان و مراجان به لب است
شهياد بختياري
صد بـــــــــــار لب گشودم و بيرون نريختم / خون ها كه موج ميزند از سينه تا لبم
عرفي شيرازي
دهان غنچهخوشباشدسحرگهچون شودخندان/ ولي ذوقي دگر دارد لبت هنگام خنديدن
همام تبريزي
خود چه شود اگر دمي بر لب من نهي لبي / تا به لب تو بسپرم جان به لب رسيده را
طاهر
خوشا دمي كه لبم را به لب چو جام نهي / لبت ببوسم و قالب كنم زشوق تهي
محيط قمي
جان من بسته به بوس لب جان پرور تواست / بر لبم نه لب و رحم آر كه جانم به لب است
وصال شيرازي
لب بر لبم گذار كه جان آيدم به لب / عمري است بر لب آمدن جانم آرزوست
مهرارفع جهانباني
زير لب وقت نوشتن همه كس نقطه نهند / اين عجب نقطه خال تو به بالاي لب است
صبوحي
نام هر كس ميبرم جانب هر كس نگرم / بر لبم نام تو و در نظرم صورت تست
مشربي
لب هاي تو ، خضر اگر بديـــــــــــــــدي / گفتي لب چشمه حيات است
سعدي
سعدي شيرين سخن در راه عشـــــق / از لبش بوسي گدائي ميكند
سعدي
به من دشنام زيرلب دهي هر دم نميداني / كه منهم هر نفس «قربان شومها» زير لب دارم
نجات
/
تبسمي ز لب دلفريب او ديــــــــــــــدم / كه هرچه با دل من كرد آن تبسّم كرد
وحشي بافقي
زيار لطف نهان خواستن فزون طلبي است / كه دل زياده برد خندهاي كه زير لبي است
صائب تبريزي
---------- Post added at 11:21 AM ---------- Previous post was at 11:20 AM ----------
با لب ميگون او من مي پرستي ميكنم / با نگاه مست او بي باده مستي ميكنم
شميم شيرازي
خاموشي لبم نه ز بيداري و رضا است / از چشم من ببين كه چه غوغا است در دلم
سايه
برلب من نه لب نوشين كه جان بخشم زشوق / ساغر ميقدر اين نعمت نمي داند كه چيست
رهي معيّري
لب جان پــــــــــــــرور خود را به لبم نه ز وفا / كه ترا جان به لبايجان و مراجان به لب است
شهياد بختياري
صد بـــــــــــار لب گشودم و بيرون نريختم / خون ها كه موج ميزند از سينه تا لبم
عرفي شيرازي
دهان غنچهخوشباشدسحرگهچون شودخندان/ ولي ذوقي دگر دارد لبت هنگام خنديدن
همام تبريزي
خود چه شود اگر دمي بر لب من نهي لبي / تا به لب تو بسپرم جان به لب رسيده را
طاهر
خوشا دمي كه لبم را به لب چو جام نهي / لبت ببوسم و قالب كنم زشوق تهي
محيط قمي
جان من بسته به بوس لب جان پرور تواست / بر لبم نه لب و رحم آر كه جانم به لب است
وصال شيرازي
لب بر لبم گذار كه جان آيدم به لب / عمري است بر لب آمدن جانم آرزوست
مهرارفع جهانباني
زير لب وقت نوشتن همه كس نقطه نهند / اين عجب نقطه خال تو به بالاي لب است
صبوحي
نام هر كس ميبرم جانب هر كس نگرم / بر لبم نام تو و در نظرم صورت تست
مشربي
لب هاي تو ، خضر اگر بديـــــــــــــــدي / گفتي لب چشمه حيات است
سعدي
سعدي شيرين سخن در راه عشـــــق / از لبش بوسي گدائي ميكند
سعدي
به من دشنام زيرلب دهي هر دم نميداني / كه منهم هر نفس «قربان شومها» زير لب دارم
نجات
تبسمي ز لب دلفريب او ديــــــــــــــدم / كه هرچه با دل من كرد آن تبسّم كرد
وحشي بافقي
زيار لطف نهان خواستن فزون طلبي است / كه دل زياده برد خندهاي كه زير لبي است
صائب تبريزي
هست آن نيست که هر لحظه کنارت باشد
هست آن است که هر لحظه به يادت باشد
غروبم مرگه رو دوشم طلوعم كن تو میتونیتمومم سایه می پوشم شروعم كن تو میتونیشدم خورشید غرق خون میون مغرب دریامنو با چشمای بازت ببر تا مشرق رویادلم با هر تپش با هر شكستن داره می فهمهكه هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمهچه راهایی كه رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیستخلاصم كن از عشقایی كه گاهی هست و گاهی نیستتو خوب سوختن و میشناسی سكوت و از اونم بهترمن آتیشم یه كاری كن نمونم زیر خاكسترمی خوام مثل همون روزا كه بارون بود و ابریشمدوباره تو حریر تو مثل چشمات ابری شم
خیلی تلخه گریه کردن، پای فواره ی مرده
دیدن شب پره ای که، جون به شعله ها سپرده
خیلی تلخه قصه گفتن، واسه قوم گوش بریده
بین این عصا سفیدا، خوندن از رنگ سپیده
خیلی تلخه که بفهمی، پای رخش قصه لنگه
توی چنگ شیشه و سنگ، شیشه بازنده ی جنگه!
زیر ِ این گنبد نامرد، زندگی ما ر و لگد کرد
فصل عاشقانه کم بود، توی تقویمای پر درد
تو بگو! تویی که چشمات، از ترانه بی نیازه
کی به جر تو واسه باغچه، چتر آفتابی می سازه؟
کی به جز تو نبض نور وجا می ذاره توی فانوس؟
این تویی که توی چشمات، نگاه هزار تا آهوس
اگه تو اینجا نباشی، تقویما کهنه می مونن
همه ی ترانه خونا، تا ابد نوحه می خونن
زیر ِ این گنبد نامرد، زندگی ما ر و لگد کرد!
فصل عاشقانه کم بود، توی تقویمای پر درد!
تبسم نقش نیرنگه! من از شب شاکی ام، ای یار
طلوعم رو تماشا کن، منو دست غزل بسپار
منو پاكیزه کن از خواب، از این لکنت، از این تکرار
رها کن آرزوها رو از این زندان بی دیوار
چه ناباور، چه دردآور، سکوتم بی نهایت شد
چه غمگینانه عشق ما، دچار رنگ عادت شد
امشب به تو رو کردم، این قبله نما مرده
تو صبح دل آرایی، من شام دل آزرده
امشب به تو رو کردم، ای خاطره ی جاری
تو هق هق دریاوار، من شبنم بیداری
من از بند نفس جستم، حسابم با خودم پاکه
میون گود فریادم، سکوتم گـُرده بر خاکه
یه زخم تازه کم دارم، برای باور پاییز
خرابم کن که دلگیرم، از این آبادی پرهیز
منو تا گریه یاری کن! حریص امن آغوشم
منو بشناس، که از یاد همه دنیا فراموشم
امشب به تو رو کردم، این قبله نما مرده
تو صبح دل آرایی، من شام دل آزرده
امشب به تو رو کردم، ای خاطره ی جاری
تو هق هق دریاوار، من شبنم بیداری....
آخرین رهگذر شهر شبم
یه نفس بريده ی جون به لبم
براي ديدن فانوس چشمات
خیلی وقته که تو تاب و تبم
صد تا سایه پابه پامن،
نفسام مال خودم نیست!
توی شهر قصه ،هیچکس
پی رد قدمم نیست!
خسته نفس، بسته گلو، آینه ی شکسته ام
ای روزگار! از تو و از لحظه شمردن خسته ام
منو ببر به پشت سر ،منو ببر ! منوببر !
تا يه هواي تازه تر ! منو ببر ! منو ببر!
تا فصل آغاز سفر! منوببر !منوببر !
تا خنده های بی خبر، منو ببر!منوببر!
منو ببر تا خود من، تا آخر تازه شدن
به باغ سبز لحظه هام ،رنگ شکوفایی بزن
خسته نفس، بسته گلو،آيينه ی شکسته ام
ای روزگار! از تو و از لحظه شمردن خسته ام...
اگه دلت خواست ، خورشیدم باشاگه دلت خواست ، مهتابم شو
شبا که خوابی آروم آروم
اگه دلت خواست ، بی تابم شو
---------- Post added at 09:28 PM ---------- Previous post was at 09:27 PM ----------
هی سوأل و هی سوأل
هی دلم لبریز تفسیر محال
هی خیالم رنگ رنگ از یاد تو
هی دلم در انتظار لحظۀ دیدار تو
هی بهانه از نبودنهای تو
هی هراسانم فراموشم کنی
چون چراغی،
با طلوع صبح خاموشم کنی
هی تنم میلرزد اینجا نیستی
سردم است و
فکر سرما نیستی
هی تو میخندی به رویاهای من
کی تو باور میکنی شکل محبتهای من
هی تو عشقی،
من تمنایی خموش
می بری از یاد من هی عقل و هوش
هی به قلبم هی نزن آرام من
باش تا باشم کنارت
عشق بی پروای من
تو حرف های قشنگی.تو روزهای خوشی گرفته رنگ تو را لحظه های خندانم
تو نام دیگر "بسیار دوستت دارم"
و نام هر چه قشنگ است و من نمی دانم
به من نگاه کن و شعرهای تازه بگو
که من نگاه تو را بیت به بیت می خوانم.
تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت
باسه چشمام گرم و نجیبه
می دونستی که چشات شکل یک نقاشیه که تو بچه گی می شه کشید می دونستی یا نه
می دونستی که توی چشمای تو رنگین کمونو می شه دید می دونستی یا نه
می دونستی که نموندی دلمو خیلی سوزوندی چشاتو ازم گرفتی منو تا گریه رسوندی
می دو نستی که چشامی همه ی آرزوهامی می دونستی که همیشه تو تموم لحظه هامی
تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت
باسه چشمام گرم و نجیبه
می دو نستی همه ی آرزوهامو باسه ی چشم قشنگ تو پروندم رفتش می دونستی یا نه
می دونستی که جوونیمو باسه چشم عجیبه تو سوزوندم رفتش می دونستی یا نه
می دونستی که نموندی دلمو خیلی سوزوندی چشاتو ازم گرفتی منو تا گریه رسوندی
می دونستی که چشامی همه ی آرزوهامی می دونستی که همیشه تو تموم لحظه هامی
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)