در ازل بست دلم با سر زافت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
هرچه جز بار غمت بر دل مسکین منست
برود از دل من وز دل من ان نرود
در ازل بست دلم با سر زافت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
هرچه جز بار غمت بر دل مسکین منست
برود از دل من وز دل من ان نرود
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد
من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد
کارم بدان رسید که همراز خود کنم
هر شام برق لامع و هر بامداد باد
دیدی ای دل که غم عشق دگر باره چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
دور فلكي يكسره بر منهج عدل است
خوش باش كه ظالم نبرد راه به منزل
لعل تو که هست جان حافظ
دور از لب مردمان دون باد
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف انچه تو اندیشیحکم انچه تو فرمایی
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
گوشه تاج سلطنت میشکند گدای تو
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر کنند
چون به خلوت میروند ان کار دیگذ میکنند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)