تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 50 از 638 اولاول ... 4046474849505152535460100150550 ... آخرآخر
نمايش نتايج 491 به 500 از 6373

نام تاپيک: شعر گمنام

  1. #491
    پروفشنال god_girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    548

    پيش فرض

    زیبایی

    رفتن
    سرشت, باد است
    و ماندن
    معنای, کوه.

    زیبایی تفسیری ست.


    ***

    و زیبایی، اکسیری ست
    که باد را پای, رفتن می دهد
    و کوه را
    جلوه ماندن.

    معنایی،
    زیبایی.

  2. #492
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    من آنطور که می خواهی نیستم
    مثل استعاره ها
    افسانه ها
    مثل واقعیت حتی
    نیستم
    من قصه ای نیستم با پایان خوب
    شبی نیستم که منتظر روز باشد
    و ننشسته ام به انتظار قفلی که باز کند قفسم را
    من پنجره ای هستم که بازش نکرده هیچکس
    هیچکس!
    آن سوی پنجره خورشیدی نیست
    ماهی نیست
    ستاره ای نیست
    آن سوی پنجره فصل ها همه مرده اند
    و کویر له له می زند برای قطره ای آب!
    آن سوی پنجره حرفی است تازه اما تلخ
    و هیچکس درنگ نکرده برای فهمیدنش
    و هیچکس برای تفاوتش ارزشی قائل نیست
    انگار که هیچکس تا بحال ندیده است
    که پنجره ای رو به دیوار
    باز شود!

  3. #493
    پروفشنال minizoro's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2006
    محل سكونت
    مهد خوشمزه ترین غذاهای ایران و بهترین آب و هوا؛ تبریز
    پست ها
    742

    پيش فرض

    سلام اولين شعر من:
    اسم شعرم: راز راه عشق
    قالب: غزل
    تعداد ابيات: 105 بيت
    تاريخ سرودن شعر: 1386.11.3
    تقديم به: خدا و اهل بيت و شما
    نوع: عشقي-عرفاني
    سراينده: minizoro

    (الان گفتم: نام واقعي فاش مي‌نشود يارا****اصرار مكن تو اي سنگ خارا)

    توضيح:
    مصرع 1 بيت 1 تضمين است از عارف قزويني
    مصرع 1 بيت 79 تضمين است از خواجه شيراز (حافظ)


    لطفا منو راهنمايي كنيد تا كارم بهتر شه.


    متن شعر:
    -----------------------------------------------------------------------------
    راز راه عشق
    ل 1.از كفم رها شد مهار دل نزد او برفت اختيار دل
    2.او نظر نكرد از براي جان جان من برفت از براي دل
    3.گر نظر بكرد از براي جان جان من شدي خانگاه دل
    4.آن زمان عنان شد اسير دل او چرا نظر نكرد انتظار دل
    5.چه حكمت بُود در اين كار حكمت ندانم، چه گويي به دل
    6.نداند حِكَم دلم در زمان دل تو گويي حِكَم كار ساز دل؟
    7.بگفتم بسي آنْـقدر كه شدم از زمان بـه‌در در زمـان دل
    8.آخر بگفت مرا چرا چنان گويي؟ گفتم كه آن سهل نبود كار دل
    9.گويي با دلم حِكَم تو باز؟ گويي زمان رسيد بر وصال دل
    10.گر رسيدستي زمان وصال مِي بنوشم كه يار انتظار دل
    11.گر ننوشم مي‌اي در زمان وصال شِكوْه كند مرا روز وصال دل
    12.وَر بنوشم، گويد تو باز آي دلا اين است هديه مي نوشي دل
    13.گر بنوشي توهم اي دلا بدان مي‌شوي حَرم در حَريم دل
    14.اين هديهِ يار، حُرم قُرب اوست وآن هديه كه چيست در درون دل!
    15.آنان كه ننوشند، چه كنند باز، گر نباشد بر آنان اين حريم دل
    16.گفتمش دلا آن هديه كه چيست؟ گفتا نگنجدت، آن، قياس دل
    17.گفتم چرا دلم، اينگونه گويد مرا؟ گفتا مي نوشي بُود اهل كار اهل دل
    18.گفتم اين مي، چه فرق است با آن؟ گفتا كه هيچ؛ جز مرام دل
    19.گفتم كدامين مرام، آن انتظار دل؟ گفتا سخن مرا چُنان دلم تنگ شد ناي دل
    20.گفتا مرامشان نبْود در بَرِ كسي عيان جز منم حَرم آن اسرار دل
    21.وين حُسن حَرم نه به رندي و زاهديست هركس نداند آن طريق دل
    22.كسان بُود آن راهروِ طريق حَرم هركس امّا نبيند آن راهوار دل
    23.آنان كه بينند نه عيان كنند به كس گويي كه آن نتْوان بُدي مور دل؟
    24.شنيدي كه مشك تهي، صدا كند همي؟ اين شيران نَر كه بيني نباشند در قرب دل
    25.آن مور اگر تواند وَر تو نه چرا؟ گر تعلم كني عيان نكْني اسرار دل
    26.آنان كه نبينند، عيان گويند به كس گويي كه آن بُود شيرِ زار دل
    27.شنيدستي از بَر مشك پُر هيچ نبْود صدا؟ گر آن صدا كند نيست پر ز دل
    28.كه خواهد قرب دل آنست شرط گفتي و نگفتي دليل دل
    29.آن مديان پر مدعّا كجا اين مدعّيان بي ادعا كجاي دل
    30.گويي كه داني اسرار دل؟ بر مگوي اسرار دل، در بر دل
    31.گر منم حَرم، دانم چه كنم با دل از براي هركه خواهد آن قرب دل
    32.بايد كه خواهد از صاحبْ حَرم گر تو خواهي آن از غير دل
    33.هيچ داني چه كني، گر تو كني غير دل، به دل، خداي دل
    34.تو چه ديدستي عاقبت اين كار؟ تو چه ديده‌اي حُرم جانسوز دل؟
    35.گر نوازد آن حُرم جانسوز تو را نتْواني دوام يك آنْ، در بر دل
    36.اينان بديدم و بگويم تو را تو را اي دانايِ كانايِ اسرار دل
    37.كن ياد آن صاحبِ دل كوست صاحب تمامِ دل
    38.گر او گويدَت بمير، صد چنان آن باش كوست مالك دل
    39.گر او گويدت بمان، صد چنان دان كه حكمت است در آن كار دل
    40.حال آيي به هوش؟ تو داناي كانا؟ كه چرا نشود وصال با اسرار دل؟
    41.خواني اسرار و نپرسي وين چرا گفتي و نگفتي دليل دل
    42.گويدت گفتم آن ليكن هركه نتواند بيندش آن كور چشم دل
    43.گر تواني خواند آن اسرار دل به از تو خوانَد طوطي، در فراق دل
    44.گر طوطي باشي تو هم در اين سَرسرا آن كانايي بُدي در نظر دل
    45.آن كانايي كه نداندكه آن طوطي دلش خود طوطيي خواهد از براي دل
    46.وَر انساني گر تو در اين بهشت قرب داري چنان در قرب دل
    47.وَر مَلَكي تو پس نداري اولي آن مَلَك‌ست داناي عقل دل
    48.تواني تو گر باشي آن مَلَك دلم چه نيازت‌ست اين خاك فقير دل
    49.اوست مَلَك ندارد هيچ بهر از اول و سيّم كه اوست در كنار دل
    50.كه تواند بُدن در جفت‌ ديميّن‌‌ها خوش به حال گوييد كه اوست يار دل
    51.تو گر جفت ديمّين‌ها تواني باشي دانا پس اول و سيّم به‌جا داري به دل
    52.وَر عمل كني به اول تو باشي ز طوطي پست‌تر از؛ انتظار دل
    53.ور ديّم خواهي سخت‌ست گرچه ممكن تو ز نظر فتاده‌اي در حريم دل
    54.سختيش بدان است كه دگر بار سخت توان گشت به حَرم دل
    55.سختيش چه سخت است، بسيار اما آن دل رحم داد بيش از انتظار دل
    56.به آنان كه كرده‌اند ديميّن را بنْگر كه چه زيباست سجده‌ي َملَََك بر دل
    57.آري آنانند مقربان اين حَرم آنان كه، مَلَكْ خارند در بر دل
    58.نگفتْمَت اي دلا تنگ شد ناي دل؟ حال فهمي سّر آن دل تنگي دل؟
    59.او گفت و خود برفت از بر راه خويش حال اين منم، خود رو سياه دل
    60.سياهي‌ها گرفتست در بر اين تنم را هان اي دلا برس به فرياد دل
    61.خواهي رسي با من به حَرمش؟ خواهي تو هم آن راه راهوار دل؟
    62.در اين راه كه رويم بُود خاروخس زياد تاريك است راه، زياد است چاه دل
    63.آه، چه سخت است راهوار آمدن اي يار در عجبم تو رهوار چگونه شدن در طريق دل؟
    64.خواهي كه راهوار آيي اي دوست؟ نه ظلمت شب بيني، نه چاه دل؟
    65.هيچيك نداريم چشم كه بينيم اين اسرارِ آن راه خطير دل
    66.گويي جه كنيم يارا از براي دل؟ آخر كشت ما را اين اشتياق دل
    67.گويم كمك جوييم از آن كس كه آفريدست اين دل و راههاي دل
    68.هرچه هست اوست خالق دل هركه هست اوست راه‌ساز دل
    69.او چنان داند صد چنان رموز دل تا گويي نشناختم اين رموز دل!
    70.گر بگويد همي، گر بشنوي دمي گويي چه عجب باشد، اين معماري دل
    71.او بگويد دلا؛ گر شنوي و نه گويم اين رموزِ امورِ غوامض دل
    72.گويم آخر كسان نباشند شنوان رموز رموز؛ تو با كه خواهي گفت درباره دل
    73.گويدم باز بگويم من، تا نگويد باز آن روز كه، آن، كي گفتي آن اسرار دل؟
    74.آن گهش گويم بسيار گفته‌ام از بر تو نبود شنواي دل
    75.نخواهي گويي دلا آن اسرارت كه گفتي است درباره‌ي دل؟
    76.گفتمت: عاقلا گر تو بنگري بر پرده هاي آشكار و نهان دل
    77.گر پرده‌ها بر اندازند آن پرده‌داران سراي دل
    78.آيا تو شوي خوش دل؟ ور نه شوي رسواي دل؟
    79.حالي درون پرده بسي فتنه مي‌رود آجل چه كند آن دل، رسواي دل
    80.آن‌گه كه پرده‌ها به كناري رود از ديدْگان پرده‌وار دل
    81.چنان عجب گويي تو از هيبتش كه گوش خود كر كني از عظمي دل
    82.گر گوش چشم و دل باز شود خوش شود آن دل خوشحال دل
    83.گر كر شوي تو، گنگ شدستي تو باشي تو آن مشك پر ز اسرار دل
    84.ندانم چقدر شناختي توي دانا آن پرده‌داران پاكْ دل
    85.گويي نهانند آن پرده‌داران دل؟ قسمي نهانند و قسمي عيان دل
    86.گر خواهي بيني نهانان نظر كني بايد در درون دل
    87.ور عيانان خواهيشان ديدن بدان عيانند در انتظار دل
    88.رو رو كه زمان رسد و تو نيافته باشي آن پرده‌داران دل
    89.گر نيابي آن پرده‌داران چگون باشد يافتن آن اسرار پر ز اسرار دل؟
    90.خواهي نشوي نادم؟ در آن زمن آجل؟ بنگر بر آن پرده‌داران پاك‌وجود دل
    91.آن‌گه گويدت هان كه كجا مي‌گشتي؟ تا آن زمن وصال در كجاي دل؟
    92.بنگر در آن بي پرده‌پوشان دلا كه آنان چه كردند و چه نه در حريم دل
    93.گر نگري افعل آن افعال را كه نباشد نگاه بي عمل كار‌ساز دل
    94.چه داني دل، اي دل شكاك شايد بسي فتد اين تو را در طريق دل
    95.گر نهي قدم در ره دل، ديگر نشوي محو هركه به غير دل
    96.داني اين سخن نخست كه بگفتست؟ آري گفتست اين سخن او، جان دل
    97.اين، ما نشنيديم چرا؟ نكرديم عمل چرا؟ به آن طومار همچو فرقان دل
    98.آن، جدا كند همي حق را ز باطل در آن زمان كه گرفتستت همه باطل به دل
    99.او گفت ما را، كه كنيم اين‌چنين من نيز گويمت با سخت شيواي دل
    100.گر اين كني كه گفتست دل يقين دان كه رسي به آرزوي دل
    101.گويند اي مدعي چه حالست تو را؟ گويم نه اين منم در درون دل
    102.عارفا گر تو نبودي كه گفتي اينهمه يا نبودي حسيني كه گويد اينان به دل
    103.شكر خدا را كه توانست اين دل گيرد آن از او، از طريق دل
    104.كاش دهد باز توفيقم كه اوست يار دائم در همه جاي جاي دل
    105.بگفتم گوشه‌اي زين درياي بي كران تو خود بخواني حديث مفصل از حديث دل
    Last edited by minizoro; 25-01-2008 at 18:57.

  4. #494
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    دوستت دارم و می دانم که در برابرت
    در برابر دوست داشتنت
    و آغوشت
    که باز می کند پنجره های بسته ذهنم را
    و من مثل باران روان می شوم
    هزار پروانه می شوم که در چشمهایت می رقصند
    و می نشینم روی لبهایت
    روی قلبت
    که هزار بار ترک خورده از خشم من
    نامهربانی من
    و باز یادم می آید که چقدر دوستت دارم
    یادم می آید و اشکهایم را
    که هیچکس هرگز ندیده است
    و هیچکس هرگز نخواهد دید
    مثل افسانه ای پرغرور که ناباورانه واقعیت یافته است
    به تو می بخشم
    فقط به تو
    مادر!

  5. این کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  6. #495
    پروفشنال negar20's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    ‏Tehran
    پست ها
    574

    پيش فرض

    اولين ترانه ام چه ميكني
    نور چشك خانه ام چه ميكني
    با كه ميسرايي آفتاب را
    صبح جاودانه ام چه ميكني
    ميدهد هنوز بوي ياس شب
    التهاب شانه ام چه ميكني
    اي تو آسمان آررزوي من
    پاك و بي كرانه ام چه ميكني
    اي براي لب زدن به نام صبح
    آخرين بهانه ام چه ميكني

  7. #496
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    ساعتم شکست
    آن سه عقربه احمقانه اش از آن چرخش بیهوده ایستادند
    و من یادم رفت کی صبح می شود
    یادم رفت کی گرسنه می شوم
    زمان قرارهای ملاقاتم
    تحویل کارهای عقب افتاده ام
    و مدت زمانی که می توانیم کنار هم باشیم
    همه یادم رفت
    امروز صبح هیچ ساعتی زنگ نزد
    اما باز هم مثل هر روز بیدار شدم
    زیرا که هر روز یک دقیقه مانده به زنگ ساعت
    این تویی
    که با بوسه ای آرام و عطرآگین روی چشمهای بسته ام
    بیدارم می کنی!

  8. #497
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    به كوله باري از امواج، مثلِ اقيانوس

    پياده شد سرِ باران، مسافر از اتوبوس

    نشست تا دمكي خيس خيس خيس شود

    تنش به بارشِ باران ابرِ كومولوس

    مسافري كه از ايمانِ شهر مي‌پرسيد:

    چگونه مي‌شود از شب گذشت بي فانوس!؟

    تمام هستي خود را به موم انداييد

    سقوط كرد به دريا شبيه ايكاروس

    و بال بال زد از خويش و گشت خاكستر

    و ذره ذره شد از انفجار، چون ققنوس

    درست مثل شعله اي شد از خود و شد پهن

    در امتداد خيابان به روي اقيانوس!

    به اصل آبي خود، حجم آبي ‌اش برگشت

    و بر نگشت به جز حجمِ خاليِ اتوبوس!


    هادی محمد زاده

  9. #498
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    چندیست به قول پدرم «چرت» می گویم

    گرچه مردم خوششان می آید

    و مرا دسته دسته کف می زنند

    راستی راستی هم

    هرچیز!

    هرچیز!

    هرچیز که بگویم برای غیر تو

    چرت است! چرت!

    اما کاش پدرم این را هم می گفت«.......»



    محمدی جلال

  10. #499
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    لاي کتاب تاريخم
    وارونه
    کاشتند مرا
    تا نسل کبک ها
    منقرض نشود
    چشم هايم
    زير
    صفر درجه ي سانتبگراد تکثير مي شود
    تا خدايي
    را
    سقط کند
    که شبانه
    زير لحاف
    زنانه اي
    موسي مي زايد
    که با عصايش
    چشم نيل را درآورد
    توي دلش را آدم بريزد
    تا هق بزند
    توي نظام مشروطه
    و تا
    صفحه ي آخر تاريخم
    که سال ...؟؟؟ چند هجري است
    بوي گندش بالا نيايد



    مریم محمدی

  11. #500
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    لاي کتاب تاريخم
    وارونه
    کاشتند مرا
    تا نسل کبک ها
    منقرض نشود
    چشم هايم
    زير
    صفر درجه ي سانتبگراد تکثير مي شود
    تا خدايي
    را
    سقط کند
    که شبانه
    زير لحاف
    زنانه اي
    موسي مي زايد
    که با عصايش
    چشم نيل را درآورد
    توي دلش را آدم بريزد
    تا هق بزند
    توي نظام مشروطه
    و تا
    صفحه ي آخر تاريخم
    که سال ...؟؟؟ چند هجري است
    بوي گندش بالا نيايد



    مریم محمدی
    ایول!!


    اگر نمی توانی واقعی باشی
    خاطره باش
    گرم باش
    و بدرخش در قلبم
    در میان برگهای خاطراتی
    که هرگز نداشته ایم!
    برای باور کردنت
    حتی میان این هزاران چشم
    که ناباورانه به من و تو می نگرند
    برای برداشتن گامی به جلو
    حتی به روی سنگفرشی
    که هنوز ساخته نشده است
    همین کافی است

  12. این کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •