تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 5 از 11 اولاول 123456789 ... آخرآخر
نمايش نتايج 41 به 50 از 102

نام تاپيک: مقالات علوم اجتماعي

  1. #41
    آخر فروم باز sajadhoosein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    1,893

    پيش فرض

    توسعه؛ تعالي اخلاق


    تجربه و مشاهده اين كمونيست مومن از كمونيسم بي‌ايمان و امنيتي كه شوروي آن زمان باشد در يك كلام خلاصه مي‌شود: اگر آن آدمهاي ساده و معمولي كار و وظيفه خود را خوب نمي شناختند و خوب انجام نمي‌‌دادند، آن نظام مدتها پيش در همان اوان ظهور شايد سقوط مي‌كرد. به‌بيان ديگر، و به سخن پنج جامعه‌شناس برجسته‌اي كه كتاب �جامعه مطلوب� را نوشته‌اند‌‍، شاه‌كلمه مورد بحث چيزي نيست مگر �مسئوليت� يعني آن چيزي كه مستقيم و مرتبط با موضوعهاي ديگر، در آفريدن جامعه‌اي مطلوب نقشي سرنوشت‌ساز دارد. و مسئوليت باتوجه آغاز مي‌شود. ريچارد نيبور، عالم كلام‌شناس (theologian)، در كتاب �خويشتن مسئول� (1936) بحث مي‌كند كه: �تمام عمل ما پاسخي است در برابر عملي كه از جانب ما سر مي‌زند، چرا كه ما در احاطه شبكه‌اي از روابط گزيرناپذير به‌سر مي‌بريم و در آن وصل مي‌شويم به انسانهاي ديگر، به جهان طبيعي، و نيز به آن واقعيت غايي كه همه چيز را در بر مي‌گيرد (خدا)�. به تعريف نيبور مفهوم مسئوليت عبارت است از كنش يك عامل به منزله پاسخ‌گويي در برابر عملي كه از ناحيه او سرزده و بر ديگران آثاري گذارده است. اين تعريف در اصل روايتي از همان اصل كهن شرقي � كارما � است كه به‌موجب آن هر عملي پيامدهايي به‌بار مي‌آورد كه شخص عامل به احتمال با آنها روبه‌رو خواهد شد پس به قطع بايد پاسخ‌گو هم باشد: �به‌جز كشته ندروي_�
    بااين‌حال اما، باز هم به‌عقيده آن جامعه‌شناسان، موفقيت و كامروايي فردي در زمانه ما گويا اغلب مانع از آن مي‌شود كه افراد تعهد و وظيفه خود در برابر ديگران را مدنظر داشته باشند، چه در روابط بي‌واسطه يا ميان � فردي و چه در فضاي عمومي. در هرصورت، مسئوليت شاه واژه‌اي است كه در واژه‌نامه اخلاق بايد خوانده شود. نبود يا نارسايي اخلاقيات بنياد بسياري بديها و نابسامانيها و جفاكاريها است.
    انسان اقتصادي معقول
    ضعف اخلاق فردي يعني سستي و كاستي اعتماد عمومي و هرچه اعتماد عمومي در جامعه‌اي كمتر باشد و تبعات آن بيشتر، پادرمياني و مداخله دولت بيشتر مي‌شود. يعني هرچه كمتر بتوانيم با يكديگر سازگاري و مدارا كنيم و كنار بياييم، دولت به‌ناگزير زيادتر دخالت مي‌كند تا ما را با يكديگر به‌راه آورد. ناگفته روشن است كه دخالت بيشتر يعني مقررات و قوانين عديده و پيچيده و اعمال جبر و تحكم. بررسيهايي كه نظريه‌پردازان اجتماعي كرده‌اند. از جمله جوزف نيدهام و فرانسيس فوكوياما، و دومي در كتابش �اعتماد� بحث كرده است همه گوياي آن است كه مقررات و احكام پرشماري كه براي تنظيم امور عمومي و روابط اقتصادي و اجتماعي پديد مي‌آيند، هزينه‌هاي معاملاتي را افزايش مي‌دهند و كارايي را كاهش. هزينه‌هايي كه در رقم كلان سربه فلك مي‌كشد. و اين تنها يك وجه قضيه است.
    اجازه دهيد به اين موضوع از زاويه‌هاي گوناگون نگاه كنيم و وجوه ديگر را ببينيم. فوكوياما اين‌طور آورده است: �اگر افراد تنها بر گرايش نفع فردي (به‌اصطلاح معقول، كه بعد به حساب اين كلمه هم خواهيم رسيد) عمل كنند، آنگاه چيزهاي سرنوشت‌ساز ديگري چون تهور و سرزندگي، از خودگذشتگي، غرور، نيكوكاري، يا هرگونه فضايل ديگري كه به اجتماع‌ها قابليت زيست و بقا و تكامل تاريخي مي‌دهند، در ميان نخواهد بود.� و اين وضعيت وقتي به تمامي خود را نشان مي‌دهد كه ديده مي‌شود �انسان، اقتصادي، معقول� كه عقيده اقتصاددانان كلاسيك از سده هجدهم و هم‌انديشان امروزي آنها بوده است، و بنابرهمان عقيده اين انسان در پس بيشينه‌سازي نفع شخصي است و در عمل كسي از آب درمي‌آيد كه جز نفع‌جويي فردي پرواي ديگري ندارد و نفع فردي‌شان هم با منفعت جمعي و خيرعام سازگاري نمي‌كند. فوكوتساوايوكيچي كه او را از دلاوران فكري ژاپن عصرميجي شناخته‌اند، در كتاب �نظريه‌ي تمدن�، تمدن را چنين موجز و جامع تعريف كرده است: �تمدن تركيبي است از سطح معرفت و فضيلت جامعه در هر دوره يا مقطعي از تاريخش.� اما اين فضيلت از كجا مي‌آيد؟ فضيلت، مسئوليت، ازخود گذشتگي، عدالت و نيكوكاري، يا هرگونه صفات و سجاياي نيك و انساني ديگري در كل بركات و موهبتهايي است كه از آستين متبرك اخلاق جامعه در مي‌آيند. آستيني كه هرچه گشاده‌تر و پاكيزه‌تر، عدالت پابرجاتر و خيرعام گسترده‌تر_ از همين روست كه نابخردانه و گاه خطرناك است. آن‌طور كه مدافعان، پروپاقرص تكنولوژي سنگش را به سينه مي‌زنند، ساده‌انديشي كنيم و بپنداريم كه تكنولوژي تمام مسائل ريز و درشت جامعه را حل خواهد كرد. آن هم مسائلي مزمن كه چون كلافي درهم بافته يكي در ديگري فروبسته است. آن جامعه‌شناساني كه اشاره كرديم، جاي ديگري چنين مي‌گويند:
    اين را مي‌دانيم كه وابستگي متقابل جامعه‌هاي امروزين در عين پيچيده‌بودن سست و شكننده هم هست. از همين رو ماندگاري، خيلي بيشتر از گذشته، بر اعتماد دوجانبه و نيك‌خواهي تمامي شهروندان استوار است و اين امر در مورد آن گروههاي جامعه كه كاركردهاي اساسي دارند صادق‌تر است، از جمله بازرگانان و صاحبان كسب وكار، نيروي انساني، دستگاه دولت، افراد كارشناس و اهل فن وحرفه. در شرايط موجود زمانه ما اقتصاد جامعه و توسعه اجتماعي در اصل بر مدار توانايي، حفظ نهادهايي مي‌چرخند كه اعتماد متقابل و مسئوليت اجتماعي و مدني را به ما منتقل مي‌كنند.

    اخلاق و تكنولوژي
    اين را مي‌دانيم كه توسعه اقتصادي امروز حاصل نسبتي از �داده‌‌ها� است كه در آن ميان مواد اوليه كمتر سهم دارد و درعوض نوآوريهاي تكنولوژيك و سازماني اهميت و ارزش فزاينده مي‌يابند (مثلا، در يك اتومبيل كه نماد صنعت در نيمه اول قرن بيستم بود، مواد اوليه 30 تا 40 درصد ارزش آن را تشكيل مي‌داد؛ در يك تراشه‌ي الكترونيكي، كه محصول نمادي امروز است، مواد اوليه به‌زحمت يك درصد ارزش آن را تشكيل مي‌دهد). ولي اين راهم بايد دانست كه موسسات اقتصادي را نه بر پايه چنداني ثروتي كه توليد مي‌كنند بلكه براساس چگونگي توليد و توزيع آن ثروت بايد داوري كرد: آيا در جريان توليد ثروت، توانسته‌اند افراد اجتماع را به مشاركت در كار توليدي، يادگيري و امور عمومي درآورند؟ بله، مي‌دانيم كه تكنولوژي امكان بسياري برايمان فراهم مي‌كند و گاه تواني بي‌همتا در كار و توليد و توسعه كمي مي‌بخشد. اما تكنولوژي از هر رقم كه بگيريم � حتي پولكهاي سيليسيوم � چگونه مي‌تواند اخلاق ما را اصلاح كند؟ اعتماد، دلسوزي و نيت خير بياموزد؟ وانگهي، تكنولوژي تيغ دو دم است، ممكن است همين بازمانده اخلاق پيشيني هم كه داشته‌ايم از بيخ ببرد و دور بريزد. دراينجا نمي‌خواهيم تفصيل دهيم كه همين اقتصاد الكترونيك، چه بي‌اخلاقيها و بلاهايي را مي‌تواند نازل كند، اما براي آنكه بحث را ابتر نگذاريم، يكي دو نمونه از يافته‌هاي جوئل كورتزمن مي‌آوريم.
    كورتزمن كه اقتصادداني انسان‌گرا و دبير اجرايي نشريه‌ي �Harvard Business Review� است در كتاب كم‌نظيرش، �مرگ پول�، چنين داد دل درآورده است:
    �اكنون قضيه اين است كه سيستم الكترونيك هرمد و هوس و هيستري و جنوني را در هوا مي‌قاپد و به سرتاسر دنيا پخش مي‌كند. در نتيجه، عاملهاي اساسي اقتصادي، يعني توان يك شركت، كشش و برگشت‌پذيري اقتصاد يك كشور و ديگر عوامل عيني، ديگر چندان به‌حساب آورده نمي‌شوند و در عوض موج‌آفريني‌هاي دروغين است كه بازارها را به حركت درمي‌آورند. و بساط معركه چندان پهن است كه گاه حتي چيزهايي چون طالع‌بيني و اعدادشناسي و موج‌اليوت(ELLIOT WAVE) بيشتر به‌حساب آورده مي‌شوند.� و جاي ديگر اين‌طور ادامه مي‌دهد كه �انديشه بنياديني كه در اقتصاد به‌روال ريشه كرده همچنان مدافع آن است كه بازار فقط يك سازوكار كشف قيمت است. اما اين انديشه ديگر بااوضاع و احوال غريب امروز نمي‌خواند زيرا اين انديشه طبيعت واهي رفتاري را كه بسياري معامله‌گران در پيش مي‌گيرند يا بسياري خريداران خريد مي‌كنند، ناديده مي‌گيرد. اين انديشه غافل است كه افكار بي‌خود، موج‌آفريني وسياه‌بازيهاي همه‌جور چه آثار و پيامدهاي ناموجه و مخربي بر حركتهاي بازار دارند.� كورتزمن نمونه بارز براي حرف خود مي‌آورد به‌اين شرح: �در روز 15 نوامبر 1991 كه بازار سهام 3/120 واحد پايين افتاد هيچ اتفاقي در پهنه جهان رخ نداده بود كه موجب شده باشد وضعيت اقتصادي جهان نسبت به 14 نوامبر تفاوت اساسي كرده باشد. هيچ شركت بزرگي ورشكست نشده بود، هيچ كار و اطلاعاتي را دولت منتشر نكرده بود، هيچ ادغامي صورت نگرفته بود و هيچ معامله كلاني به هم نخورده بود. فقط اين بود كه آن روز براي تكان خوردن بازار روز به نسبت مساعدي بود، گو كه براي عده‌اي هم پريشان‌كننده. همين بود كه دست نامرئي از آستين بيرون آمد.� و اين وضعيت در جامعه‌اي رخ مي‌دهد مثل آمريكا كه مكتب اقتصادي هايك � فريدمن (HAYEK-FRIEDMAN) شكل نونواري از رقابت دارويني را وارد صحنه بازار كرده است. رقابتي كه در هيچ جا عملي نيست مگر به قيمت پيامدهاي تباهي كه دير يا زود مي‌رسند. چنين وضعيتي يعني معامله به خاطر معامله و سفته بازي براي شكار بي‌پروايانه ‌سود: و در بنياد، نبود اخلاق_
    مويت رو اسميت سير انديشه پيشرفت در آمريكا را بررسي كرده و نشان داده كه مفهوم پيشرفت از زمان تامس جفرسون تا به امروز دگرگون شده است، ليكن نه در جهت تحولي بالنده و ابعادگستر بلكه بعدزدا و كاهنده. به‌سخن ديگر، بينش جفرسوني زوال يافته است. او كه از معماران اوليه نظام حكومتي آمريكا بود پيشرفت را در نهايتش رشد جامعه‌اي مي‌ديد كه ارزشهايش بيش از همه براي آزادي و فضيلت باشد و ادب و روح و روان انسان را بپرورد و پالايش بخشد و نه تنها از نظر او و ديگر همقطارانش در سالهاي 1780 بلكه در نظر آمريكاييان اواخر قرن هجدهم نيز خطوط نازكي بود كه فضيلت را از فساد، آسايش را از انحطاط و تمدن را از توحش جدا مي‌كرد.
    اينجاست كه ديده مي‌شود جامعه‌اي آن همه تكنولوژي‌اش پيشرفت مي‌كند اما معناي پيشرفتش مستحيل و فسرده مي‌شود. پس، علم و تكنولوژي به ما نمي‌گويند كه زندگي يعني چه. پاسخ به اين پرسش را بايد در ادبيات، هنر و معنويت جست.
    اصل بي‌استثنا
    اخلاق، اخلاق و اخلاق بايد درتنيده هركاري باشد كه مي‌كنيم. هر عملي كه از ما سر مي‌زند، خواه جنگ‌كردن باشد، خواه عشق ورزيدن. نمونه بدهيم؟ اگرنه همه دست كم عده‌اي از خوانندگان اين نوشته از جنگ الجزاير با فرانسويان مي‌دانند. در آن جنگ كه به‌خاطر استقلال بود، دليرزن ميهن پرستي، كه جميله پوپاشا بود، در يك پادگان ارتش فرانسه در الجزاير بمبي ساعتي مي‌گذارد اما وقتي بيرون مي‌آيد جلوي در پادگان زني فرانسوي را مي‌بيند كه دست دختربچه‌اي در دستش وارد پادگان مي‌شوند. دغدغه‌اي انساني به ذهن آن چريك مي‌افتد كه مبادا دو انسان بي‌گناه (آن زن و بچه‌اش) نيز در انفجار بمب او قرباني شوند. وقتي بر مي‌گردد بمب را بردارد دستگيرش مي‌كنند و بعد هم آن اسارت و شكنجه‌هايي كه بر او مي‌گذرد. پس اخلاق در جنگ چه مي‌تواند باشد؟ اريك‌هارث فيزيكدان در بحثي پيرامون �آگاهي� به داستاني كه در كتابي خوانده اشاره مي‌كند تا نوعي دغدغه برآمده از حساسيت اخلاقي را نشان دهد. داستان در حوالي منطقه‌اي روستايي در لهستان مي‌گذشته و از زماني در قرن نوزدهم بوده است كه مبارزان لهستاني در كارزار پيكاري آزادي‌بخش با روس‌هاي سلطه‌گر بوده‌اند:
    گروهي چريك لهستاني عده‌اي افسر روس را اسير كرده، در برابر درختان حاشيه جنگلي به خط كرده‌‍‌اند و قصد دارند آنها را به گلوله ببندند. اقدام لحظاتي به تعويق انداخته مي‌شود چون يكي از لهستاني‌ها خاطرنشان مي‌كند كه مي‌توانند لباسهاي نونوار روس‌ها را از سرتاپا درآورند و خودشان بپوشند و حيف است كه آن لباسها با گلوله سوراخ سوراخ شود. ديگر همرزمان هم موافق‌اند. به اسيران گفته مي‌شود لباسشان را درآورند. جوخه آتش دوباره موضع مي‌گيرد. اما دوباره كار به تعويق مي‌افتد. اين بار موضوع آن است كه لهستانيهاي فاتح مي‌بينند به تيربستن عده‌اي آدم لخت و لرزان ديگر چيزي نيست كه بشود همچون تكه‌اي از عظمت پيكار در جنگي آزادي‌بخش به‌حساب آورد. دوباره تفنگهاي سرپر پايين آورده مي‌شود و به اسيران مي‌گويند لباس بپوشند، و بعد تيربارانشان مي‌كنند�.
    همه جا مي‌توان بااخلاق رفتار كرد. حتي در 1664 جان ميلتون تربيت را چنين تعريف كرده است: �تربيت فرايندي است كه به انسان ياد مي‌دهد چه در جنگ چه در صلح، ماهرانه، عادلانه و بلندنظرانه عمل كند.� در عرصه باشكوه و بي‌بديل عشق هم كه فداكاري و ايثار و اخلاق فراوان بوده است. مثلا، جك لندن، رمان‌نويس پرآوازه‌اي كه محبوب‌ترين نويسنده كارگري آمريكا در قرن بيستم مي‌شناسندش، و هم اوكه حوادث رمانهايش در مناطقي سخت و يخ‌بندان از سرزمين آمريكا مي‌گذرد، رمان كوتاهي دارد به‌نام �جيزاوك�، خواندني است_ جيز اوك زن جوان و سرخ‌پوستي است كه به مردي سفيد، دل مي‌بندد و شور و عشق مي‌ورزد، اما وقتش كه مي‌رسد براي حفظ زندگي موجود مرد محبوبش فداكاري مي‌كند و خود را محروم. و اينها از قابليتهاي انسان حكايت مي‌كند و فضايل انسان.
    گاندي چند چيز را به‌‍‌عنوان گناهان بزرگ برشمرده است، كه چهارتايش اينها است: عشق بدون ايثار، لذت، بي‌وجدان، سياست بدون اصول، تجارت، بي‌اخلاق. اين چهارمي از آن رو بسيار در خور توجه و چشم‌پوشي ناپذير است كه عمده حوزه‌هاي فعاليت ودلمشغوليهاي انسان امروز به اقتصاد (اگر نگوييم تلاش معاش) ختم مي‌شود. همان‌گونه كه زماني در تاريخ همه راهها به رم. و درست از همين روست كه ما موضوع اخلاق در اقتصاد و تجارت را به دفعاتي بيشتر از بقيه موضوعها به بحث مي‌سپاريم.
    همين‌جا و پيش از ادامه بحث اجازه دهيد اشاره‌اي كنيم تا از برداشتي كه از نظر منطقي احتمالش هست پيش‌گيري شود و آن اين است كه نگارنده مدافع ايدئولوژي يا دبستان فكري يا نظام اقتصادي خاصي نيست، كه اين گفته البته به معني نداشتن نظام فكري منسجم هم نيست. وي نه طرفدار اقتصاد برنامه‌اي است نه سرسپرده اقتصاد بازار. چون معتقد است كه نه هيچ جادويي در برنامه‌ريزي هست و نه بركات و كراماتي از آستين بازار خيلي آزاد درمي‌آيد. آنچه دلمشغولي اوست و نيز مايه دلگرمي و اميدش، چيزي نيست مگر عقيده‌اي خوش‌بينانه به تعالي تبار انسان و كمال پذيري‌اش. ولي اگر خوش‌بيني فقط نتيجه انديشه برآمده از وضعيت موجود بود، پس آنقدر بدبين و نوميد مي‌شد كه شايد ديگر جايي براي بحث نمي‌ماند. آري، دليل براي نوميدي بسيار است اما براي نوميدي وقت هم بسيار است. اكنون بياييد به اخگر ذهن انسان اميد داشته باشيم، زيرا همان‌گونه كه آنتونيوگرامشي گفته است: �خوش‌بيني موضوعي مربوط به انديشه نيست، موضوع اراده است�.

    دستهاي نامرئي يا آزاد
    هر شيوه اجتماعي كه كيفيت هستي انسان را بپرورد يا بازآفريند و برايش زندگي شايسته و در شان فراهم سازد، درست است، خواه برنامه‌پذير باشد خواه بازارپسند. البته اين هم هست كه اقتصاد بازار يك چيز است و رهاكردن زندگي جامعه به‌دست بازار چيزي ديگر. دويست سال پيش آدام اسميت كاشف �دست نامرئي�اي بود كه در عرصه اقتصاد و اجتماع نفع فردي را با خيراجتماع هماهنگ مي‌كرد. جورج براك وي، اقتصاددان، انسان‌گراي روزگار ما، مي‌گويد: �اين دست در آن تاريخ دستي آزادي‌بخش بود كه نياكان ما را از قيدوبند و سيطره خودكامگان حكومتي و كليسايي درآورد و به زندگي‌شان رشد و بهبود بخشيد. اما اكنون به دست كرختي تبديل شده كه بر فعاليتهايمان سنگيني مي‌كند و محيط زيست‌مان را تباه.� مي‌توان گفت فراتر از اين است. اين دست نامرئي امروز فقط سنگيني نمي‌كند، سنگدلي و بي‌رحمي هم مي‌كند. اقتصادداناني كه مدافع بازار بي‌قيد وشرط هستند يا كساني كه هنوز مي‌انديشند مي‌توان از�بگذار بكنند، بگذار بگذرند� (LAISSER FAIRE, LAISSER PASSER) بازهم پيروي كرد. به‌احتمال هم اين حرف را نمي‌پسندند و هم شايد به يافته بديع آماريتاسن به ديده غفلت مي‌نگرند. آماريتاسن، اقتصاددان هندي و برنده نوبل اقتصاد در 1998 پس از چهل سال غوطه‌وري در فقرشناسي جهان، درآورده است كه: �در تمام فقر و فلاكت‌هايي كه بر سر و روي انسان مي‌بارد و به‌ظاهر به‌سبب قهر عوامل طبيعي است، درواقع دست پنهان انسان در كار است.� حال، اين‌طور به‌نظر مي‌رسد كه اين دو دست، دست نامرئي آدام اسميت و دست پنهان آماريتاسن � اكنون يكي و يگانه شده باشد و هردو از يك كاسه مي‌خورند- دستي كه به سوداگري بي‌امان تبديل شده و از آستين معامله به‌خاطر معامله در مي‌آيد. باز بايد نقلي از كورتزمن بياوريم: �مثلا، دست نامرئي موجب مي‌شود بورس سهام در روزي مانند 19 اكتبر 1987 به‌طرزي غيرمنتظره دستخوش آشوب و اغتشاش شود و سهام سقوط كند، حال آنكه در آن دوشنبه نسبت به جمعه 16 اكتبر (يعني پس از تعطيلات هفتگي) هيچ رويدادي يا عاملي عيني اتفاق نيافتاده بود تا موجب نابساماني اقتصادي شود. اما شاخص داوجونز 508 واحد در بازار سهام سقوط كرده بود.� و آيا نديده‌ايم و نيانديشيده كه چگونه در جايي ديگر مثل همين‌جا ظرف چند روز سكه پنجاه درصد افزايش بها پيدا مي‌كند. شمار اندكي به درهم و دينار بادآورده مي‌رسند و خيلي بي‌شمار بايد با سختي بيشتري سر كنند؟ اين‌طور بگوييم، دست نامرئي يا پنهان مي‌تواند موج بيافريند و مي‌آفريند و موج هم بازارها را تكان مي‌دهد (تكاني مهلك براي عده‌اي و مبارك براي عده‌اي ديگر). اگر دست نامرئي از آستين �انسان اقتصادي معقول آزمند� (rationally greed economic man) درآمده باشد، نوسانات كم دامنه‌تر و مهارپذيرتر است، اما چنانچه از سوداگر و سفته‌باز قهار باشد به قيمت پايمال شد‌گي و خانمان‌سوزي افراد ضعيف و ناتوان تمام مي‌شود و چندان كه مپرس.
    نمونه ديگر از اين اوضاع بياوريم و بحث اخلاق يا بي‌اخلاقي در جهان اقتصاد و تجارت را ببنديم. اين دستهاي نامرئي در دهكده مك لوهان اكنون مي‌كوشند روان‌شناسي توده(mass psychology) را بشناسند و بازنمايي كنند. يعني به تعبير عاميانه، لم كار بازار و رگ قِلقلك خلايق را پيدا كنند تا باز هم بازارها را تكان دهند و بي آنكه خودشان از جا تكان خورده باشند يا قطره‌اي عرق ريخته، هنگفتي پول به كيسه بريزند و ثروت بادآورده ببرند. پس، از قرار ظاهر، انسان اقتصادي �معقول� آزمند، يكي از صفتهايش را از دست داده است. معقوليتش را. در نتيجه مي‌ماند، انسان اقتصادي آزمند_
    و نتيجه آنكه، همان‌گونه كه براك‌وي مي‌گويد: �اين بلايي در دنياي اقتصاد است كه عاقبت گريبان هر جامعه‌اي را مي‌گيرد كه ميان پاداشهاي ممتاز و محروم نابرابري بسيار زياد ايجاد مي‌كند. در نظريه حقوق مسلم دانسته مي‌شود كه يك قانون نه‌تنها بايد عادلانه باشد بلكه عادلانه هم ديده شود. در اقتصاد اين قضيه طور ديگر است. يعني در آنجا در مورد يك سياست يا شيوه، منصفانه بودن در عمل مهم‌تر است تا منصفانه شناخته‌شدن در نظر. اين امر به‌ويژه وقتي صادق‌تر است كه موضوع بر سر سياستها يا سيستم‌ها و روشها و يا هرشرايطي باشد كه نتيجه نهايي‌اش بي‌عدالتي در توزيع پاداشهاست�.
    آموزه‌ها
    اين اصل بنيادين كه اخلاق بايد تنيده در تمام گوشه و كنار زندگي ما و حاكم بر رفتارهايمان باشد. همان‌طور كه اشاره شد، فقط از آن نيست كه اقتصاد توسعه و انسان‌مدار در گرو آن است بلكه در ضرورت زندگي انساني و به تمامي انسان بودن، است. به‌سخن ديگر، هم اصول اخلاقي شرط بنيادين توسعه است و هم تعالي اخلاقي نتيجه حتمي آن. و به سخن سعدي در اين است كه:
    آدميزاد طرفه اكسيري است
    از فرشته سرشته يا حيوان
    گركند ميل اين شود بد از اين
    ور كند ميل آن شود به از آن.
    اين ميل و اميال دوگانه و تناقض‌جو چگونه در فردفرد جامعه پديد مي‌آيد و به كنش و كنشگري تبديل مي‌شود؟ پدران ما همواره گفته‌اند: �نگاه به دست خاله كن، مثل خاله غربيله كن.� به دست چه كسي بايد نگاه كرد؟ چگونه بايد آموخت و پيشه كرد؟
    فرض كنيم كه جامعه‌اي به‌طور جدي قصد داشته باشد برابري حقوق اجتماعي زنان را بجا آورد و رفع تبعيض برآنان كند. جز آن است كه در پايه و بنياد بايد انديشه چنين امر انساني را به باور همه، به‌ويژه مردان، درآورد؟ يعني ابتدا ذهنيت‌پروري كند، آن هم از راه پرورش فرهنگي، كه اغلب هم زمان مي‌‌برد ولي نتايج‌اش نيز ديرپا و بنياد درانداز است. اين نمونه را كه آورديم از جمله آن امور و ضرورتهايي است كه �كميسيون مستقل جمعيت و كيفيت زندگي� (The Independent Commission on Pupulation and quality of life) در گزارش خود (1996) تاكيد كرده است. در اين گزارش كه عنوان �به فكر آينده باشيم: كاري كنيم كه زندگي در دهه‌هاي آينده به زحمت‌اش بيارزد� بر پيشاني دارد، چنين آمده است:
    �چون توليد انساني و بهزيستي نسلهاي آينده بستگي به وضعيت زنان دارد، در گامهاي محوري براي توسعه، تواناسازي زنان براي مشاركت كامل در زندگي اجتماعي و اقتصادي بايد كانون توجه باشد و زمينه بهره‌مندي آنها از مزاياي كامل كيفيت زندگي و پيشرفت فراهم شود (....) براي بجاآوردن و به‌رسميت شناختن نقش محوري زنان در تمام فرايندهاي اجتماعي و رشد و توسعه، همراه با سياست و برنامه‌هاي چندگانه ديگر، ضروري است كه آگاهي مردان و پسران در اين موضوع تعالي بخشيده شود تا در برابر قدرت يابي زنان مقاومت نكنند.� اين‌طور بگوييم، ذهنيت مذكر بايد بااين انديشه دمخور و سازگار شود كه زن يك انسان است و تبعيض بر زن ناانساني. كميسيون ادامه مي‌دهد: �همين‌طور، اين را نيز لازم مي‌دانيم كه مطالعات نظام‌مندي درباره آثار و عواقب خشونت، تمايلات و روابط جنسي، و مصرف‌گرايي در رسانه انجام مي‌شود. نظامهاي آموزشي نقش سرنوشت‌سازي در ترويج ارزشهاي عمومي و ضروري براي بهبود پايدار كيفيت زندگي دارند (....) اگر قرار باشد كه آموزش بناي جامعه‌اي مراقب و دلسوز را بسازد. پس آموزش، ديگر كالايي براي پيشرفت شخصي و منحصر به‌ارزش اقتصادي نخواهد بود. اكنون بايد كانون توجه خود را براين قرار دهيم كه قابليت بي‌چون و چراي آموزش را در اين راستا به‌كار گيريم كه به همه بياموزيم چگونه به خود بياموزند. به‌عبارت ديگر، ياددهيم كه ياد بگيرند، و بهتر از آن: ياد بگيريم كه ياد بگيري�

  2. #42
    آخر فروم باز sajadhoosein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    1,893

    پيش فرض

    فرهنگ در ظرف واژه سازى


    اما كابره نيز به نقل از رى نوواژگى را اينگونه تعريف مى كند:
    �واژه گزينى به عنوان يك فرايند، مفهومى واضح و مسلم است هرچند پيچيده و براى توصيف دشوار است، برعكس نوواژه به عنوان محصول اين فرايند بسيار مبهم است. نوواژه بيشتر نامى بحث برانگيز است كه به يك عنصر واژگانى در مقابل مفهومى واضح داده مى شود. من آن را مفهوم گونه مى نامم زيرا حاصل عقيده اى نسبى و حتى ذهنى است كه به تعريف آن مربوط مى شود و اين تعريف براساس تازگى عينى آن نيست، بلكه بر اساس احساس نوظهور بودن آن است.� (رى، ۱۹۸۸)
    همان طور كه اظهارات رى به وضوح نشان مى دهند، واژه گزينى مفهومى به طوركامل محدود شده است. با اين حال توصيف يك قطعه خاص به عنوان نوساخته آسان نيست، مگر آن كه به برخى نكات كه از نظر ماهيتى دلبخواهى هستند، توجه كنيم. سپس كابره راهكارهايى براى تشخيص يك واحد به عنوان نوواژه ارائه مى دهد.
    راه هاى تشخيص يك نوواژه
    چند راهكار ممكن براى تعيين اين كه يك واحد، نوواژه اى را مى سازد يا خير، وجود دارد:
    الف) در زمانى: يك واحد در صورتى نوواژه است كه بتازگى پيدا شده باشد. مانند دورنگار
    ب) فرهنگ نگارى: يك واحد در صورتى نوواژه است كه در فرهنگ هاى لغات موجود نباشد. در اينجا اشاره به اين نكته لازم است كه هرچند مصوبات فرهنگستان زبان و ادب فارسى در كتابى جمع آورى شده به نام �فرهنگ واژه هاى مصوب فرهنگستان�، اين واژه ها فقط جنبه پيشنهادى دارند و در فرهنگ هاى معتبر مانند �فرهنگ سخن� يافت نمى شوند. بنابراين مى توان آنها را نوواژه محسوب كرد.
    ج) بى ثباتى نظام مند: يك واحد در صورتى نوواژه است كه داراى نشانه هاى بى ثباتى صورى (مانند نشانه هاى ساختى، نوشتارى و آوايى) يا بى ثباتى معنايى باشد.
    د) روانشناسى: يك واحد در صورتى نوواژه است كه گويشور، آن را به عنوان واحدى تازه درك كند. مانند واژه �تندپز� كه براى �ماكروويو� گزيده شده است.
    اين معيارها كه متقابلاً جامع نيستند، نتايج يكسانى به دست نمى دهند و در بافت هاى يكسان به كار نمى روند. واژه گزينان به ظاهر مختصه فرهنگ نگارى را بعنوان نظام مندترين مختصه براى تعيين نوواژه بودن يا نبودن يك واحد واژگانى تأييد مى كنند. با توجه به اين معيار يك اصطلاح در صورتى نوواژه است كه در پيكره فرهنگ كه به عنوان پيكره مرجع برگزيده شده، وجود نداشته باشد. طبقه بندى نوواژه ها نمى تواند براساس يك معيار واحد باشد بلكه بايد چند بُعدى باشد. انواع مختلف نوواژه ها در زير برطبق آنكه بر چه اساسى هستند، مشخص شده اند. (كابره، ۲۰۵:۱۹۹۲)
    از نظر تعلق آنها به زبان عام، بين دو گروه بزرگ نوواژه هاى واژگانى، تمايز وجود دارد و داراى رفتار متفاوتى اند:
    ۱- نوواژه هايى كه در زبان عام به كار مى روند (نوواژه هاى واقعى)
    ۲- آنهايى كه در زبان هاى تخصصى به كار مى روند (نوواژه گونه).
    اين نوواژه ها داراى ويژگى هاى متفاوتى اند:
    الف) در ساخت آنها ب) در كاركرد اوليه آنها ج) در ارتباط آنها با مترادف هايشان
    د) در منابعى كه براى ساخت واژه ها مطلوبند. هـ) در تداوم آنها در زبان و) در روشى كه آنها در آن نظام با هم وجود دارند. ز) در روشى كه با نظامهاى ديگر ارتباط دارند.
    نوواژه هاى واژگانى در زبان عام، در مقابل نوواژه گونه ها يا نوواژه هاى اصطلاحى، مى توانند با عوامل زير توصيف شوند:
    ۱- به طور معمول خودجوش هستند به عبارت ديگر بى هيچ دليل روشنى پديد مى آيند و به ظاهر سطحى و گذرا هستند اما نوواژه گونه ها به دليل نياز به يك نام به وجود مى آيند و بادوام ترند. درباره نوواژه هاى زبان عام يا نوواژه هاى واقعى يا همان نوواژه هاى واژگانى مى توان به واژه هايى مانند تريپ داشتن به معناى دعوا داشتن و چاى شيرين به معناى كسى كه براى تملق خبرچينى مى كند، اشاره كرد كه در كتاب �فرهنگ لغات زبان مخفى� جمع آورى شده اند و داراى ويژگى سطحى و گذرا بودن، هستند. اما درباره نوواژه گونه ها شايد بتوان به واژه هاى پيشنهادى فرهنگستان زبان اشاره كرد كه در واقع براى نامگذارى پديده ها و مفاهيم نو در زمينه هاى مختلف، وضع شده اند و بسيارى از آنها نيز در علوم مختلف رواج يافته اند. البته از آنجايى كه اين مفاهيم در جامعه ما پديد نيامده اند و اين واژه ها جنبه پيشنهادى دارند، آنها را نوواژه در نظر گرفته ايم.
    ۲- نوواژه هاى واژگانى تحت تأثير مترادف ها قرار ندارند اما به طورمعمول با مترادف ها با هم وجود دارند و به عنوان ويژگى تقابلى نياز به ارزش سبكى خاصى دارند اما نوواژه گونه ها مترادف نمى پذيرند زيرا اين امر مى تواند بازده ارتباطى را مختل كند. درباره بخش اول اين عامل نيز مى توان به واژه هاى جمع آورى شده در كتاب فرهنگ لغات زبان مخفى اشاره كرد كه در انتهاى كتاب حوزه مترادفها مشخص شده و براى يك واژه گاه تا ۲۸ مترادف عنوان شده است.
    ۳- اين نوواژه ها به ايجاز صورى گرايش دارند اما بسيارى از نوواژه گونه ها گروه هستند.
    ۴- بيشتر به صورت هاى قديمى و گويشى زبان و واژه هاى قرضى متوسل مى شوند تا به واژه هاى مركبى كه بر اساس زبان هاى نئوكلاسيك اند. اگر بخواهيم از اين عامل در زبان فارسى نمونه اى بياوريم، مى توانيم به قرار دادن واژه گرمخانه در مقابل واژه �سونا� اشاره كنيم كه واژه گرمخانه در معناى قديمى خود در فرهنگ دهخدا به عنوان محلى در حمام هاى قديمى آمده است.
    ۵- نوواژه گونه ها براى آن كه بين المللى شوند، ساخته شده اند، اما فراتر از زبانى كه در آن ايجاد شده اند، گسترش نمى يابند.
    البته اين اصل درباره واژه هايى از زبان تخصصى است كه به وسيله صاحبان يك پديده يا مفهوم تازه ساخته شده اند. هر چند قسمت نخست آن درباره نوواژه هاى واژگانى صادق است.
    برخلاف نوواژه هاى واژگانى، نوواژه گونه ها نمى توانند از ويژگى هايى كه از اين اصطلاحات انتظار مى رود، جدا شوند يعنى از نبود ابهام، ارجاع واحد، تعلق به يك رشته خاص، ثبات، سازگارى با الگوهاى ساخت اصطلاحى موجود باوجود اين تفاوت ها و اين كه راندو مى گويد كه تفاوت بين اين ۲ نوع نوواژه روشن است، جدا كردن اين ۲ نوع از هم دشوار است.
    نوواژه ها براى نقش شان مى توانند به انواع ارجاعى يا بيانى طبقه بندى شوند. نوواژه هاى ارجاعى ايجاد مى شوند، زيرا مورد نيازند به عبارت ديگر در يك رشته خاص خلأيى وجود دارد كه بايد پر شود. نوواژه هاى بيانى فقط به اين علت به وجود مى آيند كه صورت هاى بيانى تازه اى را در گفتمان ايجاد نمايند. (كابره، ۱۹۹۲: ۲۰۶).



    اسباب و علل ظهور نو واژگى
    ۱- تحول و تظريف فرهنگى
    نوواژه ها به ظاهر در فرهنگ هايى كه به سرعت در حال تغييرند و نيز در موقعيت هايى كه انتشار اطلاعات در آن سريع صورت مى گيرد، رخ مى دهند. نوواژه ها بيشتر با تركيب واژه هاى موجود يا با دادن پيشوندها و پسوندهاى منحصر به فرد و نو، به واژه ها خلق مى شوند و آنهايى كه واژه هاى دو رگه هستند بيشتر كوتاه شده به كار مى روند. نوواژه ها را از طريق اختصار سازى يا سرواژه سازى و با هم قافيه ساختن تعمدى با واژه هاى موجود يا تنها از طريق بازى با آواها مى توان ساخت.
    نوواژه ها بيشتر به وسيله رسانه هاى گروهى، اينترنت يا دهان به دهان بخصوص از طريق جوانان به عموم جامعه معرفى مى شوند. هر واژ ه اى در يك زبان، زمانى نوواژه بوده است هرچند با گذشت زمان و پذيرش مردم ديگر نوواژه محسوب نمى شود. نوواژه ها بيشتر به عنوان بخشى از زبان پذيرفته مى شوند اما گاهى نيز كاربرد رايج خود را از دست مى دهند و اين امر كه يك نوواژه بخشى از زبان شود يا خير، به عوامل متعددى بستگى دارد كه شايد مهم ترين آنها پذيرش همه مردم باشد. البته پذيرش متخصصان و به كار رفتن در فرهنگ هاى لغت بر اين اساس كه آيا پديده مورد توصيف نوواژه، رواج مى يابد تا به توصيف نياز داشته باشد يا خير، نيز در اين امر نقش دارد. اما رواج يك واژه اگر به طريقى مشخص به واژه يا واژه هاى ديگر شبيه نباشد، امرى غيرمعمول است (هرچند در پاره اى موارد واژه هاى عجيب و نو موفق مى شوند، زيرا پشت آنها ايده اى به يادماندنى يا هيجان انگيز قرار دارد) هنگامى كه يك واژه يا گروه، تازگى خود را از دست مى دهد، ديگر نوواژه محسوب نمى شود هر چند كه ممكن است چند دهه به طول انجامد تا واژه اى، قديمى شود. عقايد متفاوتى درباره اين كه يك واژه بايد چه مدت عمر كند تا ديگر نوواژه به حساب نيايد، وجود دارد كه پذيرش فرهنگى در اين مورد بيشتر از گذشت زمان حائز اهميت است. رضا منصورى (۱۳۷۸) نيز واژه گزينى را استاندارد كردن واژگان علمى مى داند و مى گويد: �به طور معمول ورود واژه هايى بيگانه به زبان فارسى نمودى از تهاجم فرهنگى عنوان مى شود. هنگامى كه اين تهاجم مهار شده باشد يعنى راه گزينش معادل هاى فارسى براى اين واژه هاى غربى را يافته باشيم، بيشتر آنها را به فارسى درآورده باشيم و به كار ببريم، آنگاه به لايه عميق ترى از تأثير فرهنگى واژه گزينى برمى خوريم. در اين لايه ارتباط زبان و تفكر تعيين كننده است. تفكر مبتنى بر فرهنگ غرب، زبان علم جديد را آفريده است� و در ادامه مى افزايد: �واژه گزينى هم چيزى نيست به جز پذيرش مفاهيمى كه غرب آفريده است و يافتن الفاظ فارسى معادل واژه هاى بيگانه غربى كه بايد بر اين مفاهيم اطلاق شود.� (منصورى، ۱۳۷۸: ۱۴-۵۱۳)
    برخى معتقداند كه زبان فارسى كنونى ما نشان مى دهد كه غربال برخى مفاهيم ما در مقايسه با زبان كشورهاى غربى بسيار درشت مقياس است و در مواردى كه ريز مقياس است، متفاوت از مقوله بندى جوامع ديگر است. در واقع هر عالمى غربال زبانى خود را دارد. همراه واژه گزينى مفاهيم جديدى به فرهنگ خود وارد مى كنيم و واژه هايى را كه فرهنگستان هاى زبان ساخته اند نشان دهنده اين امر است كه در اين فرايند ذهن واژه سازان و در نتيجه مردم ظريف تر شده است و سوراخ هاى غربال مدل ساز و مقوله بند طبيعت ريزتر. به اين ترتيب واژه سازى را همراه با نوعى تظريف فرهنگى مى داند.
    ۲- پذيرش فرهنگى
    پس از آنكه نوواژه اى خلق مى شود، بدون استثنا به وسيله عموم و نيز توسط زبان شناسان مورد بررسى قرار مى گيرد تا مناسب بودن آن براى آن زبان مشخص شود. بسيارى از آنها به سرعت پذيرفته مى شوند و با گروهى نيز مخالفت مى شود. گاه متخصصان زبان به اين دليل كه پيش از اين اصطلاح مناسبى براى آن چيز در آن زبان وجود داشته است، به ساخت يك نوواژه اعتراض مى كنند. برخى نوواژه ها بخصوص آنهايى كه با موضوعات حساسى مواجهند، بيشتر به اين دليل كه موضوع بحث را نامفهوم مى كنند و اين كه چنين نوآورى واژگانى اى بيشتر بحث را از موضوع اصلى دور مى كند و به انحراف از معناى خود نوواژه منتهى مى شود، مورد اعتراض واقع مى شوند. مبلغان يك نوواژه آن را مفيد مى يابند و مساعدتى براى رشد و تغيير زبان مى دانند، به عبارت ديگر آنها بيشتر اين واژه ها را روشى جالب و خلاق براى بازى با زبان تلقى مى نمايند. همچنين دقت معناييِ بيشتر نوواژه ها بيش از آنچه نحو صريح به حساب مى آيد، بيشتر موجب مى شود افرادى كه گويشور بومى آن زبان نيستند، آنها را آسانتر درك كنند. حاصل اين مباحث، بر اين كه آيا يك نوواژه به عنوان بخشى از يك زبان پذيرفته شده است يا خير، تأثير زيادى دارد. گاه ممكن است زبان شناسان در پذيرش يك واژه درنگ كنند. براى نمونه با اجتناب از قرار دادن آن نوواژه در فرهنگ ها، و اين امر پاره اى اوقات مى تواند سبب مرگ آن نوواژه به مرور زمان شود. با اين حال هرگاه عموم به كاربرد آن اصطلاح ادامه دهند، آن واژه باوجود اعتراض متخصصان از كسوت نوواژه بودن، خارج و وارد آن زبان مى شود.
    گونه هاى نوواژه
    ۱- نو پذيرفته به طور كامل تازه، پيشنهادى، يا مورد استفاده خرده فرهنگى كم جمعيت.
    ۲- پذيرفتنى، داراى حضورى معنادار و اما هنوز پذيرش عموم را به دست نياورده است، مانند تلفن همراه .
    ۳- پذيرفته، داراى پذيرش چشمگير و با دوام. مانند: گاف دادن، سه كردن.
    انواع نوواژه ها
    دايرة المعارف ويكى پديا طبقه بندى اى از نوواژه ها به دست مى دهد با اين شرح؛
    ۱- علمى: واژه ها و گروه هايى كه براى توصيف اكتشافات علمى تازه خلق شده اند، مانند كوآرك[۲](در فيزيك)
    ۲- فنى: واژه ها يا گروه هايى كه براى توصيف اختراعات خلق شده اند نظير ليزر، چاى ساز
    ۳- سياسى: واژه ها يا گروههايى كه براى ايجاد تأثيرى سياسى يا بلاغى و گاه با توجه به فرضيه ساپيروورف ساخته شده اند، مانند جهانى شدن، گفت وگوى تمدن ها.
    ۴- فرهنگ عمومى: واژه ها و گروههايى كه از محتواى رسانه هاى عمومى شكل گرفته اند يا براى توصيف پديده هاى فرهنگ عمومى به كار روند (اين امر مى تواند زير مجموعه زبان عمومى محسوب شود. مانند: Carb در زبان انگليسى)
    ۵- وارداتى: واژه ها و گروه هايى كه از زبان هاى ديگر نشأت گرفته اند و عموماً براى بيان عقيده اى به كار مى روند كه هيچ معادلى در زبان بومى نداشته است. مانند نايلون
    ۶- علائم تجارى: بيشتر به صورت نوواژه هستند و اين امر براى اطمينان از آن است كه از نامهاى تجارى ديگر متمايزند. هرگاه حمايت حقوقى از علائم تجارى برداشته شود، آن نوواژه ممكن است به عنوان يك علامت تجارى تعميم يافته وارد زبان شود، مانند تايد، پفك
    ۷- واژه هاى خود ساخته: واژه هايى كه فقط براى موقعيتى ويژه و براى تأثير ادبى خاصى ساخته شده و به كار رفته اند.
    ۸- روانشناختى: واژه هاى بى معنايى كه به وسيله بيماران شيزوفرنيك و به طور ناخواسته ساخته شده اند.

  3. #43
    آخر فروم باز sajadhoosein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    1,893

    پيش فرض

    هويت شهرى در هجوم بى نظمى


    ساختمان هايش، خودروها و خيابان هايش همه از نظمى آشنا در پيكره اى نامأنوس سخن مى گويند. انسان ها از تأويل خاطرات خويش ناتوانند. آشكارا حق به جانب قويترين است. ما از نجات خويش ناتوانيم. چه آنجا كه آخرين نفس هايش را به شماره ميان دم و بازدم رها مى كنيم، چه آن گاه كه زيستن را زير سرماوگرما با لقمه اى نان معاوضه مى كنيم. ما نسل بشر را در عقل معاش تبديل به شماره كرده ايم. شايد از اين روست كه خاموشى هيچ پرنده اى ذهنمان را به هم نمى ريزد و گفتارمان را قطع نمى كند. تهران در اين شرايط بر استمرار و بازتوليد خود تأكيد مى كند. آنچه در اين پيكره هويت شهرى نام مى گيرد، كمتر نشانه اى از هويت منسجم و زيبايى شهر هاى كهن ما را با خود دارد. همان هويتى كه نقش آن در آجر هاى بى شمار بنا هاى كهن به يادگار مانده است.

    شهر ما اين روزها در تجمع دود و آلودگى همه گونه نقشى را تجربه مى كند. نشانه هاى اين تجربه از اتاق خانه ها گرفته تا نقش خيابان ها توزيع شده است. در اين تراكم هزار رنگ، معمارى ساختمان ها و خيابان ها جلوه هاى متفاوتى به خود گرفته است. با اين همه در معمارى امروز تهران نشانه اى كم رنگ از معمارى كهن ايرانى- اسلامى به چشم مى خورد. شايد از اين روست كه بسيارى از كارشناسان معمارى از بى هويت بودن معمارى شهر ما گلايه مى كنند. ارزش افزوده مسكن و زمين نيز در اين ميان تأثير گذاشته تا اميد تغيير به كمترين حد خود برسد. به اعتقاد بسيارى از كارشناسان كمتر كسى حاضر است در بناى خود كار هنرى انجام دهد. افزايش هزينه در كنار عنصرى مهم به نام بساز و بفروشى در شهر پر تراكمى چون تهران ذوق و سليقه را به نفع سود بيشتر براى هميشه كور كرده است. براى آن كه ساختمانى مى سازد تا از طريق فروش آن پولى دريافت كند چه اهميت دارد كه بناى ساخته شده از فلان عناصر زيبايى شناسى برخوردار باشد. قصه به همين جا ختم نمى شود. با گذرى ساده در خيابان هاى تهران و دقيق تر شدن در جلوه هاى بصرى اين شهر مى توان اوج هنر كيچ را تماشا كرد. استفاده از نماد هاى نامرتبط در معمارى ميادين شهر، هجوم بى ضابطه انواع و اقسام تابلو هاى تبليغاتى، پياده رو هاى ناموزون، همه و همه دست در دست هم معمارى فضاى عمومى شهر را به سمت يك نوع فضاى التقاطى بى نظم و ناموزون سوق داده اند. اين در حالى است كه به گفته دكترايرج كلانترى يكى از بزرگان معمارى ايران بسيارى نيز با
    بد فهمى از معمارى ايرانى- اسلامى، چنين پنداشته اند كه بايد اين نوع معمارى را تنها در ظاهر ساختمان نشان دهند. حال آن كه معمارى اصيل ما به سبب ارتباط آن با فرهنگ اشراقى از نوعى درون گرايى خاص برخوردار بوده كه راز آميزى در شكل درونى ساختمان از اصول بديهى آن به شمار مى آمده است.
    < معمارى، فرهنگ و هويت
    در چنين وضعى چگونه مى توان به معمارى امروز شهر نگريست. معمارى در اين تلقى سوق دادن تمامى جلوه هاى بصرى به آن سمت و سويى است كه با ورود به عرصه عمومى امكان تشخيص آن از ساير شهر ها وجود داشته باشد. به عبارتى عوامل تأثير گذار بر معمارى يك شهر كدامند . به عقيده دكتر �حسين سلطان زاده� عضو هيأت امناى انجمن مفاخر معمارى ايران، عوامل و پديده هاى گوناگون و متنوعى در شكل دهى به فضا هاى معمارى نقش دارند كه مصالح و سازه، ساده ترين و نخستين عامل آن به شمار مى آيد. وى مى گويد: �پديده هاى محيطى، خصوصيات كاركردى و جنبه هاى زيبايى شناسانه از ديگر عوامل مؤثر در شكل يابى فضا هاى معمارى هستند. فرهنگ نيز از ديگر عوامل مهم در چگونگى شكل گيرى فضا هاى معمارى به شمار مى آيد؛ البته نقش فرهنگ در شكل گيرى همه انواع فضا هاى معمارى يك سان نيست. فرهنگ را در يك تعريف بسيار كلى مى توان مجموعه اى از اعتقادات، باور ها، سنت ها و الگو هاى رفتارى و نيز مجموعه اى از دانش، اطلاعات و ادبيات مكتوب و شفاهى يك جامعه تلقى كرد و آن را از تمدن كه در اين تعريف مجموعه اى از دستاورد هاى مادى جامعه است، متفاوت دانست؛ بدين ترتيب فرهنگ به عنوان دارايى و دستاورد هاى غيرمادى همواره بازتاب هايى مستقيم و غيرمستقيم بر تمدن يا دارايى و دستاورد هاى مادى جامعه و از جمله بر فضا هاى معمارى و شهرى داشته است.�
    به گفته دكتر سلطان زاده بازتاب فرهنگ در فضا هاى معمارى و شهرى به صورت هاى گوناگون پديدار مى شود كه براى نمونه مى توان به بازتاب آن به شكل عناصر، نقش ها، تزئينات، تركيب هاى حجمى يا تركيب هايى خاص در طرح اشاره كرد. وى مى افزايد : �هر يك از صورت هاى تجلى و بازتاب فرهنگى در فضا را مى توان نشانه اى دانست كه محتوا، معنا يا مفهومى را مى رساند. براى نمونه يك ستون به عنوان يك عنصر باريك و عمودى در ساده ترين و خالص ترين شكل خود، عنصر يا نشانه اى سازه اى به شمار مى آيد و شكل كلى و عمومى آن كمابيش در همه فرهنگ هاى معمارى گذشته همانند، مشابه و قابل تشخيص بوده است. برخى از نشانه هاى معمارى، تك معنايى هستند، يعنى تنها يك معنى و مفهوم را ارائه مى دهند درحالى كه بعضى از نشانه هاى معمارى گذشته (يا در مواردى معمارى معاصر) دو يا چند معنايى هستند.�
    وى به عنوان مثال گنبد را نمونه اى از نشانه هايى چند معنايى در معمارى ايرانى مى داند و مى گويد: �اين عنصر در ساده ترين، ابتدايى ترين و نخستين كاركرد خود يك عنصر سازه اى براى پوشاندن فضا ها و دهانه هاى بزرگ بوده و پيشينه آن به پنج تا شش هزار سال پيش مى رسد. در دوران پيش از اسلام از گنبد هاى بزرگ براى پوشاندن سقف تالار اصلى برخى از كاخ ها و آتشكده ها استفاده مى شد و در دوران اسلامى به تدريج از قرن چهارم هجرى دوباره براى ساخت بنا هاى دينى به كار رفت و امروز يكى از نشانه هاى مهم معمارى سنتى و آيينى ايران به شمار مى آيد به اين ترتيب گنبد را نشانه اى چند معنايى مى توان شمرد كه هم نشانه اى از نوعى سازه بوده و هم مفهومى آيينى يافته است.�
    وى با بيان اين كه مجموعه اى از نشانه ها در معمارى نمايان گر هويت يك فضا است، ادامه مى دهد: �مى توان هويت را مجموعه اى از ويژگى ها و نشانه هايى دانست كه وجه مشخصه يك فضا (در زمينه هاى فرهنگى، كاركردى و سرزمينى) بوده و آن را از ساير فضا ها و فرهنگ ها متمايز مى كند. به اين ترتيب هويت يك فضاى معمارى در مفهوم كلى و جامع آن نشان دهنده خصوصيات اصلى فرهنگى و سرزمينى آن است. در اين زمينه نيز لازم است به اين نكته توجه داشت كه هويت يك فضا، گاه واحد، منفرد و كاملاً مشخص است و گاه تركيبى از هويت هاى خردتر است كه در مجموع يك هويت جامع را شكل مى دهد. براى نمونه عالى ترين گونه مساجد جامع حياط دار ايران، با داشتن هويتى واحد و يگانه، از چند ويژگى يا هويت خرد شكل گرفته اند طرح چهار ايوانى آن ها، ريشه در فرهنگ كهن و باستانى ايران دارد.�
    به گفته دكتر سلطان زاده جهت، سازماندهى پلان، تركيب بندى حجمى، نقوش و تزئينات آن ريشه در فرهنگ دوران اسلامى و آيين اسلام دارد، حياط مركزى، مصالح آجرى و برخى از عناصر مانند طاق و گنبد و بعضى از ديگر خصوصيات و جزئيات آن، ريشه در فرهنگ معمارى نواحى مركزى و كويرى ايران دارد، به اين ترتيب هويت واحد معمارى مساجد جامع معمول در ايران، از چند هويت خردتر شكل گرفته است، همان گونه كه يك فرد ايرانى، هم مى تواند هم زمان هويت هاى چندگانه شرقى، آسيايى، ايرانى، پارسى، شيرازى و مسلمان را در ضمن دارا بودن هويتى واحد داشته باشد. زمان، تاريخ يا دوره، يكى ديگر از عوامل پديد آورنده هويت در فضا هاى معمارى و شهرى است. همان گونه كه عامل زمان در فرهنگ نيز وجود دارد. به عبارت ديگر وقتى به فرهنگ اشاره مى شود، عامل زمان و دوره را نمى توان درنظر نگرفت، زيرا فرهنگ به عنوان پديده اى پويا، در زمان شكل مى گيرد. فضا هاى معمارى و شهرى نيز در دوره ها يا زمان هاى گوناگون تحولات فرهنگى را نمايان مى كند. براى نمونه مى توان به مثال فوق، يعنى مساجد جامع ايران توجه كرد. با وجود آن كه ويژگى هاى كلى مساجد جامع ايران، از دوره سلجوقيان تا دوره قاجار، كمابيش همانند بود، در هر دوره با دوره بعد از آن تفاوت هايى نيز داشته است. به همين ترتيب انتظار مى رود فرهنگ و هويت معمارى ايرانى بتواند در دوره معاصر، ضمن دارا بودن برخى از ويژگى هاى تاريخى و سنتى خود شمارى از خصوصيات فرهنگ و هنر دوره معاصر را در خود داشته باشد.
    دكتر سلطان زاده در ادامه مى افزايد: �آن عده از معماران معاصر كه خواهان تداوم هويت معمارى ايرانى در دوره معاصر بوده اند به دو گروه قابل طبقه بندى هستند. گروه نخست كسانى هستند كه سعى كرده اند همه يا بعضى از خصوصيات عناصر و تركيب هاى معمارى سنتى را به صورت صريح و مستقيم در آثار معمارى خود منعكس كنند. اين گروه از تكرار يا اقتباس مستقيم سنت در آثار خود استفاده كرده اند در حالى كه گروه دوم بيشتر سعى داشته اند كه به صورت غيرمستقيم از عناصر، اصول، مفاهيم و تركيب هاى سنتى استفاده كنند؛ برخى از آنها به صورت جامع از گذشته الهام گرفته اند و بعضى به صورت موردى. نوع و كاركرد بنا در توجه به هويت نيز مؤثر است. در وهله نخست در طراحى انواع بنا هاى آئينى غالباً تلاش مى شود كه به گونه اى هويت و سنت بازتاب يابد. در وهله دوم در طراحى بسيارى از بنا هاى فرهنگى نيز به موضوع هويت توجه مى شود در حالى كه در طراحى بعضى از ديگر انواع بنا ها مانند ساختمان هاى صنعتى يا درمانى و بهداشتى به اين موضوع توجه كمترى شده است.�
    < حكايت حال
    تمامى اين گفته نشان دهنده نكات ريز و دقيقى است كه در كل مختصات معمارى يك كشور و هويت آن را تعيين مى كند. همه آن چيز هايى كه در معمارى تهران امروز كمتر به آن توجه و دقت مى شود. شايد اين اميد كه تهران روزى به اين وضع نزديك شود در شرايط كنونى آرزويى نزديك به محال باشد اما اين آرزوى دور نبايد عاملى براى لجام گسيختگى كنونى باشد. طراحى يك مدل مطلوب و به دور از آشفتگى حداقل ترين كارى است كه در حال حاضر بايد به آن توجه كرد و نظم شهرى را به آرامش بيشترى نزديك كرد. نظمى كه در شرايط كنونى از بين رفته و نمونه كامل بى نظمى شده است. ترافيك و ظاهر ناآراسته در هم شده اند تا در موج جمعيت نا هماهنگ جلوه هاى بصرى چيزى جز اغتشاش به نظر نرسند. با اين وضعيت، نمى توان به ادامه كار به همين گونه كه هست اميدوار بود. دستگاه هاى متولى امور شهرى از يك سو و مردم از سوى ديگر همگى وظايف و نقش هاى جداگانه اى براى نجات همديگر از اين وضع بر عهده دارند كه در صورت توجه به آن. مى توان اندكى با آرامش بيشتر به آينده اين شهر در هم فكر كرد.

  4. #44
    آخر فروم باز sajadhoosein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    1,893

    پيش فرض

    اینترنت چیزها و پیامدهای آن


    - همه‌چیز را با استفاده از نانوتکنولوژی به اندازه یک دانه گندم یا شن کوچک کنید.
    - سپس این دانه را درون یک برچسب RFID (شناساگر فرکانس رادیویی) قرار دهید که می‌تواند داده‌ها را ذخیره و از راه دور از یک شی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ء بازیابی کند و به آن هویتی منحصربةفرد مانند یک بارکد بدهد.
    - نهایتا این ریزتراشه کوچک (این برچسب‌ها می‌توانند اندازه‌ای در حد 0.4 میلی‌متر مربع داشته باشند و از ورق کاغذ نازک‌ترند) را درون هر چیز از جمله انسان‌ها و حیوانات تلفیق کنید،
    ... و هورا، شما "آی‌تی‌هستی‌‌ها" (ITentities) را خلق کرده‌اید.


    اکنون تصور کنید که همه این آی‌تی‌هستی‌‌ها را با شبکه به یکدیگر متصل کنید و "اینترنت چیزها" را بدست آورید: یک محیط کاملا تعاملی و پاسخ‌دهنده از فرآیندهای اطلاعاتی بی‌سیم، فراگیر، توزیع‌شده و a2a (از هر چیزی به هر چیزی) که همزمان به صورت a4a (از هر جایی برای هر زمانی) عمل می‌کنند.
    البته بسیاری از این a ها هنوز در آینده‌ای (به سرعت در حال پیش‌آمدن) قرار دارند. مرحله حساس در این تحول استانداردشدن جهانی آمیزه‌ای از پروتوتکل‌ها، کدها، میانجی‌ها، فرکانس‌های رادیویی، و غیره است که برای ارتباط شفاف و مدوام مورد نیاز هستند.
    در بارسلون مشتریان V(irtually?)IP باشگاه Baja Beach دارای یک Verichip کاشته‌شده در بدن هستند تا خودشان را بشناسانند و بهای سرویس‌ها را با آن بپردازند. بر اساس آمار در سال 2004حدود 40 میلیون نفر در آمریکا شکلی از RFID را در جیب‌هایشان حمل می‌کردند.
    کاربردهای RFID از شمارش الکترونیک تلفات تا شناسایی حیوانات، از فراهم‌آوردن امکان مدیریت زنجیره‌ای تا سیستم‌های کتابخانه‌ای گسترده است. شما آنها را در فرودگاه‌ها، پادگان‌ها، پارکینگ‌های ماشین، بیمارستان‌ها، زندان‌ها، مدارس، سوپرمارکت‌ها و انبارها می‌یابید. فروشگاه‌های زنجیره‌ای وال مارت استفاده از ان را برای همه تامین‌کننده‌های کالایش اجباری کرده است. خانه شما آخرین مرز است.
    منافع RFID واضح است، اما افسوس که مضار آن هم به همان‌ اندازه قابل توجه هستند. تهدیدهای عمده مربوط به حریم شخصی است. برچسب‌های RFID ممکن است اطلاعاتی در مورد خصوصیات شخصی را آشکار کنند، و امکان بازشناسی مکان‌های فیزیکی یا نحوه پول خرج کردن مشتری را فراهم کنند.
    راه‌حل‌هایی برای پرداختن به این مشکلات بوجود آمده است (برای مثال "دستور خاموش‌کردن" �kill command� که هنگامی که محصول خریده شد، برچسب را غیرفعال می‌کند)، اما این موضوع پیچیده است، چرا که قابلیت‌های کارکردی آی‌تی‌هستی‌‌ها ممکن است حفظ شود، دقیقا به این خاطر که از منافع اینترنت چیزها بتوان بهره‌برداری کرد، مثل سیستم‌های دزدگیر برای ماشین‌ها یا درهای امنیتی برای دفاتر و آزمایشگاه‌ها.
    با این حال ما در هر جایی چشم‌ها و گوش‌هایی را مراقب خود می‌یابیم، و بنابراین نگرانی‌ها و شکایات رو به افزایش بوده است. سازمان CASPIAN (مصرف‌کنندگان مخالف تجاوز سوپرمارکت‌ها به حریم شخصی و شماره‌گذاری) محصولات برچسب‌دار شرکت بنتون را در سال 2003 تحریم کردند، و در حال حاضر نیز بر ضد شرکت‌های ژیلت و تسکو در حال پیکار است اما جنبه‌های اخلاقی تنها جنبه‌های نیستند که علائق فلسفی را به خود جلب می‌کنند. هنگامی که مرز بین واقعیت‌های آنالوگ � آفلاین و دیجیتال � آنلاین محو شود، احتمالا به نظر خواهد رسید که این موضوعات اخلاقی پیامد تغییری بنیادی‌تر و هستی‌شناختی هستند. تکنولوژی ارتباطات و اطلاعات (ICT) در حال مهندسی دوباره جهان است.
    اکنون از بیش از نیم قرن از عمر هوش مصنوعی (AI) می‌گذرد. بیش از 50 سال است ما سعی کرده‌ایم تا عواملی را تکامل بخشیم که بتوانند برای انجام وظایفی جایگزین ما شوند که در غیر این صورت انجامشان به هوش ما نیاز دارند.
    امروزه موفقترین عوامل هوش مصنوعی نه روبات‌ها بلکه وب‌بات‌ها (روبات‌های اینترنتی) هستند که به صورت آنلاین در محیط ایده‌آلشان، مانند ماهی‌هایی دیچیتال در فضای سایبر، کار می‌کنند.
    ما هنوز در دنیای واقعی به نحوی غیرقابل مقایسه بهتر عمل می کنیم، اما هنگامی که در نهایت فضای سایبر به دنیای ما سرازیر شود، آن گاه به عهده ما، عوامل هوشمند و تنبل، است که با محیطی سازگار شویم که در آن ماشین‌ها نه تنها با پمپ بنزین‌ها بلکه با هر کسی سخن خواهند گفت که آماده شنیدن باشد.
    Philosophers' magazine,Issue 34,2006
    لوچیانو فلوریدی در Universita degli Studi di Bari در ایتالیا و دانشگاه آکسفورد تدریس می‌کند و مولف کتاب Philosophy and Computing: an Introduction چاپ انتشارات راتلج است.

  5. #45
    آخر فروم باز sajadhoosein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    1,893

    پيش فرض

    نام هاو نشانه ها


    استفاده از تابلوها، علائم و نشانگرها در دنياى پيشرفته ارتباطات و كاهش عامل نيروى انسانى در راهنمايى مردم در اماكن مختلف مانند خيابانها، متروها، فروشگاه ها كاربرد وسيع ترى يافته و حتى يكى از عوامل موفقيت مديريت شهرى به شمار مى آيد. در دنياى با فرهنگ و متمدن امروزى براى هر سؤالى نيازى نيست كه وقت كسى گرفته شود، تمامى تابلوها و علائم همواره راهنما و معلم قشر عظيمى از كسانى هستند كه سؤالات متعددى دارند.
    عبور از يك خيابان يكطرفه، دور زدن ممنوع، به سمت پمپ بنزين، تابلوهاى نشانگر محدوديت سرعت همه و همه براى راحتى در زندگى شهرى امروزه طراحى شده است. اما سؤال اين است آيا اين علائم و نشانگر ها دقت و صحت كافى دارند تا بتوانند نيازها را پاسخ داده و راهنماى اشتباهى براى ديگران نباشند. با نگاهى كارشناسى و فراگير و مديريت كيفيت در بكارگيرى اين تابلوها متوجه اين نكته مى شويم كه بين اين علائم بايد تعاملاتى برقرار باشد تا بتواند به نحو ساده و راحت جوابگوى افراد مختلف باشد. تابلوها بايد با يكديگر حرف بزنند، همديگر را پشتيبانى نمايند، برخلاف هم صحبت نكنند، عليه هم اقدام نكنند، در سطح يك شهر، يك فرودگاه، يك سازمان خدماتى كه روزانه تعداد كثيرى از مردم به آن مراجعه مى كنند، بكارگيرى تابلوها و علائم و هدايت صحيح يك مشترى از اهميت ويژه اى برخوردار است، در يك فرودگاه تابلوهاى نشان دهنده صحيح هدايت كننده مسافر براى دريافت كارت پرواز و انتقال به سالن ترانزيت، يا تابلوهاى نشان دهنده محل نمازخانه يا سرويس هاى بهداشتى و طرز نصب آنها مى تواند از نارضايتى تعداد كثيرى از مردم جلوگيرى كند. نصب اشتباه يك تابلو ممكن است مسافرين را اشتباهى به مسيرهاى ناخواسته هدايت كند.
    در يك بيمارستان بكارگيرى خطوط رنگى و هدايتگر مى تواند براحتى بيماران و همراهان آنها را به بخش هاى مورد نظر هدايت نمايد، برخى از بيمارستانها براى اين كار از خطوط رنگى در كف سالن ها يا در كناره ديوار استفاده مى كنند و تنها كافى است بيمار با نگاه بر آنها مسير خود را پيدا كند، حال سؤال اين است كه اگر فردى نابينا باشد، چه كار مى توان انجام داد و بيمار را چگونه مى توان به بخش مورد نظر هدايت كرد، در ژاپن براى اين منظور از سراميك هاى برجسته استفاده مى شود و فرد نابينا كافى است براى پيمودن يك مسير با پاى خود كف سالن را لمس كند، البته اين موضوع در اكثر اماكن عمومى ژاپن كاربرد دارد، از خيابانهاى شهر، چهارراهها و متروها مى توان نمونه اى از اين معابر براى افراد نابينا نام برد.
    همچنين بكارگيرى صداى سوت در چهارراهها براى اعلام قرمز بودن چراغ براى عابرين را مى توان نمونه اى از علائم و اصوات نام برد كه براى راحتى مردم طراحى مى شود. در اكثر تقاطع ها و در كنار خطوط عابر پياده در كشورهاى توسعه يافته شاهد صداى نواختن زنگ ملايم در هنگام سبز شدن چراغ هستيم، با شنيدن صداى اين زنگ عابرينى كه نابينا هستند براحتى مى توانند اين مسير را بپيمايند، حال در نظر بگيريد كه برخى از عابرين بيناى ما اين اصل را رعايت نمى كنند چه برسد !!!
    از سوى ديگر مى توان حدس زد كه امكان خطا در نواختن اشتباهى اين زنگ ها چه ضربه سنگينى را مى تواند براى جامعه داشته باشد.
    در يك شهر نيز علائم راهنمايى و رانندگى و طرز بكارگيرى صحيح آنها نيز نقش مؤثرى در كاهش حجم ترافيك دارند، محل نصب تابلوها از نكته هاى مهمى است كه در برخى از موارد ضرورى است . مسئولان محترم راهنمايى و رانندگى نسبت به اين موضوع دقت بيشترى بخرج دهند، اكثر تابلوها در سرپيچ ها نصب شده اند، آنهم بعد از پيچ، اين موضوع منجر به ايجاد ترافيك در تقاطع ها و همچنين تصادف و در خيلى از موارد عبور اشتباه از يك مسير درپى داشته و راننده براى ادامه مسير خود مجبور به حركت دنده عقب و برگشت به سمت تقاطع مى كند. اين موضوع براى خروجى هاى اتوبان شهيد حكيم به سمت كردستان شمالى و اتوبان همت به سمت مدرس شمال و جنوب بيشتر به چشم مى خورد، در خروجى اتوبان همت و خروجى مدرس، زير پل هاى فجر شاهد نصب تابلو مدرس شمال و جنوب هستيم، اگر راننده اى خطاى چشم داشته باشد كه نبايد باشد و يا پشت سر يك اتوبوس قرار گرفته باشد، قادر نخواهد بود مسير را تشخيص دهد و ناخواسته ممكن است مسير را اشتباه برود، همچنين در برخى از خروجى ها شاهد نصب تابلوهاى نشاندهنده زيادى هستيم كه وقتى راننده به تقاطع نزديك مى شود بايد در يك نگاه كوتاه و سريع تمامى تابلوها را مطالعه نمايد. حال در نظر بگيريد در كنار اين تابلوها، تابلوهاى متعدد تبليغاتى نيز وجود داشته باشد، در اين صورت امكان تصادف را مى توان پيش بينى كرد. اين امر بويژه در فصول بارانى و برفى يا هواى مه آلود كه دامنه ديد كاهش پيدا مى كند حاد تر خواهد شد.
    بايد اين واقعيت را در نظر داشت كه در پيچ ها و در محيط پرتردد و ترافيك امكان مطالعه اين شعارهاى پسنديده نخواهد بود و توصيه مى شود در مسيرهايى از اين شعارها استفاده شود كه فاصله تابلو و راننده كافى بوده و فضاى مناسبى وجود داشته باشد.
    يكى ديگر از موارد مهم نام گذارى مراكز و اماكن عمومى است كه مى تواند نقش مناسبى در هدايت مردم داشته باشد. اتوبان، بزرگراه، آزاد راه و بكارگيرى تابلوهاى مناسب هركدام و استفاده صحيح نام مناسب با فرهنگ ايرانى از مواردى است كه بايد بدان توجه كرد، با نگاهى به تابلوهاى زرد رنگ كه نشان دهنده مترو است متوجه اين نكته خواهيم شد كه براستى اين تابلو نشانگر مترو است، قطار زير زمينى، قطار شهرى يا كداميك از اينها است، جالب است كه بدانيم از زمانى كه مترو در تهران راه اندازى شده است و تابلوهاى نشانگر متروها نصب شده است هيچ گونه اسمى براى اين مراكز انتخاب نشده است، روى تابلوها نوشته شده است �به طرف ايستگاه ميرداماد� يا به طرف ايستگاه حقانى و مانند اينها ولى گفته نشده است �به طرف ايستگاه متروى ميرداماد يا متروى حقانى� اگر هنوز بعد از گذشت چندين سال كلمه مترو انتخاب نشده است پس بهتر است اين كار را بكنيم. در اكثر كشورها از حرف بزرگ M براى نشان دادن ايستگاه مترو استفاده مى شود درحالى كه در شهر تهران از آرم شركت متروى ايران استفاده شده است و البته بيشتر شبيه ليفت تراك است تا قطار.
    بايد اين واقعيت را قبول كرد كه سازمانها در قبال مردم مسئوليت دارند و به اين دليل است كه استانداردهاى مخصوص سازمانهاى مدنى در اكثر كشورها بكارگرفته مى شود. مسئوليت اجتماعى يك سازمان امروزه يكى از مهمترين استانداردهاى مديريتى است كه سازمانهاى مرتبط با جامعه از آنها استفاده مى كنند، البته ناگفته نماند كه طرح تكريم ارباب رجوع چندسالى است توسط سازمان مديريت و برنامه ريزى به دستگاههاى دولتى ابلاغ شده است و برخى از سازمانها در اين زمينه قدم هاى مثبتى را برداشته اند. سخن آخر اين كه نگاه مديريت كيفيت به تمامى عوامل ايجاد كننده رضايت مندى مردم به عنوان مشتريان و بهبود مستمر آن نگاهى است كه همه مديران و كارشناسان سازمان ها مى توانند با استفاده از آن به بهبود وضع شهرى و مديريتى جامعه خود بپردازند. اميد است اين رويكرد در كشورما همه روزه با عمق بيشتر در سازمانهاى عمومى بتواند رضايتمندى جامعه را به همراه داشته باشد.

  6. #46
    آخر فروم باز sajadhoosein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    1,893

    پيش فرض

    ترک عادت موجب مرض است؟


    حل مشکلات جوانان، پر کردن مناسب اوقات فراغت‌شان، فرهنگ‌سازی و سایر �باید�‌های حکومتی را که کنار بگذاریم، به این سؤال می‌رسیم که: نقش خود جوانان در پیشگیری از ابتلا به عادت‌های ناپسندِ اینچنینی چیست؟ جواب‌های ریشه‌ای روان‌‌پزشکان و روان‌شناسان به این سؤال، شنیدنی‌ است.
    هیچ فکرش را کرده‌اید که چرا با همة سعی و تلاش‌مان نمی‌توانیم بعضي از عادت‌های بدمان را به کلی ترک کنیم؟ انگار ترک بعضي عادت‌ها برایمان غیرممکن می‌شود، آن‌قدر که حتی اگر بدانیم زندگی و آینده‌مان به خاطر همین عادت‌ها لطمه می‌بیند، باز هم نمی‌توانیم آن‌ها را کنار بگذاریم و ترکشان کنیم.
    به تازگی، دو مطالعة جدید توسط دانشمندان کانادایی به بررسی علل این پافشاری پرداخته. دکترجاروین، مجری یکی از این پژوهش‌ها می‌گوید: �طبق مطالعات ما اکثر مردم می‌دانند که چه عادت‌هایی برای آن‌ها خطرناک است و چه عواقب نامطلوبی برای آن‌ها در پی دارد، اما عدم توانایی در ترک این عادت‌ها تنها به این دلیل است که این افراد اطلاعات کافی از این خطرها ندارند.
    به عبارت دیگر آن‌ها می‌دانند که اعتياد به موادمخدر، سیگار کشیدن، پرخوری یا مصرف الکل برای آن‌ها خطرناک و حتی مرگبار است اما دلیل آن را نمی‌دانند.� او معتقد است بزرگ‌ترین عاملِ ناتوانی مردم در قطع عادت‌های ناپسندشان، ناقص بودن اطلاعات‌شان از علل زمینه‌ای عادت‌های خطرناک است.
    به عقیدة پژوهشگران، صرفا آگاهی از این ‌که یک عادت یا یک روش زندگی، خطرناک است کفایت نمی‌کند بلکه فرد باید بداند که چرا این عادت برای او خطرناک است و اگر این سطح از دانش و آگاهی برای او فراهم شود، راحت‌تر به سمت ترک عادت می‌رود.
    دکتر جاردین اضافه می‌کند که: �خوشبختانه مردم در حال حاضر دید و برداشت واقعی و خوبی از عوامل خطرساز برای سلامت خود دارند و حالا ادامة راه وظیفة ما محققان، دانشمندان و استادان است تا در ترک عادت‌های بد به این افراد کمک کنیم. فقط کافی است آن‌ها علت مضر بودن عادت‌هایشان را بهتر درک کنند تا برای ترک، مصمم‌تر شوند.�
    چرا و به چه علت؟!
    مسألة مهم در ترک عادت‌ها، شناسایی علل به وجود آورندة عادت‌ است. به طور مثال بسیاری از مردم می‌دانند که مصرف سیگار و اعتیاد به موادمخدر برای آن‌ها زیان‌بار است، اما در ترک آن ناموفق‌اند. در اصل، علت این عدم موفقیت، چیزی نیست جز عدم توجه به علل زمینه‌ساز بروز این عادت‌ها و این علل هم بسیار متفاوت‌اند: استرس، تفریح، فشار همسالان (Peer Pressure)، فقر، بیکاری و... تازه این علل زمینه‌ای هم از یک فرد تا فرد دیگر تفاوت می‌کند و نمی‌توان یک علت مشترک را برای همة افراد به عنوان علت تداوم عادت‌هاي بد عنوان کرد.
    به همین دلیل، در هر فرد باید به‌طور خصوصی تعدادي اقدامات خاص و بررسی‌های کامل صورت بگیرد تا علت زمینه‌ای در آن فرد به‌خصوص کشف شود.
    درمان نیز باید در مرحلة بعدی به طور انفرادی و برحسب ویژگی‌های آن بیمار خاص طراحی گردد. اگرچه طی این مراحل، بسیار سخت، پرهزینه و وقت‌گیر به نظر می‌رسد، اما با التزام به آن‌ها احتمال موفقیت در ترک عادت‌ خیلی بیشتر می‌شود.
    پژوهشگران معتقدند اگر عادت‌های بد ریشه‌یابی شوند، شانس ترک آن‌ها به مراتب بیشتر از زمانی است که کورکورانه برای ترک آن‌ها به فرد معتاد فشار آورده شود. اگر به افراد فقط در مورد خطرات عادت‌های بدشان هشدار و تذکر داده شود، مشکل آن‌ها حل نمی‌شود بلکه زمانی می‌توان مشکل آن‌ها را حل کرد که عادت‌هاي آن‌ها ریشه‌یابی و زمینه‌یابی شود.
    در جست‌وجوی مقبولیت اجتماعی
    یکی از علل عادت‌هاي پرخطر، نیاز به مقبولیت و پذیرش اجتماعی است. زمانی که این حس (پذیرش اجتماعی) در فرد وجود نداشته باشد، او برای مقابله با استرس‌های ناشی از آن به عادت‌های نامطلوب و مضر روی می‌آورد. این عادت‌ها هم از فردی تا فرد دیگر متغیر است.
    به طور مثال ممکن است فردی در مقابله با عدم پذیرش اطرافیان، به سیگار روی بیاورد، اما دیگری استرس بیشتری را متحمل شود و به سمت موادمخدر کشیده شود.
    مسألة مشترک برای تمام این افراد حس تعلق و وابستگی است که یک حس اساسی محسوب می‌شود. در واقع ما انسان‌ها خود را جزئی از یک ساختار اجتماعی بزرگ می‌پنداریم و اگر یک رفتار به عنوان یک رفتار پسندیدة اجتماعی شناخته شود، کنار گذاشتن آن برایمان بسیار سخت می‌شود.
    عکس این موضوع هم صحیح است. یعنی اگر رفتاری باعث جدا شدن و عدم پذیرش ما توسط جامعة اطراف شود، تلاش خواهیم کرد که آن عادت را از خودمان دور کنیم. پس بسیاری از عادت‌های ما برای کسب محبوبیت و مقبولیت اجتماعی به وجود می‌آیند، اما آیا واقعا این عادت‌ها برای ما مقبولیت اجتماعی را به ارمغان می‌آورند؟
    روان‌پزشکان می‌گویند باید در این مورد با افراد صحبت کرد و آن‌ها را روشن کرد که چنین عادت‌ها و رفتارهایی باعث پذیرش آن‌ها نخواهند شد. آن‌ها معتقدند اگر این باور در معتادان ایجاد شود، به طور قطع بسیار راحت‌تر از قبل قادر به ترک عادت‌های بد خود خواهند بود.
    خاموش کردن آتش استرس
    استرس یکی دیگر از عوامل زمینه‌ساز بروز عادت‌های ناپسند است. بسیاری از عادت‌هاي ما صرفا وسیله‌ای هستند برای کاهش دادن استرس‌های روزمرة زندگی. هر آدمی به طور ناخودآگاه روش خاصی را برای کنترل استرس‌ها و فشارهای زندگی‌مان انتخاب می‌کند. یکی به کار و فعالیت بیش از حد روی می‌آورد، یکی دوش آب گرم می‌گیرد، یکی می‌خوابد، یکی چای می‌نوشد و یکی هم پناه می‌برد به دامان سیگار و مخدر و...
    از آن‌جا که همه‌مان در زندگی روزمره‌، استرس‌هایی را تجربه می‌کنیم، باید بکوشیم که راه‌های مقابله‌ای مناسبی پیدا کنیم، که حتی‌المقدور آسیب کمتری برایمان در پی داشته باشد. به طور مثال باید سعی کنیم به هر شکل ممکن میزان استرس‌های موجود در زندگی‌مان را کم کنیم و با توجه به این ‌که همین استرس‌ها باعث تکرار و تقویت عادت‌هایمان شده‌اند، برطرف کردن این استرس‌ها نیز خودبه‌خود باعث رفع عادت‌های بدمان می‌شود.
    کودک لجباز درون
    روان‌شناسان معتقدند همة ما یک کودک درون داریم که معمولا لجباز است و هیچ خوشش نمی‌آید که از او انتقاد کنند. کودک درون همیشه سعی می‌کند برای کارهای نامطلوب و عادت‌های ناپسندش، توجیهاتی ببافد تا از شر خرده‌گیری‌ها راحت شود. به طور مثال هر وقت با این انتقاد مواجه شود که:
    �این سیگار یا این مادة مخدر باعث بیماری و مرگ زودرس تو خواهد شد.� فورا توجیه می‌آورد که: �در عوض، استرسم را کم می‌کند. تازه، مدت‌ها طول می‌کشد تا این سیگار سلامتم را به خطر بیندازد.�
    به عقیدة پژوهشگران، آشنا کردن مردم با این کودک لجباز درون می‌تواند بسیاری از مشکلات و سختی‌های آن‌ها را در ترک عادات بد رفع کند. به هر حال، تا وقتی مسائل روانی پشت پردة عادت‌های بد شناخته نشوند و به درستی مورد بررسی قرار نگیرند، راه‌حل مناسبی برای برطرف کردن آن‌ها نمی‌توان پیدا کرد.
    به عقیدة پژوهشگران، قبل از این‌ که پزشک به بیمار خود توصیه به ترک سیگار یا موادمخدر کند، باید با او مصاحبة مفصلی ترتیب بدهد تا علت این عادت‌های ناخوشایند و مضر را در او پیدا کند و سپس با برطرف کردن این علل زمینه‌ای سعی در برطرف کردن این عادت‌ها کند.
    به عقیدة پژوهشگران، تنها ارائه تعدادي توصیه‌ و هشدارهای خشک و خالی باعث رعایت مسائل بهداشتی و ترک عادت‌هاي مضر نمی‌شود. معتادان نیاز دارند که حرف‌هایشان شنیده شود، مسائل و مشکلاتشان با هنجارهای اجتماعی مطابقت داده شود و سپس، راهنمایی‌های مناسب به آن‌ها ارائه شود.
    چهره‌های در بند
    1- دیه‌گو مارادونا و کوکائین: مارادونا اسطورة فوتبال آرژانتين که جام جهاني ۱۹۸۶ را یک‌تنه براي آرژانتين به ارمغان آورد، با کوکائین محو شد. كوكائين، مارادونا را نابود كرد و ۱۵ ماه از دوران اوج فوتبالش را در فصل ۹۲ـ۹۱ تباه كرد.
    سه سال بعد باعث اخراج او از جام جهاني ۹۴ شد و پروندة زندگي حرفه‌ای‌اش را در سال ۹۷ بست. همین مادة مخدر نزديك بود که جان او را نیز در اولين روزهاي سال ۲۰۰۰ به دنبال يك حملة قلبي بگيرد.
    2- اریک کلاپتون و هروئین: اريــك كـــلاپتــون، گيــتاريســت خارق‌العاده‌‌اي كه در کشور ما او را بیشتر با موسيقي سريال �لبه تاريكي� مي‌شناسند، به خاطر اعتیادش به هروئین در دهه 70 میلادی برای مدتی از انظار عمومي دور شد و كاملا به حاشيه رانده شد. او اگرچه توانست پس از مدتی بر اعتياد خود غلبه كند و به عرصة موسيقي بازگردد اما بسياري معتقدند كه اريك كلاپتون پس از رهايي از اعتياد هرگز روزهای اوج خودش را تکرار نکرد.
    3- پرويز فني‌زاده: خيلي‌ها او را با عينك فريم مشكي زمخت‌اش مي‌شناختند. قيافة معمولي‌اش شبيه چپي‌‌هاي متعصب دهه70 ميلادي بود. آرام بود. كاري به كار كسي نداشت.
    دور و بري‌هايش مي‌گفتند �او مي‌خواست خودش باشد؛ فني‌زاده� نه آل‌پاچينو يا مارلون براندو. خودش تعريف مي‌كرد وقتي جايزة بهترين بازيگري را از دست جوزف لوزی (كارگردان نا‌متعارف‌سازِ آمريكايي) مي‌گرفتم، داشتم فكر مي‌كردم كه اگر دوستم لباسش را به‌ام قرض نمي‌داد، چطوري توي اين مراسم شركت مي‌كردم؟
    اواسط آخرين فيلم‌اش، اعدامي، اعتياد بيش از حد و تزريق به‌اش امان نداد و بالاخره جانش را گرفت. آن هم درست وقتي همه پي برده بودند كه فني‌زاده احتمالا در چند سال آينده يكي از اعجوبه‌هاي بازيگري خواهد شد!
    جمله‌های داغ
    1- کارل گوستاو یونگ (روان‌شناس): اعتیاد چیز بدی است و هیچ فرقی نمی‌کند که معتاد به چه باشی؛ به مورفین یا الکل یا حتی به ایده‌آلیسم.
    2- مارتین آمیس (نویسنده): این که چرا بعضی آدم‌ها به یک چیزی معتاد می‌شوند و بعضی‌ها نمی‌شوند، فقط یک دلیل دارد و بس: بعضی آدم‌ها ضعیف‌اند و بعضی‌ها قوی.
    3- جین کاکتو (فیلم‌نامه‌نویس): معتاد شدن به موادمخدر که تقصیر خودمان نیست، تقصیر بدن ماست!
    4- جین تیرنی( هنرپیشه): تحسین‌برانگیز است که یک آدم بتواند خودش را از هر نوع اعتیادی رها کند و به زندگی برگردد.
    5- فیلیپ آدامز(نویسنده): کتاب خوب عین هروئین است، عین مورفین. به همان سادگی و به همان شدت معتادمان می‌کند و مجبورمان می‌کند همة وقتمان و دار و ندارمان را خرجش کنیم.

  7. #47
    آخر فروم باز sajadhoosein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    1,893

    پيش فرض

    رؤياهاي نسل پياده رو



    خانواده‌ها هم خيلي وقت‌ها بي‌خيال آن‌ها شده‌اند و ديگر نمي‌‌دانند با اين جماعت بي‌انگيزه چه كار بايد كرد. كافي است نگاهي به دور و بر خود و فك و فاميل‌تان بيندازيد.
    آمار نيت‌هاي جامعة ما هم روزبه‌روز دارد افزايش پيدا مي‌‌كند. حالا درست كه اشتغال و ازدواج و مسكن جوانان خيلي مهم‌ترند، اما آيا براي نيت‌هاي جامعه نبايد فكري كرد؟ پژوهشي، آماري، برنامه‌اي، چيزي. اين بيماري شديدا واگيردار است ها!
    كار، كار انگليسي‌هاست!
    يک مشت جوان علاف بيکار بي‌عار با موي بلند و روي سياه و ناخن دراز و... واه واه واه! همان‌ها که به قول شاهکار بينش‌پژوه �خانه بابايشان نان مفت مي‌خورند و گردن کلفت مي‌کنند.�
    اگر تا به حال چنين آدم‌هايي را ديده‌ايد يا مي‌شناسيد يا حتي احيانا جزوشان محسوب مي‌شويد(!)، بدانيد و آگاه باشيد که حضور و وجود اين فرقة جديده در ادبيات اجتماعي روز دنيا به رسميت شناخته شده و نام نامي‌شان به عنوان فخيمة نيت ( NEET ـ با NEAT اشتباه نشود!) مزين گشته است.
    تا اين حد که حتي توي دايره المعارف اينترنتي �ويکي پديا �هم براي خودشان مدخل دارند و حسابي سري توي سرها درآورده‌اند! و تو چه داني که نيت چيست؟
    خدا رحمت کند دايي جان ناپلئون را. راست مي‌گفت که کار، کار انگليسي‌هاست! نمونه‌اش همين �نيت�.
    آقايان دولتمردان اهل کشور بريتانياي کبير، اوايل دهه 90 داشتند مردم محترم کشورشان را طبقه‌بندي مي‌کردند. آن هم براي اين که بدانند چقدر کارگر و کشاورز و معلم و دکتر و طفل شيرخوره و پيرمرد از کارافتاده دارند تا برايشان برنامه‌ريزي کنند، اما ضمن اين کار به فرقة غريبي برخوردند که نه مدرسه مي‌رفتند، نه در جايي براي کار استخدام بودند و نه دورة آموزش شغلي را مي‌ديدند.
    متأسفانه سنشان هم با طفل شيرخوره يا پيرمرد از کارافتاده اختلاف زيادي داشت. آن ها هم برداشتند يک علامت اختصاري براي اين گروه که به قول خودشان:
    Not currently engaged in Employment, Education or Training بودند انتخاب کردند.
    حروف بزرگ اين عنوان را هم گذاشتند کنار هم تا شد نيت: �NEET�.
    اين جماعت گرچه در انگليس کشف شدند، اما به سرعت در ساير کشورها به‌خصوص ژاپن گسترش پيدا کردند. (يا شايد قبل از آن هم بودند و کسي آن‌قدر جديشان نگرفته بود که برايشان اسمي انتخاب کند!) در حال حاضر انگليس و ژاپن بيش از بقية کشورهاي دنيا درگير مسائل و معضلات اجتماعي �نيت� جماعت هستند.
    تعريف دقيق اين دسته توي اين دو کشور کمي با هم فرق مي‌کند. به‌خصوص در مورد ردة سني‌شان. در انگليس نيت به افراد بين 16 تا 18 سالي گفته مي‌شود که در فعاليت‌هاي اجتماعي شرکتي ندارند و دنبال کار و کاسبي به درد بخوري براي رفاه زندگي‌شان نيستند.
    اما اين تقسيم‌بندي در ژاپن افراد 15 تا 34 سال را در برمي‌گيرد که نه ازدواج کرده‌اند، نه مدرسه مي‌روند، نه کار خانه مي‌کنند، نه شغلي دارند و نه حتي دنبالش مي‌گردند. البته افرادي که براي مدت کوتاه و به طور موقت هم اين ويژگي‌ها را داشته باشند، جزو نيت طبقه‌بندي مي‌شوند که بعضي از زعماي قوم اين مسأله را قبول ندارند و مي‌گويند بايد بينشان تفکيک قائل شد.
    �کي کودو� مدير يک بنگاه کاريابي براي جوانان در ژاپن است. او اعتقاد دارد که جوان‌هاي امروز ديگر اعصاب حقوق‌بگير بودن را ندارند. دلشان مي‌خواهد تجربه‌هاي شغلي تازه‌اي داشته باشند. مثلا به کارهاي پاره‌وقت رومي‌آورند يا خودشان مستقلا وارد صنعت مي‌شوند. اما اين وسط بعضي‌ها هم نمي‌توانند کاري از پيش ببرند و مي‌شوند نيت.
    از آن‌جا که نيت‌ها هيچ‌گونه فعاليت اقتصادي يا توليدي انجام نمي‌دهند و صرفا مصرف‌کننده هستند (در واقع به نوعي زندگي انگلي دارند)، باعث پايين آمدن رشد اقتصادي مي‌شوند. تمايل اين افراد به انجام جرم و جنايت نيز بيشتر از ديگران است.
    اين‌گونه مسائل، دولتمردان را به شدت نگران مي‌کند. مضاف به اين‌که عدة آن‌ها مدام در حال زياد شدن است. مطابق آمار، ژاپن در سال 2003 چهار صد هزار نيت داشته که اين تعداد نسبت به سال 97، پنج برابر افزايش نشان مي‌دهد.
    نيت‌ها از آسايش و رفاه نسبي برخوردارند و به همين خاطر نيازي به کار يا تحصيل در خود نمي‌بينند. حمايت اقتصادي بيش از حد والدين از فرزندان، يکي از علل اصلي نيت شدن آن‌هاست که از هر گونه فعاليتي بي‌نيازشان مي‌کند.
    اين مسأله به‌خصوص در ژاپن که پدر و مادرها بلانسبت شما مثل چي کار مي‌کنند تا آب توي دل فرزندانشان تکان نخورد، زياد ديده مي‌شود.
    رئيس مرکز حمايت از جوانان ژاپن معتقد است چون جامعه و مردم ژاپن در سال‌هاي اخير بسيار ثروتمند شده‌اند، به فرزندانشان بيش از حد توجه مي‌کنند و در نتيجه جوانان براي مستقل شدن بايد متحمل فشارهايي شوند.
    در واقع جور �لوس� بار آمدن اين جوانان در خانواده را جامعه بايد بکشد. حضور نامنظم در کلاس‌هاي مدرسه و عدم رعايت نظم اجتماعي خانوادگي در سنين پايين، از ديگر عوامل مؤثر ظهور پديدة نيت است.
    محققان معتقدند که چهار دسته نيت وجود دارد: دستة اول افرادي از جامعه كه طرد و منزوي شده‌اند، دوم آن‌هايي که بعد از ديپلم گرفتن يا ترک تحصيل با بر و بچ و رفقا اين‌ور و آن‌ور پلاس و علاف‌اند، دستة سوم فارغ‌التحصيلان دانشگاهي که نمي‌توانند تصميمي براي ادامة مسير زندگي‌شان بگيرند و دستة آخر کساني که به طور تمام وقت در جايي مشغول به کارند، اما به خاطر ضعف در مهارت‌هاي شغلي، اعتماد به نفسشان را از دست داده‌اند.
    آيسامو کوندو يک نيت سي سالة ژاپني است. او وقتي ده سال قبل در دانشگاه قبول شد، خانواده و دوستانش را کلا بوسيد و گذاشت کنار و حتي آپارتماني را که پدر و مادر دلبندش برايش اجاره کرده بودند، پس داد. بعد از چند صباحي درس خواندن هم قات زد و از دانشگاه آمد بيرون.
    �فکر کردم آخرش که چي؟ وقتي بيام بيرون، بايد مثل بابام حقوق‌بگير باشم. اين شد که ديگه دوام نياوردم و زدم به چاك.�
    اما چند سال بعد نگراني عجيبي بر آيسامو مستولي شد. �ديدم اگه همين‌جور بخوام يه پا هوا و يه‌لاقبا بمونم، چند سال ديگه عمرا هيشکي به‌ام کار نده. اين شد که از سر ناچاري، رفتيم تو يه کتابفروشي.�
    او حالا در يک مرکز مشاورة شغلي است. جايي که با بنگاه‌هاي کاريابي معمولي فرق مي‌کند. آن‌ها به جاي اين‌که مدام کارهاي مختلف را به آيسامو پيشنهاد کنند، به او فرصت مي‌دهند تا دربارة هر کدام کاملا دقيق شود و اطلاعات لازم را کسب کند تا در نهايت ببيند که به کدامشان علاقه‌مند است.
    اين روزها از اين دست مراکز مشاورة شغلي در ژاپن فراوان به چشم مي‌خورد. در مارس 2003، شانزده تاي آن‌ها در شهرهاي ژاپن راه‌اندازي شد که فقط يکي‌شان در کمتر از يک سال، 7200 مراجعه داشته است!
    بله. معضل نيت‌ها بسيار جدي و مهم است و حلش به قول بزرگان يک عزم ملي را مي‌طلبد. هر گونه برخورد قهري و نامعقول با اين افراد �حساس�(!)، تنها مسأله را بغرنج‌تر مي‌کند.
    به همين خاطر است که مثلا وزارت بهداشت و تأمين اجتماعي ژاپن در حال فراهم کردن شرايط و امکاناتي است که نسل جوان را به رعايت نظم اجتماعي در زندگي عادت دهد. چرا که گريز از اين نظم، يکي از عوامل بسيار مؤثر در بي‌انگيزگي شغلي ـ تحصيلي جوانان و ظهور پديدة نيت محسوب مي‌شود.
    دانشگاه توکيو هم براي کاهش روند رشد نيت در جامعه، اقدامات پيشگيرانه‌اي را در سنين پايين پيشنهاد مي‌کند. مثل اين که هر دانش‌آموز دبيرستاني را موظف کنيم يک نوجوان دورة راهنمايي را آموزش دهد تا براي حداقل يک هفته کار در شرکت‌ها يا جاهاي ديگر آماده باشد.
    اين اقدام به بچه‌ها ياد مي‌دهد که آدم‌بزرگ‌ها آن‌قدرها هم کارهاي خفني انجام نمي‌دهند و شايد اين مشکل فراري بودن از کار در سنين بالاتر را تا اندازه‌اي کاهش دهد.
    انگل نباش پسر
    نيت پديده‌اي نسبتا جديد در جوامع پيشرفته است. با اين حال پژوهشگران اين كشورها تحقيق‌هاي بسياري بر روي اين پديده انجام داده‌اند.
    نمونه‌اش همين تحقيق اينترنتي مؤسسة تحقيقاتي نومورا در ژاپن كه در اكتبر2004 انجام گرفته. در اين تحقيق هزار نفر به سؤالات مؤسسة نومورا پاسخ داده‌اند.
    سؤالاتي كه در مورد ميزان آشنايي مردم با نيت، تأثيراتش بر جامعه، دلايل افزايش، اقدامات لازم براي كنترل آن و... طرح شده بود. با اين همه در كشور ما تا به حال هيچ كار تحقيقي خاصي بر روي اين پديده قابل ملاحظه انجام نگرفته است.
    به همين خاطر براي اين‌كه تصوير واضح‌تري از اين پديده به دست بياوريم، ريشه‌هاي ظهور چنين مسأله‌اي را در تحقيق‌هاي سازمان ملي جوانان جست‌وجو كرده‌ايم.
    1- شرايط خانوادگي، يكي از اصلي‌ترين عوامل پيدايش طبقه نيت است. اگر اين شرايط مساعد نباشد و والدين در تربيت فرزندان خود سعي كافي و وافي به خرج ندهند، شاهد افزايش نيت‌ها در جامعه خواهيم بود.
    گاهي وقت‌ها رفاه نسبي و بالاتر در خانواده هم به كمك چنين افزايشي مي‌آيد. ظهور خانواده‌هاي طبقه متوسط بعد از جنگ در كشور ما باعث شده تا علي‌رغم اهميتي كه نظام خانواده در ميان ما دارد، بعضي از والدين سهل‌انگارانه بر ظهور اين طبقه در جامعة ما صحه بگذارند.
    پژوهشي كه سال‌هاي گذشته سازمان ملي جوانان دربارة نگرش جوانان نسبت به خانواده انجام داده نيز مؤيد اين قضيه است. بر اساس اين پژوهش خانواده‌ها، مخصوصا خانواده‌هاي طبقات متوسط و بالا، عموما فرزندان را وابسته به خودپرورش مي‌دهند و اين وابستگي به شكل‌هاي گوناگون از جمله رشد نايافتگي در احراز قدرت زندگي و نگرش غير واقع‌بينانه فرزندان به زندگي بروز پيدا مي‌كند.
    2- گرايش زياد به دوستان، آنچنان كه نقش خانواده را در ميان جوانان كم‌رنگ كند، عامل ديگري است كه به نظر مي‌رسد در جامعة ما پررنگ‌تر مي‌شود. توجه داشته باشيد كه بر اساس همان تحقيق سازمان ملي جوانان، نيمي از جوانان از فضاي خانه خود ناراحت هستند كه بيشترين نارضايتي مربوط به نوجوانان 14 تا 18 ساله است.
    اين در حالي است كه 51 درصد از همين جوانان معتقدند كه دوستانشان در مقايسه با اعضاي خانواده با آن‌ها صميمي‌ترند، 43 درصدشان هم ترجيح مي‌دهند مطالب خصوصي‌شان را به جاي اعضاي خانواده با دوستانشان در ميان بگذارند.
    اين نفوذ بسيار زياد همسالان در زندگي نوجوانان و جوانان ما اگر به دليل محروميت از توجه در خانواده باشد مي‌تواند نسل پياده‌رو را توي جامعة ما روز به روز افزايش دهد.
    3- شرايط عمومي جامعه، سومين عامل پيدايش اين طبقه است. ما قاعدتا انتظار داريم كه آدمي در جواني داراي روحية قدرتمند و شاداب، انديشه‌هاي بزرگ و اميدبخش و برخوردار از اعتماد به نفس براي مقابله با مشكلات باشد.
    اين در حالي است كه بر اساس پيمايش بزرگ سازمان ملي جوانان، 32 درصد از جوانان خود را بي‌كس و تنها مي‌دانند. 56 درصد احساس مي‌كنند شادابي و نشاطي را كه يك جوان بايد دارا باشد، ندارند و 37 درصد فكر مي‌كنند وضعيت زندگي‌شان روزبه‌روز بدتر مي‌شود.
    حالا اگر شرايط اقتصادي جامعه و ضعف انگيزش شغلي در ميان جوانان را هم بر اين فرض‌ها اضافه كنيم، ‌موضوع حالت بحران‌تري به خود مي‌گيرد.
    4 مدرسه، خانواده دوم نوجوانان و جوانان است. حالا اگر اين نهاد هم انتظارات آن‌ها را برآورده نسازد، مشكلات جدي‌تر مي‌شود. پاسخ دانش‌آموزان دبيرستاني به موضوع مدرسه در اين پيمايش نشان مي‌دهد كه دست‌كم نيمي از دانش‌آموزان ايراني با برنامه‌ها و عملكردهاي مدرسه مسأله دارند و از آن‌چه در مدارس راهنمايي و دبيرستاني مي‌گذرد، راضي نيستند. در اين‌باره همين قدر بس كه بدانيد 32 درصد دانش‌آموزان معتقدند صرفا براي راضي كردن والدين و اطرافيانشان درس مي‌خوانند.
    نيت‌ها بيشتر كجاها را گرفته‌اند؟
    نیت‌ها بیش از همه، یقة انگلیس و ژاپن را گرفته‌اند و حسابی دارند پدر اقتصاد و تولید و روابط اجتماعی‌شان را درمی‌آورند.
    بالطبع آ‌ن‌ها هم بيکار ننشسته‌اند و دارند خودشان را به آب و آتش می‌زنند تا یک جوری از پس این مشکل برآيند یا لااقل خساراتش را کمتر کنند.
    بیایید نگاه کوتاهی به وضعیت نیت‌های این دو کشور و اقداماتی که برای کنترل نسلشان انجام داده‌اند بیندازیم.
    انگليسي‌هاي بي‌مايه
    �علاف‌ام بیشتر. وقت می‌کشم و می‌خوابم.� یک دختر هجده سالة انگلیسی است. مدرسه را ول کرده و یک نیت حرفه‌ای شده. امروز لااقل 150هزار نفر مثل او در انگلیس زندگی می‌کنند و در طول عمرشان هر کدام 100 هزار پوند خرج روی دست مردم این کشور می‌گذارند.
    نیت‌ها 20 برابر افراد عادی احتمال ارتکاب جنایت دارند و 22 برابر بیشتر هم ممکن است بچه ننه شوند! (مینیمم ـ ماکزیمم طیف را حال مي‌كنيد!؟)دولت انگلیس می‌خواهد ظرف پنج سال آینده با صرف میلیون‌ها پوند دست‌کم یک پنجم این �نسل سوخته� را نجات دهد.
    ایدة اصلی دولت برای رهایی از این معضل، پیدا کردن شغل برای جوانان و راه‌اندازی مراکز مشاوره برای آنان است. گرچه این طرح در شهرهای بزرگی مثل لندن که پایتخت نیت‌ها محسوب می‌شود (یک چهارم نوجوانان لندنی نه مدرسه می‌روند و نه کاری دارند) چندان به درد نمی‌خورد.
    تازه مسائل دیگری هم هست. در انگلیس دانش‌آموزان فقیری هستند که از دولت، هفته‌ای 30 پوند کمک هزینه دریافت می‌کنند تا بتوانند درس بخوانند. آن‌ها اصلا دل خوشی از نیت‌هایی که از این کمک‌هزینه استفاده می‌کنند اما عاطل و باطل می‌گردند، ندارند.
    حتی یکی‌شان که ظاهرا خیلی هم عصبانی است می‌گوید:�فکر می‌کنم بهتر است کسانی را که نمی‌خواهند درس بخوانند و این‌طور پول را حرام می‌کنند، بفرستند زندان.�
    دولت اما این‌قدر خشن به مسأله نگاه نمی‌کند. آن‌ها فقط می‌خواهند مطمئن شوند که هزینه‌ای که بهبود وضعیت نیت‌ها روی دستشان می‌گذارد نتیجه‌بخش باشد.
    جف مولگان مشاور تونی بلر می‌گوید: �اگر ما فقط بتوانیم جوان‌ها را از رختخواب بیرون بکشیم و سرکار بفرستیم، انگلیس را متحول کرده‌ایم.� او معتقد است انرژی نهفته در این بخش بالقوه فعال جامعه از تمام حوزه‌های دیگر بیشتر است.
    ژاپني‌هاي مايه‌دار
    نیت‌های ژاپنی برخلاف همتایان انگلیسی‌شان بیشتر متعلق به خانواده‌های مرفه این کشور هستند.
    در ژاپن به علت وابستگی‌های عمیق خانوادگی، فرزندان دیرتر از والدین جدا می‌شوند. حتی دیده شده که سه نسل از یک خانواده زیر یک سقف با هم زندگی می‌کنند. به دلیل رفاه نسبی موجود در ژاپن، فرزندان در سنین کودکی که تحت حمایت پدر و مادر هستند، با سختی‌های آنچنانی روبه‌رو نمی‌شوند و به همین خاطر در سنین نوجوانی و جوانی هنگام مواجهة جدی‌تر با جامعه به مشکل برخورد می‌کنند.
    طبق برآورد شرکت بیمة �‌داری‌ای‌چی�، ظهور پدیدة نیت در ژاپن تا پانزده صدم درصد از تولید ناخالص ملی این کشور کاسته است. (حواستان هست؟ پانزده صدم درصد تولید ناخالص ملی ژاپن می‌دانید یعنی چه؟) عدة این افراد در سال 2003 پانصد و بیست هزار نفر بوده که پیش بینی می‌شود تا سال 2010 دو برابر شوند!
    ضمن این‌که گذران زندگی به بی‌حاصلی و بوالهوسی، آیندة شغلی این عزیزان را هم با مشکلات عدیده‌ای مواجه می‌کند. (البته اگر اساسا آن‌ها به قبول شغلی در آینده رضایت بدهند!)
    چنین آمارهایی برای دولت ژاپن که همواره تلاش می‌کند رفاه اجتماعی جامعه را در حد موجود حفظ کند نگرانی‌هایی را به همراه دارد. . تا آن‌جا که حتی صدای نخست‌وزیر و دبیر هیأت دولت ژاپن هم درآمده است.
    برای مقابله با این چشم‌انداز تیره چه باید کرد؟ �هیروشی سه‌کی‌گوچی�، روان‌شناس ژاپنی که به جوانان این تیپی مشاوره می‌دهد معتقد است جوانان بیکار معمولا توسط محیط اجتماعی حمایت نمی‌شوند در حالی‌که کاملا به این حمایت احتیاج دارند.
    به همین خاطر وزارت سلامت و کار ژاپن آمده و امتیازاتی را برای نیت‌ها در نظر گرفته است. مثلا به آن‌هایی که سابقة کارشان را بنویسند (بله! فقط �بنویسند�) یک‌سری خدمات دولتی به علاوة جواز کار می‌دهد که می‌توانند از آن برای اشتغال در شرکت‌ها استفاده کنند.
    تازه این سابقة کار شامل فعالیت‌های داوطلبانة این عزیزان مثل کارهای دانشجویی و خیریه و همکاری با NGOها و این‌جور چیزها هم می‌شود. برنامة دیگر، راه‌اندازي کافه‌های شغلی است که به افراد مشاوره‌های شغلی می‌دهد.
    ميتسونوري ايوتا هفت سال آزگار، یک نیت تمام عیار بوده و سه بار هم اقدام به خودکشی کرده است. (به این می‌گویند ثبات قدم!) اما حالا چند وقتی است که اهل صلاح و فلاح شده و بازگشتی فیروزمندانه به آغوش اجتماع داشته است.
    او به عنوان کسی که نيت بودن را با گوشت و پوست و استخوانش لمس کرده، می‌گوید نیت جماعت کمتر می‌تواند به آینده خوش‌بین باشد. خود استاد وقتی از این وضعیت رهایی پیدا کرد که خانوادة یک دوست به او توجه زیادی نشان دادند و مداوم به دیدنش آمدند.
    حالا به شکرانة این بهبود، خود میتسونوری تلاش دارد به جوان‌های مثل خودش (خود سابقش البته) کمک کند؛ حتی اگر در حد شریک شدن غذا و چایش با آن‌ها باشد.
    يك گپ خودماني و نزديك با يك نيت ايراني
    اصل ِ اصل جنس بود. یک نیت واقعی. با سر تراشیده و شلوار بگی و مچ‌بند چرمی. وقتی به‌اش پیشنهاد مصاحبه دادم، خیلی راحت قبول کرد. فقط با این شرط که اسم و عکسش نیاید که :�برای خانواده‌ام خوب نیست.� به قول خودش می‌خواست به هم‌نسل‌هایش کمک کند.
    ضمن مصاحبه هم هی تأکید داشت که سؤالات را بیشتر به این سمت ببرم. خیلی راحت حرف می‌زد، جواب‌هایش همه کوتاه و ساده بود و �نمی‌دانم� از زبانش جدا نمی‌شد. اگر توی این گزارش، اندکی انگیزه در حرف‌های مصاحبه‌شونده احساس کردید، به گیرنده‌های خود دست نزنید. اشکال از نویسندة گزارش بوده است.

    • متولد چندی؟

    56... (خنده) 65!

    • تحصیلاتت؟

    زیر دیپلم سیکل حساب می‌شود؟... از دوم دبیرستان یک درسم مانده.
    چرا ول کردی؟
    حال نداشتم.
    این سه چهار ساله که درس نمی‌خواندی چه کاری می‌کردی؟
    كاری نمی‌کردم. علاف بودم.
    روزهات را چطور شب می‌کنی؟
    با رفقا بیرون می‌روم. یا توی خانه TV می‌بینم. کتاب می‌خوانم و فیلم نگاه می‌کنم.
    ماهی چقدر خرج می‌کنی؟
    فکر نکنم به سی تومان هم برسد.
    چرا این‌قدر کم خرج می‌کنی؟
    بابام بیشتر نمی‌دهد.
    پول را با عذاب وجدان خرج نمی‌کنی؟
    چرا طبعا. یعنی... عذاب وجدان که نه. از این ناراحت‌ام که این پول تمام می‌شود و باید دوباره از او بگیرم و باز منت سرم می‌گذارد.
    سعی کردی کاری بکنی؟
    آره. تو باتری‌سازی کار می‌کردم. سه ماه.
    چرا ول کردی؟
    تابستان تمام شد آمدم بیرون. برای مدرسه.
    تو که مدرسه نمی‌رفتی؟
    این مال خیلی قبل‌تر است. آن موقع می‌رفتم. تجربیات کلی را گفتم.
    رفتار خانواده با تو چطور است؟
    فحش می‌دهند. سعی می‌کنند با نهایت قساوت باهام رفتار کنند. ولی به من برنمی‌خورد. جدیدا بی‌خاصیت شده‌ام.
    آخرین بار سر چی دعوا کردید؟
    داشتم به دنیا فحش می‌دادم. آن‌ها هم گفتند بنشین سر جات، تو تنبان خودت را هم نمی‌توانی بالا بکشی و این حرف‌ها.
    احساس عذاب وجدان نمی‌کنی؟ این که آن‌ها زحمت می‌کشند آن‌وقت تو این‌طوری...
    چرا. خودم هم می‌گویم به‌شان. اما این‌قدر نیست که بلندم کند بروم سر کار. نمی‌توانم از جام‌جم بخورم.
    اگر بابات از فردا به‌ات پول ندهد چه کار می‌کنی؟
    فکر کردم به‌اش. من قابلیت خیابان خوابیدن را دارم.
    تا به حال خوابیدی؟
    آره.
    چند بار؟
    نشمردم (خنده) چند وقت پیش بابام انداختم بیرون. می‌رفتم مغازة رفیقم. بعد که او رفت مسافرت، تو پارک و خیابان می‌خوابیدم.
    چرا خانواده هنوزحمايت‌ات می‌کند؟
    امید دارند. به خصوص مامانم. به این که آدم شوم.
    امیدشان چقدر واقعی است؟
    صفر درصد.
    واقعا چرا کار نمی‌کنی؟
    دید من این است که جهان به سوی ناکجاآبادی پیش می‌رود و من نمی‌خواهم در این گمراهی کمکش کنم.
    از کجا می‌گویی دارد گمراه می‌شود؟
    این همه فساد و تباهی هست. (البته آخرش می‌توانی یک جمله از خودت بنویسی که �او با فلسفی کردن موضوعات سعی داشت تنبلی‌اش را توجیه کند.�)
    از این‌که عاطل و باطلی اذیت نمی‌شوی؟
    نه. جدیدا عادت کرده‌ام.
    از کی یعنی؟
    سه سالی می‌شود! (خنده)
    الان اگر به‌ات بگویند سه روز دیگر بیشتر زنده نیستی، احساس نمی‌کنی عمرت تباه شده؟
    سه روز زیاد است. من فکر می‌کنم زندگی کلا خیلی طولانی است!
    به ازدواج فکر کردی؟
    آره. یک بار.
    می دانی ازدواج کلی مسؤولیت دارد؟
    سعی کردم فکر کنم به‌اش.
    چه تصوری داری از مسؤولیت‌های ازدواج؟
    صبح بروی شب بیایی.
    آدم این کار هستی؟
    نه. ولی آن موقع بودم. بعدش طلاق می‌گرفتیم فوقش!
    با بچه‌ها که با هم هستيد، چی کار می‌کنید؟
    راه می‌رویم. اسکل‌بازی درمی‌آریم.
    کجا؟
    تور سیدخندان داریم. شریعتی را می‌رویم بالا و برمی‌گردیم.
    وضع تحصیلی دوستانت چطور است؟
    یکی دانشگاه می‌رود. یکی بعد از 6 سال دیپلم گرفته. یکی دیگر می‌رفت از این دانشگاه‌های فراگیر و بعد ول کرد. باقی علاف‌اند. یکی شب‌ها می‌رود تاکسی سرویس، تلفن جواب می‌دهد. یکی هم که منم.
    توی تورتان چه کار می‌کنید؟
    حرف می‌زنیم بیشتر. جوک می‌گوییم و می‌خندیم. من سعی می‌کنم موضوعات جدی‌تری مطرح کنم. مثلا موضوعات اجتماعی. اما بقیه در بند این چیزها نیستند و مخالفت می‌کنند. تو نسل ما هر کس حرف جدی بزند، طرد می‌شود.

  8. #48
    آخر فروم باز sajadhoosein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    1,893

    پيش فرض

    معلولين، جامعه و مسئولين


    در توجيه اين گفته كه توسعه‌نيافتگي باعث درگيري بيش از حد و نابهنجاري جامعه با معلوليت است بايد گفت كه در جوامع پيشرفته صرف‌نظر از آمار كم معلوليت اصولاً ساز و كار به شكلي است كه دولت‌ها در بهنجاركردن درگيري جامعه با معلوليت و معلولين نقش بازي مي‌كنند كه اين ايفاي نقش غالباً جنبه حمايتي دارد. در اينجا دو سوال اساسي پيش مي‌آيد كه اولاً، تفاوت درگيري بهنجار و نابهنجار ميان جامعه و معلولين چيست؟ ثانياً، درگيري بهنجار جامعه با معلوليت چگونه شكل مي‌گيرد؟
    جامعه‌شناسان براي مطالعه بهتر و دقيق‌تر پيوندهاي اجتماعي مانند خانه و مدرسه و... و در نگاه وسيع‌تر جامعه، هر يك از آنها را به عنوان يك سيستم در نظر مي‌گيرند. سيستم در مباحث جامعه‌شناسي عبارت است از ارتباط متقابل اجزا و نقش‌ها با يكديگر در جهت رسيدن به هدفي معلوم.
    مثلا جامعه‌شناسان مي‌گويند خانواده يك سيستم است با اجزاي پدر و مادر و فرزندها . هر كدام از آنها نقشي دارند و هدف نهايي اين سيستم رشد و تعالي انسان است. پس اين سه نقش با يكديگر در ارتباطند يا به زبان ساده‌تر با هم درگيرند.
    رفتار هر يك از اين سه نقش برفتار دو نقش ديگر تاثير مي‌گذارد. حال هنجار يا ناهنجاري اين درگيري و ارتباط از اين رهگذر تعريف مي‌شود كه ما بازده يا حاصل آن را بنگريم، مثلاً اگر شاهد موفقيت انساني در عرصه‌هاي علمي و اجتماعي هستيم، مشخص است كه خانواده آن فرد از يك ساز و كار صحيح و سالمي برخوردار است كه اين ساز و كار صحيح نتيجه عملكرد درست هر يك از نقش‌ها در آن سيستم است. عكس اين قضيه نيز صادق است. با اين تعريف، تفاوت ارتباط بهنجار و نابهنجار ميان نقش‌هاي يك سيستم مشخص شد.
    حال مي‌خواهيم به بررسي چگونگي ارتباط معلولين با جامعه بپردازيم كه آيا اين ارتباط بهنجار است يا نابهنجار و چگونه مي‌توان به ارتباط بهنجار دست يافت.براي بررسي يك ارتباط، نخست بايد طرفين آن تعريف شود. به بياني ديگر وقتي سخن از ارتباط معلولين با جامعه مطرح مي‌شود، ابتدا بايد مشخص شود اركان اين ارتباط كدامند؟
    حال وقتي يك نقش در يك سيستم اجتماعي با بحران تعامل با ساير نقش‌ها روبه‌روست يك‌سري عوامل در اين روند موثرند كه به نظر من مهم‌ترين عامل عدم شناخت صحيح و كامل ساير نقش‌ها از آن است.
    حال سؤالي اساسي پيش مي‌آيد كه اصولاً چرا شناخت جامعه ما از معلوليت و معلول اينقدر كم و محدود و نادرست است. اگر بپذيريم كه شناخت محدود تنش‌هاي اجتماعي از يك نقش ماحصل حضور كمرنگ آن نقش در جامعه است، مي‌توان خود را تا حدي با اين پاسخ قانع كرد كه دليل شناخت ناقص از معلوليت، حضور كمرنگ معلول در جامعه است؛ اما اين پاسخ چراي بزرگتري با خود به همراه مي‌آورد كه چرا حضور معلول در جامعه كمرنگ است و اين چراي بزرگ خود مجموعه‌اي از چراهاي ديگر است كه مثلا، اينكه چرا كمتر معلولي در جامعه ما مي‌تواند تحصيلات عالي داشته باشد؟
    چرا استفاده از مراكز تفريحي و خدماتي براي معلولين دشوار و در برخي موارد غيرممكن است؟ چرا يك معلول جسمي- حركتي هر بار كه از خانه خارج مي‌شود با يك تعامل نامناسب از سوي ديگران روبه‌رو مي‌شود؟ چرا بسياري از افراد فكر مي‌كنند اگر يك معلول ازدواج هم نكرد و تا آخر عمر تنها ماند، مسئله مهمي رخ نمي‌دهد؟
    اين مسائل كوچك و بي‌اهميت نيستند و هر كدام نيازمند ساعت‌ها تحليل جامعه‌شناسانه و روان‌شناسانه هستند و همه اين تحليل‌ها سرانجام به يك نكته كليدي ختم مي‌شود و آن نكته همان شناخت ناقص از معلوليت در جامعه است و راه برون رفت از اين مشكل‌ها همانا كار جدي براي شناساندن معلولين به جامعه است كه در جامعه‌شناسي به آن فرهنگ‌سازي مي‌گويند.

    بديهي است خود جامعه‌اي كه به دليل نبود فرهنگ مناسب در ايجاد تعامل با معلولين دچار مشكل است، نمي‌تواند فرهنگ‌سازي كند. چون اگر لزوم رسيدن به فرهنگ مناسب ارتباط با معلول را تشخيص مي‌داد ديگر نياز به فرهنگ‌سازي نبود، اينجاست كه پاي بازيگر سومي به بازي كشيده مي‌شود به نام مسئول و مسئول به معناي واقعي كلمه كسي است كه چه به لحاظ موقعيت اجتماعي و چه به واسطه‌ دارابودن تفكري متمايز از تفكر عام در جامعه، از محدوده عمل وسيع‌تري نسبت به ديگران برخوردار است.


    مسئوليت از دو ناحيه بر دوش انسان گذاشته مي‌شود، يكي به واسطه شناخت و موقعيت اجتماعي و ديگري از رهگذر مطالعات، تحصيلات و تفكرات. به بيان واضح‌تر مسئول فرهنگ‌سازي يا داراي يك موقعيت اجتماعي است كه اين موقعيت اجتماعي به او قدرت عمل مي‌بخشد، يا هنرمند است و به نحوي مي‌تواند پيامي را به جامعه خود برساند.

    اين دو گروه مي‌توانند در فرهنگ‌سازي صحيح در مورد ارتباط معلولين با جامعه تلاش كنند. حال سه رأس مثلث مورد بحث ما كاملاً مشخص است؛ معلولين، جامعه و مسئولين كه دوتاي اولي نياز به ارتباط صحيح با يكديگر دارند و سومي موظف است اين دو را از طريق فرهنگ‌سازي به يكديگر نزديك كند.

    اما چگونه؟ مسئولي كه قرار است در زمينه معلولين فرهنگ‌سازي كند، بايد نگاه‌اشتباه جامعه نسبت به معلولين را با ديدگاه‌هاي نو و منطقي عوض كند و يك‌بار ديگر به اين دو پرسش پاسخ‌ گويد كه معلوليت چيست و معلول كيست؟

    يك مسئول كه قصد فرهنگ‌سازي در اين زمينه را دارد، بايد به جامعه بفهماند كه اصولاً معلوليت يك قهر الهي و يك طاعون مخوف اجتماعي و معلول، انساني مقهور، مفلوك، عاجز و شايسته كنارنشستن و تنهايي نيست. معلوليت انحرافي است در مسير روابط طيفي و علي و معلولي و معلول حادثه‌ديده‌اي است در اين روند ناخوشايند.
    اين گام نخست در فرهنگ‌سازي است كه واژه‌ها را از نو معنا كنيم و هنگامي كه معناي واژه‌ها در اذهان عمومي تغيير پيدا كرد جامعه تازه معلول را مي‌شناسد و اينجا برمي‌گرديم به نكته‌اي كه در آغاز بحث گفتيم، يعني نقش‌ها در سيستم اجتماعي كل شروع مي‌كنند به شناخت نقش معلول و برقراري تعامل هنجار با او. وقتي معلول به خوبي شناخته شود و توانايي و ضعفش به درستي در جامعه انعكاس يابد حقوق و تكليف او نيز مشخص مي‌گردد.
    چون هر نقشي داراي يك حقوق است و يك تكليف، يك حقي دارد كه ساير نقش‌ها بايد به او بپردازند و يك تكليفي دارد كه بايد در مقابل نقش‌هاي ديگر انجام دهد و اين حقوق و تكليف را ويژگي‌هاي هر نقش تعيين مي‌كند. حقوق و تكليف معلول نيز در سايه ويژگي‌هاي او تعريف مي‌شود و در اينجاست كه تحقير و ترحم در مورد معلول بي‌معنا مي‌شود. به عبارتي وقتي كه ما آمديم و به كودك خود آموختيم كه قرار نيست همه انسان‌ها به يك شكل راه بروند ديگر بدرقه راه معلولين جسمي و حركتي و خنده و تمسخر كودكان كوچه نيست.
    يا وقتي ما آمديم و اين فرهنگ را در جامعه دروني كرديم كه هر معلوليت لاجرم زاييده فقر نيست ديگر من معلول وقتي در خيابان راه مي‌روم مردم با پول خرد به سراغم نمي‌آيند. يا وقتي جامعه را آگاه كرديم كه يك معلول نيز حق ارضاي نيازهاي عاطفي خود را دارد ديگر با ديدن يك دختر و پسر جوان معلول در خيابان چشم‌هايمان چهار تا نمي‌شود.
    اما تمام اين آگاه كردن‌ها، آموختن‌ها و يادآوري‌ها كار يك شب نيست و مسئولي كه قرار است كار فرهنگ‌سازي كند بايد به اين نكته كاملاً آگاه باشد و براي قدم نهادن در راه، خود را از همه لحاظ آماده كند. فرهنگ‌سازي را سرسري و فرماليته نپندارد و جسورانه از گذشتگان پرسش كند كه تاكنون چه كرده‌اند؟
    شجاعانه از مسئولين بپرسد كه تاكنون چقدر از توانايي‌هاي افراد معلول در سازمان خود بهره گرفته‌ايد؟ از متوليان آموزش بپرسد كه چرا استعداد فراگيري معلولين در كنج خانه‌ها به افسانه بدل مي‌شود؟ از سياسيون پرادعا سؤال كنند، شما كه خود را متفكر مي‌دانيد براي هزار و يك مشكل معلول در اين جامعه چه فكري كرده‌ايد؟
    و از بزرگترها بپرسد كه چرا يك هزارم پافشاري خود بر مسائل ديگر بر قانون 3درصد استخدام معلولين نداريد؟ از يك فيلمساز سؤال كند كه تاكنون چند نقش در فيلم‌هاي تو از معلولين جاده بوده‌اند و چقدر توانسته‌اي مشكلات يك معلول را به تصوير بكشي؟

  9. #49
    آخر فروم باز sajadhoosein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    1,893

    پيش فرض

    سهم ايرانيان چيست؟



    و نيز كدام منتقدي را مي‌شناسيد كه منصفانه و به دور از غرض‌ورزي و پيش‌داوري، به نقد ديگران بنشيند؟ در اينجا، قصد آسيب‌شناسي اين مسأله را نداريم- مگر تا فرصتي ديگر- اما به قول معروف، همه‌جا آسمان به يك رنگ نيست. نويسنده پرآوازه‌اي را در سطح جهاني، با چندين اثر مهم در حوزه‌هاي فكري، در نظر بگيريد!
    حال فردي علاقه‌مند به آثار اين انديشمند، در كشوري ديگر، پس از خواندن اثري از وي، انتقادي در ارتباط با آن به ذهنش مي‌رسد و آن را از طريق اي‌ميل به نويسنده انتقال مي‌دهد. نويسنده هم پس از كوتاه‌ترين زمان ممكن- مثلاً يك روز پس از دريافت اي‌ميل آن خواننده - انتقاد را مي‌پذيرد و با سپاس از راهنمايي مفيد وي، قول انعكاس آن را در چاپ‌هاي بعدي كتاب مي‌دهد. اكنون اين فرض به واقعيت پيوسته است. اگر باور نداريد، متن زير را بخوانيد:
    پروفسور ريچارد فراي ايران‌شناس پرآوازه‌اي است كه در سال‌1383 نيز به ايران آمد و از وي به خاطر خدمات ارزنده‌اش درباره شناخت ايران‌زمين تجليل شد. پروفسور فراي درباره تاريخ پرفرازونشيب ايران بر اين باور است كه �كمتر ملتي را در جهان مي‌توانيم بيابيم كه تاريخ ايشان تا اين حد قابل تأمل و پژوهش باشد�(فراي، 1375: 25). اما متأسفانه نقش ما ايرانيان در معرفي سيماي حقيقي پيشينه خود چندان چشمگير و تأثيرگذار نبوده است. با اين مقدمه به اصل مطلب مي‌پردازم.
    چند سال پيش كه كتاب ارزنده �جامعه‌شناسي� اثر آنتوني گيدنز را خواندم، مطالب فراواني از آن آموختم. اين كتاب را چندين بار خواندم و هر بار از خواندن آن لذت بردم اما در اين ميان، همواره انتقاد كوچكي در ذهنم خلجان داشت و دوست داشتم اين انتقاد را به نحوي با اين انديشمند و پژوهشگر مطرح كنم.
    آنتوني‌گيدنز كه متولد بريتانياست در سال‌1938 به دنيا آمده است. به باور جرج ريترز استاد جامعه‌شناسي دانشگاه مريلند �گيدنز، مهم‌ترين و بانفوذ‌ترين نظريه‌پرداز اجتماعي بريتانيا و جهان در دوره معاصر است و نقش تعيين‌كننده‌اي در شكل‌گيري جامعه‌شناسي بريتانيا داشته است... . كتاب جامعه‌شناسي او كه يك كتاب درسي به سبك آمريكايي است و نخستين چاپش در سال‌1987 بوده، توفيق جهاني داشته است�.
    طرح انتقاد
    آنتوني گيدنز، شخصيت علمي‌ بسيار پرتلاش و محققي همه‌جانبه‌نگر و پايبند به اصول منطق تجربي است. بر آن بودم كه انتقاد خود را براي وي ارسال كنم تا واكنش وي را دريابم. اين بود كه با ارسال اي‌ميلي به وي، انتقادم را در آن مطرح كردم. بي‌ترديد انگيزه من از چنين كار كوچكي، استفاده از محمل‌هاي مستعد براي طرح نام فرهنگ و تمدن ايران است. از آنجا كه كتاب‌‌هاي گيدنز به 29زبان در دنيا ترجمه شده‌اند، اين حق ما ايرانيان است كه نام ايران مانند نام ديگر كشورهاي متمدن جهان در كتاب‌هايي با برد بين‌المللي و شهرت جهاني ذكر شود تا شايد همين اقدامات كوچك وقتي در كنار يكديگر قرار گيرند در آينده دور يا نزديك بتواند موجي را به نفع كشور ما در عرصه‌هاي مختلف ايجاد كند.
    متن فارسي نامه ‌ارسالي (اي‌ميل) به آنتوني گيدنز
    مطابق با سنت ايراني، اول سلام بعداً كلام. پيش از خواندن اين متن، مرا براي انشاي نامناسبم مي‌بخشيد. اينجانب ناصر عابديني در تهران (ايران) زندگي مي‌كنم. روان‌شناسي خوانده‌ام و به عنوان نويسنده و پژوهشگر در راديو فعاليت مي‌كنم. من به مطالعه جامعه‌شناسي و فلسفه نيز علاقه‌مندم. كتاب جامعه‌شناسي شما را (ويرايش 1990) با دقت خوانده‌ام و از خواندنش بسيار لذت برده‌ام و از آن نكته‌ها آموخته‌ام.
    بخش ارزيابي كتاب شما بسيار منطقي و منصفانه است. در كتاب شما گزاره‌هاي فراواني وجود دارد كه من در جمله‌سازي‌هاي علمي ‌از آن سود جسته‌ام. ديدگاه شما تلفيق مناسبي از مفاهيم نظري و حقايق اجتماعي است.
    در واقع اين كتاب، كتابي كاربردي نيز هست (و نه صرفاً نظري) اما من به عنوان خواننده‌اي ايراني، انتقاد كوچكي به كتاب شما دارم! هنگامي‌كه شما براي مثال‌زدن به دنياي باستاني وارد مي‌شويد، فقط سه تمدن را مي‌يابيد؛ روم و يونان در غرب و چين در شرق(حتي شما از تمدن‌هاي آزتك‌ها و ماياها در آمريكا ياد مي‌كنيد ولي اين دو تمدن هيچ تأثيري در فرهنگ‌ها و تمدن‌هاي شرق نداشته‌اند).
    انتقاد من اين است كه شما هرگز از فرهنگ و تمدن ايران باستان ياد نكرده‌ايد. شما به عنوان محققي جهاني غيرممكن است كه در اين باره اطلاعاتي نداشته باشيد.
    شما خوب مي‌دانيد كه ايران يكي از ده كشور توريستي جهان در فهرست يونسكو است و اين نشانگر اهميت تاريخي اين كشور است. به عنوان مثال، دين ماني و آيين ميترا در ايران ظهور كردند و هر دو بر مسيحيت تأثير گذاشتند. همچنين در 2500سال پيش در ايران، امپراتوري بزرگي تأسيس مي‌شود؛ هخامنشيان. هم‌اكنون در كشور شما(بريتانيا) نمايشگاهي درباره سلسله هخامنشيان با عنوان �تمدن فراموش‌شده� برپا شده است.
    در كتاب عهد عتيق(تورات) مكرر از كورش- بنيانگذار اين سلسله- ياد شده است(كه در زبان شما دو نام كوروس و سايرس از آن مشتق شده‌اند).
    كورش(سايرس) با همه مردم رفتاري مناسب و عادلانه داشت؛ به‌ويژه با يهوديان پس از فتح بابل(در عراق). هنگامي‌كه بابل فتح شد او دستور داد كه يهوديان مي‌توانند به سرزمين خود(اورشليم) بازگردند. اين روز را يهوديان �يوم كيپور� نام نهاده‌اند.
    جناب پروفسور! من از شما جمله‌اي آموخته‌ام كه برايم بسيار ارزنده است: �يادگيري جامعه‌شناسي به معناي رهاكردن تبيين‌هاي شخصي درباره جهان و نگريستن به تأثيرات اجتماعي است كه زندگي ما را شكل مي‌دهند�.
    در حقيقت از شما كه متفكر و محقق بزرگي هستيد انتظار مي‌رود كه به اين توصيه خود عمل كنيد. اگر شما در كتاب خود صرفاً از روم و يونان و چين به عنوان تمدن‌هاي باستاني مثال آوريد، چنين چيزي مي‌تواند نگاهي غيرمنصفانه تلقي شود.
    ارادتمند شما ناصر عابديني
    متن پاسخ آنتوني گيدنز (پس از گذشت يك روز)
    از لرد گيدنز
    جناب عابديني! از توضيحات بسيار سودمند شما بسيار سپاسگزارم. متأسفانه پيش‌تر، ويرايش پنجم كتاب را به پايان برده‌ايم.
    آنچه شما درباره ايران باستان گفته‌ايد موضوعي كاملاً درست است و ما تلاش خواهيم كرد تا در آينده اين موضوع را در نسخه بعدي كتاب، مورد توجه قرار دهيم.

  10. #50
    آخر فروم باز sajadhoosein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    1,893

    پيش فرض

    مردم‌گرايي‌ يا عوام‌زدگي؟


    در اين ميان، آنچه که درباره آن همواره اختلاف نظر وجود داشته است، صداي خاصي است که بر تمدن ايراني و فرهنگ ايران‌زمين حاکم بوده است. ايرانيان را انديشمندان گوناگون در مقاطع تاريخي مختلف همچون نمادي از اقتدار و انضباط (هرودوت)، عظمت‌طلبي و سلطه‌جويي (سيسرو و ارسطو)، تمرکزگرايي سياسي و دولت‌گرايي (هگل)، يا سرکشي و کنجکاوي و مرزشکني (مونتسکيو) دانسته‌اند.
    از تواريخ هرودوت گرفته تا نامه‌هاي ايراني مونتسکيو، انديشمندان بسياري در غرب به جنبه‌هايي ويژه از تمدن ايراني نگريسته‌اند و آن جنبه را با درشت‌نمايي اغراق‌آميزي نگريسته و آن را نکوهش يا ستايش کرده‌اند.

    در سال‌هاي اخير که کشورهاي وابسته به بافت فرهنگي و تاريخي ايران‌زمين (ايران، افغانستان، تاجيکستان و عراق) به عنوان �ديگر� دشمن‌خو و ستيزه‌جو در زمينه رسانه‌هاي عمومي بين‌المللي بازتعريف شده‌اند و خوراک برنامه‌هاي تبليغاتي و دستمايه بازتعريف هويت غربي قرار گرفته‌اند، بر ناهمخواني تمدن ايراني- اسلامي با مردم‌سالاري، آزاديخواهي و فردگرايي تأکيد شده است.
    ايران‌زمين چه با تعبيري ايدئولوژيک همچون �محور شرارت� تعريف شود و چه در قالبي مديريتي همچون �خاورميانه‌اي آشفته�، در هر حال نوعي �ديگري� است که با تعابير خاص ديگري‌ها برچسب خورده است و براي مصرف داخلي فرهنگ‌هاي غربي و با هدف تضمين انسجام هويتي ايشان طرح‌ريزي و تکثير شده است.
    تن دادنِ نخبگان فکري ايراني به اين تعابير و پذيرش منفعلانه‌اي که گهگاه در مورد اين برچسب‌ها از خود نشان مي‌دهند، از سويي نشانگر بي‌توجهي نسبت به انگيزه‌ها و کاربردهاي هويت‌سازانه اين نگاه در جوامع سازنده‌شان است و از سوي ديگر بر نوعي بحران هويت و فقر تعاريف بومي در مورد ماهيت �صداي ايراني� دلالت دارد.

    آنچه که به‌تازگي در مورد ايران و ايراني بسيار به گوش مي‌خورد، بر محور کليدواژه �مردم� سازماندهي شده است. از حدود سه دهه پيش ـ بعد از بحران نفتي دهه هفتاد که ايران همچون رقيبي براي غرب عرض‌اندام کرد ـ توافقي عمومي بر جهان غرب حاکم شد تا در رسانه‌هاي عمومي خويش تمدن ايراني را صاحب صدايي مردم زدوده بدانند.
    تلاش براي فروکاستن تاريخ اين سرزمين به سرگذشت شاهان، به آن‌جا مي‌انجامد که �صداي مردم� و �هويت مردمي� را در تاريخ ايران‌زمين غايب بدانيم. از اين روست که رمان‌نويساني مانند گريوز، مورخاني مانند کوک و فيلم‌هايي مانند �اسکندر کبير�، بدان گرايش دارند که ايران و ايراني را در توده‌اي درهم و برهم از مردمِ هويت زدوده خلاصه کنند که توسط شاهاني ـ معمولاً خودکامه و ديوانه ـ براي فتح جهان به حرکت درآمده‌اند و جهان متمدنِ رومي و يوناني ـ و به‌تازگي غربي ـ را تهديد مي‌کنند.

    2 - اين برداشت، طبيعي و قابل انتظار ـ و صد البته نادرست ـ بوده است. ايرانيان به راستي براي بخش مهمي از تاريخ خويش، تهديدي جدي براي سرزمين‌هاي پيرامون خويش محسوب مي‌شدند؛ همسايگاني که بسيار دير، به دست امپراتوراني مانند اگوستوس و نويسندگاني مانند هرودوت، در قالب مفهوم �غرب� هويت يافتند.
    چه در آن هنگام که اين غرب در ده‌كوره‌هايي يوناني در حاشيه جهان متمدن ايراني خلاصه مي‌شد و چه بعدها که روميان ارتش و سپاه و سازماني دولتي تشکيل دادند، همچنان ايرانِ زرتشتي يا مسلمان تهديدي نظامي و فرهنگي محسوب مي‌شد. در اين زمينه عجيب نيست که بعد از فروپاشي بلوک شرق و قحطي ديگري‌ که غرب براي تعريف هويت خويش بدان نياز داشت، قرعه فال به نام ايران‌ و کشورهاي مقيم آن بخورد و اين‌جا آماج برنامه �دشمن‌تراشي� تمدن مدرن غربي قرار گيرد.

    با اين وجود، همواره تعارضي کوچک در اين تصوير ساده شده از ايراني نيرومند، مهاجم، خطرناک و مخالف آزادي وجود داشته است؛ آن هم به واقعيتي ساده و انکارناپذير به نام ايرانيان مربوط مي‌شده است.
    اين حقيقت که مردمِ ايران‌زمين برخلاف اين تصور ساده‌لوحانه، افرادي منتقد نسبت به قدرت‌هاي سياسي سرزمين خويش، سرکش به لحاظ اقتصادي و اجتماعي و علاقه‌مند به اندرکنش با جهان پيرامون خويش هستند، با اين برداشت ساده از تمدنِ تک‌صدايي ايراني نمي‌خواند.
    خودِ ايرانيان، جداي از قشر کوچکي که همواره موضوع تبليغات غرب بوده‌اند، افرادي مهمان‌نواز نسبت به بيگانگان، مشتاق براي جذب و دروني‌سازي عناصر فرهنگي تازه، خلاق در دگرگون ساختن و بومي کردنِ اين عناصر و روادار نسبت به عقايد و آراي ديگران بوده‌اند. حتي در همين دو دهه اخير هم، کشور ايران مطلوب‌ترين پناهگاه براي مهاجران و پناهندگاني بوده است که به اين قلمرو پناه مي‌آورده‌اند.
    بنابراين، ترفندي فرهنگي که از ديرباز در موزائيکِ تمدني �غرب� سابقه داشته و در ديگري و مهاجم پنداشتنِ ايران ريشه داشته، همواره با چالشِ تجربي رفتار مردمِ ايران‌زمين روبه‌رو بوده است.اين ماجرا، با مسئله‌زا شدنِ مفهوم مردمِ ايران همراه بوده است.
    اين گرايش در ميان نويسندگان، فيلمسازان و خبرسازان غربي وجود دارد که مردم ايران‌زمين را همچون زمينه‌اي درهم و برهم، سازمان نيافته، هويت زدوده، و بي‌اثر تصوير کنند که کاملاً تابع شاهاني خودکامه هستند و برخلاف مردمِ فرديت يافته و مدرنِ غربي، از خود اراده و خواستي ندارند. از اين روست که به‌ويژه از نيمه قرن بيستم به بعد، در نوشتارهاي جامعه‌شناسان و مفسران اجتماعي، به مردم ايران‌زمين همچون توده‌اي رشد نايافته و نابالغ به لحاظ هويتي نگاه شده است. غم‌انگيز آن‌که همين نگرش گاه از سوي نويسندگان ايراني نيز پذيرفته شده است.

    اين برداشت، با بي‌توجهي به حقايقي تاريخي شکل گرفته است. ايران‌زمين، مردمي را در بر مي‌گيرد که از چند نظر در تاريخ يگانه هستند:

    الف) بامدادِ اتحاد سياسي دولت‌ها و اقوام ساکن ايران‌زمين در آن هنگامي فرارسيد که سياستمدار هوشمندي به نام کوروش موفق شد فن جلب رضايت مردم و مديريت افکار عمومي را دريابد. در تاريخ جهان، نخستين دولت بزرگي که با استقبال مردمي و بيشتر با صلح و ابراز وفاداري خودخواسته مردم شکل گرفت، امپراتوري هخامنشي بود.

    ب) بيانيه داريوش در بيستون که شالوده نظم سياسي ايران‌زمين را تا هزار سال بعد تعيين کرد، سه رکن را براي دولت ايراني تعريف مي‌کند که عبارتند از :1.بوم ـ زمين‌هاي کشاورزي و بهره‌وري از خاک؛ 2. شادي؛ يعني رضايت عمومي و رفاه اقتصادي ؛ 3. مردم ؛ يعني بافت جمعيتي و مردم کشور و قدرت نظامي و اقتصادي ناشي از آن.
    اين سه واژه بوم، مردم و شادي در بيست و پنج قرن گذشته در زبان فارسي به همين شکل باقي مانده‌اند و در کتيبه بيستون نيز دقيقاً به همين شکل و با همين معنا به‌کار گرفته شده‌اند. آشکارا دو تا از اين سه رکن، به شادي مردم مربوط مي‌شوند!

    پ) مردم ايران‌زمين نخستين ـ و تا مدت‌ها تنها- مردمي بودند که در تاريخ جهان ساخت سياسي خويش را با قيام‌هايي عمومي يا شورش‌هايي شهري برمي‌گزيدند. تاريخ ماد به قول هرودوت از زماني شروع مي‌شود که �مردم � ديااوکو را به شاهي برداشتند و چرخ تاريخ ايران از قيام مزدکيان گرفته تا خيزش ابومسلم خراساني و بابک خرمدين و مشروطه و انقلاب اسلامي، همواره بر محور جنبش‌هاي مردمي گرديده است.
    از اين رو بي‌هويت بودنِ مردم ايران‌زمين، منفعل بودنشان و تحويل‌پذيري‌شان به ساخت‌هاي سياسي مستقر يا حاکمان خودکامه، افسانه‌اي‌ است که مورخان غربي براي فهمِ جانبدارانه خويش از تمدن ايراني برساخته‌اند.

    3 - به‌تازگي، تعبيري تازه که براي اشاره به اين خيزش‌هاي مردمي و الگوهاي دگرگوني توده‌اي در کشورهايي مانند ايران به‌کار گرفته مي‌شود، مفهوم �پوپوليسم� يا توده‌گرايي است. پوپوليسم، واژه‌اي ‌است که از ريشه Populusِ لاتين به معناي مردم ـ در معناي ملت و امت، و نه گروهي از افراد ـ گرفته شده است.
    در فلسفه سياسي امروزين، پوپوليسم را به عنوان برچسب گرايشي سياسي به‌کار مي‌برند که بر مبناي ستايشِ افراد عادي جامعه و ارج نهادن بر خواستها و گرايش‌هاي ايشان طرح‌ريزي شده است. سياستمداران پوپوليست کساني هستند که زندگي افراد عادي و ميان مايه جامعه را آرماني مي‌دانند و خود را نماينده خواست‌هاي توده مردم معرفي مي‌کنند.
    معمولاً اين سياستمداران زمام جنبه‌هاي عمومي اجتماعي را در دست دارند و از محبوبيت برخوردارند و در عين حال به خاطر بي‌توجهي و يا دشمني با طبقه نخبه جامعه، از حمايت‌هاي فکري ايشان محروم مي‌شوند و به ناچار به برنامه‌هايي ميان‌مدت يا مقطعي بسنده مي‌کنند.مفهوم پوپوليسم در تاريخ غرب بسيار قديمي است.
    امپراتوراني مانند‍ ژوليوس سزار و اوکتاويانوس آگوستوس، به همراه انقلابيوني مانند اسپارتاکوس، به اين گرايش منسوب بوده‌اند. در دوران مدرن، پوپوليسم با مفاهيمي مانند رمانتيسم و ناسيوناليسم گره خورد. رگه‌اي نيرومند از پوپوليسم در آثار سوسياليست‌هاي فرانسوي نيز وجود داشته است.
    هيتلر و موسوليني به عنوان رهبران موج فاشيسمي که در ثلث نخست قرن بيستم اروپا را درنورديدند، گرايش پوپوليستي قوي‌اي داشتند و با اين وجود راست و محافظه‌کار محسوب مي‌شدند. امروزه بيشتر رهبراني که خود را پوپوليست مي‌نامند يا به اين نام مشهور مي‌شوند، مدعي فرا رفتن از تمايز سنتي راست و چپ هستند. با اين وجود از نيمه قرن بيستم به بعد پوپوليست‌ها بيشتر گرايشي راست دارند تا چپ.
    مشهورترين نمونه‌هاي متأخر سياستمداران پوپوليست عبارتند از خوان دومينگو پرون، يورگ هايدر و ... پوپوليسم در دو دهه اخير به‌طور خاص براي برچسب زدن به جريان‌هاي اجتماعي عامه‌گرا و معمولاً عوام‌زده به‌کار گرفته شده است.
    روايت عمومي و پذيرفته شده در رسانه‌هاي غربي در مورد جريان‌هاي اجتماعي و سياسي ايران در چند دهه اخير نيز معمولاً با همين نام شناخته شده است. جريان‌هاي اجتماعي چهار دهه اخير در کشورمان، به‌راستي هم از اين نظرها با پوپوليسم کلاسيک غربي شباهت دارند:
    الف) مانند پوپوليسم کلاسيک به نام ملت و مردم آغاز مي‌شده‌اند و با نقد راديکال از شرايط موجود و شعار دستيابي سريع و انقلابي به شرايط مطلوب همراه بوده‌اند.
    ب) جنبه‌اي بومي‌گرايانه و بيگانه‌ستيزانه داشته‌اند و با شعار احياي ارزش‌هاي غيرمادي و معنوي ـ به‌ويژه ارزشهاي ديني ـ همراه بوده‌اند.
    پ) گرايشي ضد نخبه‌گرايانه داشته و اشرافيت، تخصص‌گرايي و نخبه‌گرايي فکري را نفي مي‌کرده‌اند.
    با اين وجود، در مورد پوپوليست بودنِ برخي از اين جريان‌ها ترديد وجود دارد. در واقع، حمل مفهوم پوپوليسم بر بسياري از اين جنبش‌ها ‌ـ به‌ويژه انقلاب اسلامي- نوعي ساده‌انگاري مي‌نمايد؛ چرا که تکثر نيروهاي مردمي در درون جامعه ايراني و اشکال گوناگونِ مفصل‌بندي نيروها و توافقشان براي دست‌يازيدن به حرکتي مشترک را ناديده مي‌انگارد.
    کوتاه سخن آن‌که، مفهوم پوپوليسم، با وجود کارآيي زيادي که در توصيف بسياري از جريان‌هاي سياسي مدرن ـ حتي در جامعه خودمان ـ دارد، وقتي از حدي بيشتر و در معنايي بسط يافته به‌کار گرفته شود، در نهايت به همان نتيجه نادرستِ همگوني توده ايراني و هويت زدوده بودنِ مردم و در نهايت غياب مردم در صداي فرهنگ ايراني منتهي مي‌شود؛ نتيجه‌اي که بنا بر شواهد تاريخي گذشته، چشم‌انداز پيشاروي ما در آينده و تجربيات امروزين ما نادرست مي‌نمايد

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •