تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 5 از 15 اولاول 123456789 ... آخرآخر
نمايش نتايج 41 به 50 از 145

نام تاپيک: حسين پناهي

  1. #41
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    علی شریعتی

    نوش جان مي كنم اين جام زهر آلود را
    كه تدارك ديده اند ميزبانان سخت كوش و شياد
    در اين بزم طرب انگيز مرگ بار
    و تف تف ، بر مي گردانمش
    با جگر پاره هاي سوخته دلم
    و آواز مي خوانم
    غزل وداع را در مايه شور
    تا بل فرو بنشانم شوري اين سرمستي بي هستي را
    و جگر گوشه ام را مي بخشم
    به كسي جز من
    بر تو
    تا بر مزارم ضربدر بزني
    نامم را و كنيه ام را
    تا در ميان قبيله ام
    و در ميان كتاب ها و مكتوب ها و كتيبه ها
    براي هميشه ، نسلم از صحنه روزگار محو شده باشد


    نگاهي به زندگي حسين پناهي ؛ شازده كوچولو - فضل‌ا... ياري

    -------------------------------

    <اين آدم بزرگ‌ها راستي چقدر عجيبند.> اين پژواك صداي <شازده كوچولو>ي آنتوان دوسنت اگزوپري است كه از سياره‌اي به سياره‌اي مي‌گردد و در برابر خود‌پسندي، غرور، زورگويي ميل به تصاحب همه‌چيز و همه كس و ديگر صفات ناپسند آدم‌هايي كه مي‌بيند به زبان مي‌آورد. او كودكي است كه فقط به گلي مي‌انديشد كه در سياره كوچكش سبز شده است.

    شازده كوچولو با منطق كودكانه‌اش رفتارهاي آدم بزرگ‌ها را كه بسيار عادي مي‌نمايد عجيب مي‌بيند. و اين البته غريب نيست. كودكان و بزرگ‌ترها منطق خاص خود را دارند و از منظر هركدام رفتار ديگري ناپسند و غيرعادي است. كودكان هرگاه كه بخواهند صفات ناپسندي را نشان دهند در نقش آدم بزرگ‌ها فرو مي‌روند و زور مي‌گويند. دزدي مي‌كنند. مي‌جنگند و البته خيلي زود نقاب از چهره برمي‌دارند و همان مي‌شوند كه كودكي‌شان فرمان مي‌دهد. از آن سو نيز آدم بزرگ‌ها گاه كه مي‌خواهند زيباتر، شيرين‌تر و دوست‌داشتني‌تر رخ بنمايند، در پوست كودكي فرو مي‌روند و البته بسيار زود به دنياي سياه و سفيد خود برمي‌گردند. اما در زمانه ما يك نفر از همين آدم‌بزرگ‌ها با يك شيطنت شيرين خودش را در دنياي كودكي ابدي كرد. او اگرچه نمي‌توانست مانع درآمدن ريش و سبيل و پيدايش چين و چروك صورت شود، آنها را به حال خود گذاشت كه با بزرگسالي خود خوش باشند ولي قلبش را دو دستي به چنگ گرفت كه گذر زمان ردي بر آن نگذارد.

    مانند شازده كوچولو - كه تنها گل سياره‌اش را در حباب نگهداري مي‌كرد- قلبش را از گزند ناپسندي‌هاي روزگار آدم بزرگ‌ها محافظت مي‌كرد.

    <حسين پناهي> شاعر، نويسنده، كارگردان و بازيگر سينما، تئاتر و تلويزيون شازده كوچولو، قصه ما است در اين نوشتار سعي شده است با مروري اجمالي بر زندگي وي كه هيچ مرزي با كارهاي هنري‌اش نداشت - كارنامه‌اش را نگاهي بيندازيم. تولدش را در شناسنامه ششم شهريور 1335 ثبت كرده‌اند و محل تولدش روستايي است به نام <دژكوه> در استان كهگيلويه و بوير احمد؛ همان كه در سريال تكه‌تكه شده <بي‌بي‌يون> از تلويزيون نشان داده شد. او هم مكتبخانه را درك كرده است 1341) و هم در مدارس جديد به تحصيل پرداخت. 1346) هم در زندگي تجربه تحصيل در حوزه علميه قم را دارد 1351) و هم هنرجويي جامعه هنري آناهيتا. 1361) هم در شوشتر به معلمي پرداخت1354) و هم در جبهه‌هاي دفاع از سرزمين حضور پيدا كرد1359.)

    سال 1360 همراه خانواده‌اش (همسر و دو دختر) به تهران مهاجرت مي‌كند تا آن طلبه، آن معلم، آن رزمنده روند <حسين پناهي> شدنش را در اين شهر شاهد باشد. شهري كه غربت را به شكل بي‌رحمانه‌اي به او نشان داد تا از همان روزهاي آغاز فعاليت هنري‌اش اين درد بزرگ بشريت دست از سر آثار هنري و ادبي‌اش برندارد.



    پس از ورود به جامعه هنري آناهيتا و كسب هنر از اساتيدي چون مصطفي اسكويي نوشتن را آغاز كرد. يك گل و بهار،آسانسور. تله تئاتر سرودي براي مادران ، نوشتن به سبك آمريكايي، محله بهداشت، گرگ‌ها ، دل شير و دو مرغابي در مه از جمله فعاليت‌هايي است كه كارنامه هنري پنج سال اول زندگي‌اش در تهران را تشكيل مي‌دهد كه از آن ميان <دو مرغابي در مه> جايگاه خاصي دارد. اين تله‌تئاتر در آن سال‌ها در حكم معرفي‌نامه حسين پناهي است. چه از همان روزها قصد كرده بود كه خودش، زندگي‌اش و غربتش را به نمايش بگذارد. <دو مرغابي در مه > داستان زندگي زن و شوهري است كه در شهر بي‌ترحمي چون تهران زندگي مي‌كنند، با پيشينه و فطرتي روستايي كه در برخورد با غربت و سرماي استخوان سوز شهر تاب از كف مي‌دهند و در مه غليظ شهر گم مي‌شوند. نگاهي به تيترهاي روزنامه‌ها و سايت‌ها و وبلاگ‌ها در هنگام انتشار خبر مرگ حسين پناهي به خوبي بيانگر اين موضوع است كه اولين و روشن‌ترين تصويري كه از او در ذهن جامعه فرهنگي نقش بسته است،<الياس> يا <اليوت> دو مرغابي در مه است.

    سال 1365 سالي است كه خود را بر پرده نقره‌اي سينما به تماشا مي‌گذارد. فيلم‌هاي سينمايي گال، گذرگاه، تيرباران، در مسير تندباد، هي‌جو، ارثيه، نار و ني، راز كوكب، چاوش و سايه خيال حاصل حضور پنج ساله دوم او در فضاي هنري ايران است. توجه خاص كارگردانان به فيزيك و شكل ظاهري او و صداي خش‌دار و روستايي‌اش از او شخصيتي ساخته بود مورد توجه كارگردانان و البته مخاطبان. در اين آثار رگه‌هايي از زندگي شخصي‌اش در لابه‌لاي كار ديده مي‌شود كه نشانگر اين امر است كه بسياري از اين شخصيت‌ها متاثر از زندگي شخصي وي نوشته و پرداخته شده‌اند. در اين ميان <سايه خيال> جايگاه خاص خود را دارد. او در اين فيلم به دادن نشانه‌ها بي‌مختصر از زندگي شخصي اش بسنده نمي‌كند بلكه خودش و زندگي‌اش را تمام و كمال حراج مي‌كند، چه او خود بارها گفته بود كه <هنرمند جماعت به زندگي عمه‌اش هم رحم نمي‌كند.< >سايه خيال> كه توسط مسعود جعفري جوزاني نوشته شده بود داستان زندگي حسين پناهي است بي‌هيچ كنايه و استعاره‌اي، صريح و روشن. او با نام حسين پناهي بازي مي‌كند، زادگاهش استان كهگيلويه و بوير احمد است، از شعرهايش در فيلم استفاده مي‌شود. (البته تا اين تاريخ علي‌رغم اينكه ارادت خود به شعر را بارها بر زبان آورده ولي شعرهايش را منتشر نكرده بود.) به دوران طلبگي‌اش اشاره مي‌كند و صدها اشاره ديگر. شايد اولين بار بود در سينماي ايران بازيگري در نقش خودش فرو مي‌رفت (كاري كه بعدها اكبر عبدي در فيلم هنرپيشه انجام مي‌دهد.) پنج ساله سوم زندگي حسين پناهي در تهران و فضاي فرهنگي هنري ايران از سال 1370 آغاز مي‌شود. بازي در فيلم‌هاي سينمايي اوينار، مرد ناتمام (كه گويا فيلمنامه اين فيلم را هم محسن مخملباف با نگاهي به شخصيت پناهي نوشته بود) مهاجر، هنرپيشه، آرزوي بزرگ ، روز واقعه و سريال <دزدان مادربزرگ> حاصل كار اين سال‌ها است.

    اما در اين دوره است كه حسين پناهي با انتشار شعرهايش وجه شاعرانگي خود را روشن‌تر نشان مي‌دهد. من و نازي، كابوس‌هاي روسي، خروس‌ها و ساعت‌ها و ستاره‌ها مجموعه شعرهايي است كه بعد نوشتاري شخصيت تصويري او را به نمايش مي‌گذارد. او در شعرهايش همان است كه در فيلم‌هايش. همان اليوت <دو مرغابي در مه> همان موساي مرد ناتمام و همان سهراب <دزدان مادربزرگ>، همان حسين پناهي.

    پناهي در اين اشعار غربت را دستمايه قرار مي‌دهد. او همان شخصيت‌هاي غريب، ساده، مجنون، پريشان فقير و البته دانا و عاقل را در شعرهايش روايت مي‌كند.

    عشق به مادر، به زن و به همه چيزهاي خوب و زيبا و طعنه‌بر زشتي‌هاي زندگي در اشعارش به خوبي نمايان است؛ اولي زلال و روشن و از نگاه يك مرد يا يك كودك عاشق و دومي سياه و البته طنز آلود از ديد يك روشنفكر گوشه‌گير و ظاهرا دور از اجتماع.

    حسين پناهي هشت سال ديگر غربت تهران و البته جهان را تاب آورد. در اين دوره تئاتر <چيزي شبيه زندگي> از مهم‌ترين كارهاي او است. در زماني كه تئاتر كشور رونقي نداشت و تماشاگران گريزان از صحنه نمايش بودند، <چيزي شبيه زندگي> در فضاي تئاتر يك اتفاق بود كه حسين پناهي نوشته و كارگرداني كرده بود. اتفاقي كه رابطه تماشاگران با سالن‌هاي سوت و كور را دوباره برقرار كرده بود. ‌

    بازي در فيلم سينمايي <كشتي يوناني> از مجموعه قصه‌هاي كيش، سريال‌هاي <يحيي و گلابتون>، <آژانس دوستي> و<آواز مه> و نوشتن ديالوگ‌هاي سريال <امام علي> از ديگر فعاليت‌هاي سينمايي و تلويزيوني وي بوده است كه در كنار اين، انتشار نمايشنامه‌ها و اشعارش در كتاب‌هاي چيزي شبيه زندگي، بي‌بي يون، خروس‌ها و ساعت‌ها، نمي‌دانم‌ها، سال‌ها‌ست كه مرده‌ام و انتشار آلبوم دكلمه آخرين سروده‌هايش با نام <سلام خداحافظ> كارهاي واپسين زندگي او است.

    و سرانجام پيكر بي‌جانش در مردادماه 83 در خانه اجاره‌اي كشف شد در حالي كه سه روز از مرگش گذشته بود.

    حسين پناهي گويي در زندگي رسالت داشت كه غربت آدمي را روايت كند؛ چه آن زمان كه از جغرافياي مالوف خود دل مي‌كند و در جغرافيايي غريب وطن مي‌گزيند و چه در زماني كه از همه پاكي‌ها و زيبايي‌هاي فطري روح به پلشتي‌ها و سياهي‌ها نقل مكان مي‌كند. او براي بيان هرچه بهتر انديشه‌اش از كودكي بيشترين استفاده را مي‌برد. در شعرهايش كودكان مظهر معصوميت و دوري از پلشتي‌هايند كه هنوز به بزرگي)!( آلوده نشده‌اند. در شعرهايش هميشه كودك مي‌شود و يا آرزو مي‌كند كه به كودكي‌اش برگردد. هميشه از دنياي بزرگترها گريزان است. موقعيتي كه آن را دنياي دورويي‌ها و نيرنگ‌‌ها مي‌داند كه در آن <آدم بزرگ‌ها وقتشان را براي دانه دادن به گنجشك‌ها هدر نمي‌دهند.> ايمان او به كودكي است كه علي‌رغم ظاهر نامناسب براي ايفاي نقش كودك در سي‌سالگي نقش سهراب <دزدان مادر بزرگ> را به صورت باورپذيري بازي مي‌كند و در همين سريال تنهايي كودكانه‌اش را با قورباغه‌اي كه هميشه در جيب دارد تقسيم مي‌كند و هيچ كدام از آن همه آدم بزرگ دور و برش راهي به خلوتش نمي‌يابند. او هيچگاه نخواست كه بزرگ شود و كودكي‌اش را تا 48 سالگي‌تمديد كرد.

    گاه ساده‌ترين و معمولي‌ترين گفتارها و رفتارهاي آدم بزرگ‌ها را نمي‌فهميد و زماني در ساده‌ترين حرف‌هاي كودكانه‌اش بزرگترها در مي‌ماندند. نظير همان تصويري كه در كتاب اگزوپري همه كلاه فرض مي‌كنند ولي شازده كوچولو آن را يك مار بوآ مي‌بيند كه در حال هضم فيلي است كه به تازگي بلعيده.

    حسين پناهي همان شازده كوچولو است كه با ديدن يك جعبه با سه سوراخ در مي‌يابد كه اين مي‌تواند خانه يك بره باشد.

    ***

    آنتوان دو سنت اگزوپري در صفحه آخر كتابش تصويري كشيده است ؛ صحرايي با يك ستاره درشت و ملتمسانه مي‌نويسد: ظهور شازده كوچولو بر زمين در اينجا بود و بعد در همين جا هم بود كه ناپديد شد... اگر روزي تو آفريقا گذارتان به كوير افتاد حتما آن را خواهيد شناخت ... به التماس ازتان مي‌خواهم كه عجله به خرج ندهيد و درست زير ستاره چند لحظه‌اي توقف كنيد.

    آن وقت اگر بچه‌اي به طرفتان آمد، اگر خنديد، اگر موهايش طلايي بود... لابد حدس مي‌زنيد كه كيست. در آن صورت لطف كنيد و نگذاريد من اينجور افسرده خاطر بمانم. بي‌درنگ برداريد و به من بنويسيد كه او برگشته.>

    آقاي آنتوان دو سنت اگزوپري، نويسنده محترم كتاب شازده كوچولو! با سلام.

    او برگشت. اگرچه موهايش طلايي نبود و نمي‌خنديد بلكه برعكس براي آدم بزرگ‌ها مي‌گريست. او بعد از رفتن شما برگشت و 48 سال هم در سياره ما بود و بعد از پيش ما هم رفت. همانجا كه هستيد پيدايش كنيد.

    روزنا - وب سایت اطلاع رسانی اعتماد ملی//www.roozna.com

    .................................................. ......
    Last edited by sise; 09-08-2007 at 00:52.

  2. #42
    آخر فروم باز AaVaA's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیکتره ...
    پست ها
    1,213

    پيش فرض

    سلام
    ممنون از زحمات دوستان در این تاپیک
    این تاپیکو به قصد پیدا کردن یه شعر گشتم نبود یا شاید درست ندیدم
    اگه دوستان میتونن کمک کنن ممنون میشم
    اون شعرو میخوام که یه قسمتیش میگه:

    "سلام خداحافظ
    چیز تازه اگر یافتید به این دو اضافه کنید..."

  3. #43
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    سلام
    ممنون از زحمات دوستان در این تاپیک
    این تاپیکو به قصد پیدا کردن یه شعر گشتم نبود یا شاید درست ندیدم
    اگه دوستان میتونن کمک کنن ممنون میشم
    اون شعرو میخوام که یه قسمتیش میگه:

    "سلام خداحافظ
    چیز تازه اگر یافتید به این دو اضافه کنید..."
    سلام:
    "سلام، خدا حافظ" نامیست بر یکی از مجموعه های شعری حسین پناهی.
    ولی خود شعر قطعه کوتاه زیر است:

    سلام , خداحافظ
    سلام , خداحافظ
    چیزی تازه اگر یافتید
    بر این دو اضافه کنید
    تا بل
    باز شود این در گم شده بر دیوار....

  4. #44
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض سیاه

    خب ..آره که خیابونا و بارونا و میدونا و آسمونا ارث بابامه
    واسه همینه که از بوق سگ تا دین روز
    این کله پوکو میگیرم بالا
    و از بی سیگاری میزنم زیر آواز
    و اینقدر میخونم
    تا این گلوی وا مونده وا بمونه....
    تا که شب بشه و بچپم تو یه چار دیواری حلبی
    که عمو بارون رو طاقش
    عشق سیاه خیالی منو ضرب گرفته
    شام که نیس
    خب زحمت خوردنشم ندارم
    در عوض
    چشم من و پوتینای مچاله و پیریه که
    رفیق پرسه های بابام بودن
    بعدشم واسه اینکه قلبم نترکه
    چشمارو میبندم و کله رو ول میکنم رو بالشی که پر از گریه های ننمه
    گریه که دیگه عار نیست
    خواب که دیگه کار نیست
    تا مجبور بشی از کله سحر
    یا مفت بگی و یا مفت بشنفی و
    آخر سر اینقدر سر بسرت بذارن که
    سر بذاری به خیابونا
    هی هی
    دل بده تا پته دلمو واست رو کنم
    میدونی؟
    همیشه این دلم به اون دلم میگه
    دکی
    تو این دنیای هیشکی به هیشکی
    این یکی دستت باید اون یکی دستتوبگیره
    ورنه خلاصی
    خلاص!
    اگه این نبود ...حالیت میکردم که
    کوهها رو چه طوری جابجا میکنن
    استکانها رو چه جوری می سازن
    سرد و گرم و تلخ و شیرینش نوش جان
    من یاد گرفتم
    چه جوری شبا
    از رویاهام یک خدا بسازم و...
    دعاش کنم که
    عظمتتو جلال
    امشب هم گذشت و کسی ما رو نکشت
    بعدش هم چشما مو میبندم و دلو میسپرم
    به صدای فلوت یدی کوره
    که هفتاد سال تمومه عاشق یه دخترچارده ساله بوره
    منم عشق سیاهمو سوت میزنم تا خوابم ببره
    تو ته تهای خواب یه صدای آشنایی چه خوش میخونه
    بشنو.....
    هی لیلی سیاه
    اینقدر برام عشوه نیا
    تو کوچه...
    تو گذر...
    تو سر تا سر این شهر
    هرجا بری همراتم
    سگ وسوتک میدونه
    کشته عشوه هاتم

  5. #45
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض وهم

    کهکشانها کو زمینم؟
    زمین کو وطنم؟
    وطن کو خانه ام؟
    خانه کو مادرم؟
    مادر کو کبوترانه ام؟
    ...معنای این همه سکوت چیست؟
    من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟!....
    کاش هرگزآن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!!
    کاش!

  6. #46
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,677

    پيش فرض

    من حسینم ... پناهیم .

    خودمو میبینم ، خودمو میشنوم ، خودمو فکر میکنم
    تا هستم جهان ارثیه ی بابامه
    سلاماش، همه ی عشقاش، همه ی درداش، تنهاییاش ...
    وقتیم نبودم ، مال شما .

    اگه دوست داری با من ببین
    یا بذار باهات ببینم
    با من بگو ، یا بذار با تو بگم
    سلامامونو ، عشقامونو ، دردامونو ، تنهاییامونو ...



    بیوگرافی
    حسين پناهی دژکوه در ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهرستان سوق در استان کهکيلويه و بويراحمد متولد شد. پس از اتمام تحصيل در بهبهان برای گذراندن تحصيلات حوزوی به مدرسه آيت الله گلپايگانی رفت. پس از انقلاب طلبگی را رها کرد و چهارسال در موسسه آناهيتا دوره بازيگری و نمايشنامه نويسی را گذراند.

    پناهی بازيگری را نخست از مجموعه تلويزيونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمايش تلويزيونی با استفاده از نمايشنامه های خودش ساخت که مدت ها در محاق ماند.

    با پخش نمايش دو مرغابی درمه از تلويزيون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نيز در آن بازی می کرد، خوش درخشيد و با پخش نمايش های تلويزيونی ديگرش، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.

    نمايش های دو مرغابی درمه و يک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلويزيون پخش شد.

    در دهه شصت و اوايل دهه هفتاد او يکی از پرکارترين و خلاق ترين نويسندگان و کارگردانان تلويزيون بود.

    به دليل فيزيک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش می باريد و طنز تلخش بازيگر نقش های خاصی بود.

    پناهی در سال ۶۷ برای بازی در فيلم درمسيرتندباد کانديد جايزه بهترين بازيگر نقش دوم، در سال ۶۹ برای بازی در فيلم سايه خيال که بر مبنای شخصيت او نوشته شده بود، نامزد دريافت جايزه بهترين بازيگر مرد و درسال ۷۱ برای بازی در فيلم مهاجران نامزد دريافت بهترين بازيگر نقش دوم شد و ديپلم افتخار جشنواره نهم فجر را برای بازی در فيلم سايه خيال دريافت کرد.

    اما حسين پناهی بيشتر شاعربود و اين شاعرانگی در ذره ذره جانش نفوذ داشت. نخستين مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد.

    ..............
    {فيلم ها}

    گذرگاه ۱۳۶۵
    گال ۱۳۶۵
    تيرباران ۱۳۶۵
    هی جو ۱۳۶۷
    نار و نی ۱۳۶۷
    در مسير تندباد ۱۳۶۷
    ارثيه ۱۳۶۷
    راز کوکب ۱۳۶۸
    سايه خيال ۱۳۶۹
    چاووش ۱۳۶۹
    اوينار ۱۳۷۰
    هنرپيشه ۱۳۷۱
    مهاجران ۱۳۷۱
    مرد ناتمام ۱۳۷۱
    روز واقعه ۱۳۷۳
    آرزوی بزرگ ۱۳۷۳
    بلوغ ۱۳۷۷
    مريم مقدس ۱۳۷۹
    قصه های کيش
    ( اپيزود اول، کشتی يونانی ) ۱۳۸۰
    بابا عزيز ۱۳۸۲

    {مجموعه های تلويزيونی}
    محله بهداشت
    گرگها
    رعنا
    آشپزباشی
    کوچک جنگلی
    روزی روزگاری
    مثل يک لبخند
    ايوان مدائن
    خوابگردها
    هشت بهشت
    امام علی
    همسايه ها
    یحیا و گلابتون
    دزدان مادربزرگ
    آژانس دوستی
    شليک نهايی
    آواز مه

    {کتاب}

    گوش بزرگ دیوار
    یک گل یک بهار
    بی بی یون
    آسانسور
    به سبک آمریکایی
    من و نازی
    ستاره
    چيزی شبيه زندگی
    دو مرغابی درمه
    گلدان و آفتاب
    پيامبر بی کتاب
    دل شير
    ماجراهای رونالد و مادرش

  7. #47
    پروفشنال malakeyetanhaye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    in my mind
    پست ها
    804

    پيش فرض

    نگاه حسین پناهی نگاه به تنهایی بود وبس.... نگاه به عاشقی كه میخواند... ساده و صادق.... روحش شاد.

  8. #48
    پروفشنال malakeyetanhaye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    in my mind
    پست ها
    804

    پيش فرض

    (و رسالت من شاید این خواهد بود که دو فنجان چای داغ رااز میان دویست هزار جنگ خونین به سلامت بگذرانم تا شبی بارانی چشم در چشم خدای خویش آن را نوش کنیم...)
    و حال باید گفت حسین پناهی عزیز انجام رسالتت مبارک و آن چای گوارا نوش جانت سلام ما را هم به خداوند برسان!
    هم اینک از شما میپرسم به راستی رسالت ما چیست....؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  9. #49
    پروفشنال malakeyetanhaye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    in my mind
    پست ها
    804

    پيش فرض

    دلقک شدم با دماغ پینوکیو
    و بته گونی به جای موهایم
    آری گلم دلم حرمت نگه دار

    -----------------------------------------
    چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
    نه به دستی ظرفی را چرک میکنند
    نه به حرفی دلی را آزرده
    تنها به شمعی قانعند
    و اندکی سکوت

  10. #50
    پروفشنال malakeyetanhaye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    in my mind
    پست ها
    804

    پيش فرض

    ما چیستیم
    جز مولكولهای فعال ذهن زمین
    كه خاطرات كهكشان ها را مغشوش می كنیم

    --------------------
    من دین را دوست دارم ولی از کشیشها می ترسم،
    قانون را دوست دارم ولی از پاسبانها می ترسم،
    عشق را دوست دارم ولی از زنها می ترسم،
    کودکان را دوست دارم ولی از آینه می ترسم،
    سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم،
    من می ترسم پس هستم،
    من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم.
    من می ترسم

    پس هستم .

    این چنین می گذرد روز و روزگار من

    من روز را دوست دارم

    ولی از روزگار می ترسم .
    Last edited by malakeyetanhaye; 28-09-2007 at 23:05.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •