خاطرات مدیر مدرسه – دفتر خاطرات
دانش اموزی داشتیم پایه سوم مثل تمام شاگردان دفتر خاطراتی داشت که بین دوستانش و دبیران میچرخید. اتفاقا بدست من هم رسید و برایش در يكی از برگهايش آرزوی موفقیت نوشتم.
دردفترش چند قلب کشیده بود و یک قلب تیر خورده هم با خودکار قرمز رنگ كشيده بود .
گویی اخرین نفر از همكلاسيهايش که خاطره برايش نوشته بود و دختر ناقلا و بدجنسی بود راجع به این دفتر خاطرات یک کلاغ چهل کلاغ حرفهائی را تحویل برادر دختر داده بود .
این شاگرد ما پدر هم نداشت. و برادر جوان و بی منطق و بی کله، با عصبانیت زیاد خواهرش (شاگردما) را صدا زده و او را به داخل اتاق برده،و در را قفل کرده و تا توانسته خواهر بیچاره را برای همان نقاشی قلبها (که تو به یک منظوری قلب کشیدی) کتک میزند و اخر هم با چوب دست خواهر را شکسته بود. مادرش هرچه توان داشته بكار برده بود اما نتواسته بود در اتاق را باز کند.
پبچاره دانش اموز دو دندانش از جلو شکسته و دستش هم شکسته شده بود
نزدیک امتخانات نهایی هم بود و معاون علت غیبت دانش اموز را كه جویا می شود پی به موضوع برده بود و علاوه بر این برادر اجازه امدن به مدرسه را به او نمیداد. معاون گفت :شاگرد زرنگی ست با هم برویم دنبالش امتحانات نزدیک است بخاطر ما شاید بگذارند بیاید مدرسه .
فردای انروز من و معاون و دو تا از دبیرها رفتیم خانه ئ شاگرد... وای خدای من.. چه میدیدیم ،دختر جوان دو دندان جلو نداشت و دستش دورگردنش بود
اشک درچشمان همگی ما جمع شد و شاگرد شروع به گریه کردن کرد. و ما به خاطره روحیه دادن و ارام کردن و امید دادن او را دلداری دادیم. و از مادرش خواستیم که دانش اموز بیاید امتحاناتش را بدهد. مادر قبول کرد... ولی روحیه همه ما خراب شده بود و از بی انصافی یک برادر دیوانه و متعصب از نوع بی عقل بدمان آمد .
خدا را شکر امتحانات نهایی با نمرات خوب قبول شد و بعدها در دبیرستان هم من دیدمش و یکی از همکارها میگفت آن دختر تو بانک کار میکنه.
فاطمه امیری کهنوج