خلاصه داستان :مسعود شصت چی کارمند ساده اداره ثبت احوال شیراز ، قصد ازدواج با دختری از کارکنان آن اداره دارد. ولی پدر دختر شرط می گذارد که برای این ازدواج ، مسعود باید جایزه پسرش سپهر جندقی که در قرعه کشی بانک برنده یک ماشین شده است و شباهت عجیبی به او دارد را بگیرد . به همین دلیل او راهی تهران می شود و در مراسم ویژه ای که تدارک شده است یکی از دوستان قدیمی سپهر ، او را با سپهر جندقی اشتباه می گیرد و ...
بعد از آخرین سریال مهران مدیری یعنی باغ مظفر که کار ضعیف و ناامید کننده ای در آثار وی محسوب می شود ، این بار با کار جدیدی به تلویزیون بازگشت . سریالی که می تواند آخرین ساخته مدیری در سیما باشد ! او اینبار به شکل گسترده ای ادارات دولتی ، بیمارستانها و انجمنهای پزشکی ، نیروی انتظامی ، انجمنهای ادبی و هنری و روشنفکران را مورد انتقاد قرار داد . می شود گفت کسی از تکه پرانیهای بی پروای این سریال در امان نماند .
این داستان بر اساس اشتباه گرفتن و اشتباه گرفته شدن آدمهاست . آدمهایی که به خاطر منافع خود از این اشتباهات استقبال می کنند . خانواده ی پزشکی که به خاطر منافع شخصی ( شغلی و خانوادگی ) مسعود را با یک پزشک ایرانی زبردست که در خارج از کشور اقامت دارد اشتباه می گیرند بدون اینکه به حرفهای او توجه کنند ( اشاره به سکانس اول ورود او به خانواده طبیبیان که چند بار اشاره می کند که او را اشتباه گرفته اند و کسی توجه نمی کند ) ، شاید از طرفی دیگر بتوان گفت افراد غیر متخصصی که در سیستم غیر تخصص خود جا می افتند و دیگران به گافها و رفتارهای غیر حرفه ای آنها توجه نمی کنند ( یا لازم است توجه نکنند! ) رییس بیمارستان که برای بالا رفتن کلاس بیمارستانش از اسم دکتر جندقی استفاده می کند و وقتی یکی دیگر از پزشکان به نداشتن مجوز برای کار در بیمارستان اشاره می کند به حسادت متهم می شود (قانون کُشی ) . به نظر می رسد که عوامل این سریال باید منتظر شکایات جوامع پزشکی که بارها نشان داده اند دست به شکایتشان خوب است باشند !
شاید تنها کسی که جرات به چالش کشیدن نیروی انتظامی در رسانه ملی دارد مهران مدیری باشد ، هر چند که نمی توان زحمات فرزاد حسنی مجری مورد غضب( ! )صدا و سیما را هم نادیده گرفت ! خصوصا در قسمت هشتم با مطرح کردن مسائلی چون" کتک زدن مجرم خلاف قانون است ، اعتراف تحت فشار ارزش قضایی ( و البته غذایی ! ) ندارد ، برای بازداشت باید حکم قضایی داشت ، محاکمه توسط نیروی انتظامی خلاف قانون است و ... " ( حتما تصاویر پخش شده سال گذشته از تلویزیون و کتک زدن مجرمان در ملا عام را به خاطر دارید ) . ولی اوج تکه پرانیهای سریال قطعا مورد توجه سرداران و سرهنگهای دکتر مملکت بود و به طور واضح تر افرادی چون قالیباف ، طلایی ، رضایی و... ( اشاره به صحنه ای که مدیری می گفت من دکتر سرهنگ غفاری هستم ) .
اما کارگردان دوست داشتنی طنزهای تلویزیون جماعت روشنفکران و هنرمندان را هم بی نصیب نگذاشت . شاید این کار مدیری در راستای سیاست های تلویزیون باشد ، در واقع او پس از انتقاد از نیروی انتظامی ( جناح راست ) مجبور شده است که جناح مقابل را نیز بی حساب نگذارد ! در واقع هر چه دست کارگردان در نمایش زشتیهای نیروی انتظامی کوتاه بود ( در واقع شما می بینید که کارکنان کلانتری همه درست به وظایفشان عمل می کنند و عیب و اشکالی متوجه آنها نیست و فردی که خود را سرهنگ غفاری جا زده است مرتکب اشتباه می شود ) در این قسمت بی پروا و مستقیما به قشر هنرمندان و ادیبان حمله شد . آدمهایی ساده لوح که هر چرت و پرتی را به عنوان شعر و اثر هنری می پذیرند ، زود جو زده می شوند و در توهم مبارزه به سر می برند ( کاراکتر سروش صحت ) ، اهل دود و دم هستند و...
همیشه در کارهای مدیری شاهد انتقاد از وضعیت ادارات ( پارتی بازی ، پاچه خواری و... ) بوده ایم و این بار به بخش دیگری از آن اشاره شده است . یعنی واقعیتی که در هر جایی و هر اداره ای کار ساده شما راه نمی افتد مگر با فشار و زور . این فشار می تواند از بالا باشد ( قسمت دوم وقتی جندقی مدیر اداره ثبت احوال را که به شصتچی مرخصی نمی دهد تهدید به برکناری می کند ، همانطور که در مورد مدیران پیشین این اتفاق افتاده است ! و یا مسعود شصت چی که برای گرفتن حواله اتومبیل با لباس نظامی به بانک می رود و وقتی افاقه نمی کند با استفاده از حربه چای شروع به داد زدن و تهدید کردن می کند و این مسئله موثر واقع می شود! )
اما بعد از این اتفاقات انتقاد از این برنامه بالا گرفت و در 3 قسمت پایانی شاهد سانسور شدید در این سریال بوده ایم . اول از کاراکتر قزاقه مندیان تو پرانتز فرهنگ که این قسمت در پخش مجدد سریال سانسور شد و دلیل آن بر بنده پوشیده است . شاید اگر سانسور نمی شد انقدر حساسیت در مورد آن به وجود نمی آمد و این را می توان گاف سانسورچی های عزیز در اثر فشار وارده از بالا ! در نظر گرفت . اما این پایان کار نبود چرا که در تیتراژ پایانی فیلم نام 3 مجری سیما یعنی محمود شهریاری ، رضا رشید پور و محمد رضا حسینیان ( مجری سینما گلخانه !) به عنوان بازیگر افتخاری دیده می شد و قرار بود نقش خودشان را بازی کنند اما آخری که هیچوقت دیده نشد ! در آخرین قسمت نقش رضا رشید پور کاملا عوض شد ، حسینیان کلا حذف شد و سکانس آخر دوباره فیلمبرداری شد ( اگر سکانس آخر به برگ و شکوفه درختان جام جم دقت کرده باشید متوجه می شوید که در همین چند روز اخیر فیلم برداری شده است ! )
برای اینکه کاملا مطمئن شوید تبلیغات سریال قبل از عید و پخش آن را به یادتان می آورم ، جایی که رشید خیلی مودب پشت میز نشسته است و می گوید : " اصل کار که دست بوسی شماست ... " و ما منتظر بودیم این قسمت پخش شود و اتفاقا رشید پور هم آمد ولی سکانس مورد اشاره هیچوقت پخش نشد . دلیل حضور رشید پور هم این بود که مردم او را در تبلیغات قبل از پخش دیده بودند و عملا نمی توانستند او را حذف کنند و از طرفی رشید پور معروف تر از حسینیان است و طبعا توجه بیشتری را جلب می کند وگرنه مطمئنا بازی او هم از سریال کنار می رفت . ولی به هر حال چون این سانسور ها عجله ای بود دم خروس به جا ماند و باقی ماجرا !
در جایی دیگر وقتی مردم برای دادگاه مرد هزار چهره در جلوی دادگاه تجمع کرده اند و سوالهای گزارشگر را با پاسخ های نامربوط جواب می دهند . این قسمت افراد بی اطلاعی که اجازه اظهار نظر در هر موردی را به خودشان می دهند ، انسانهایی که نمی دانند برای چه تجمع کرده اند و دنباله روی دیگرانند را زیر سوال می برد ، در دادگاه شاهدیم که شصت چی ( نماد انسانهای کوچکی که برای همان کارهای کوچک ( در زیر زمین ثبت احوال ) ساخته شده اند و وقتی به مقام بزرگی میرسند از موقعیتشان سو استفاده می کنند ) در دفاع از کارهایش با تو جیهاتی مانند " خوشم میومد منو دکتر صدا می کردند ، از بچگی آرزو داشته آژیر ماشین پلیس را بزند و... " پاسخ می دهد ...
در پایان نقدم را با یک دعا به آخر می رسانم : خدایا ! هیچوقت مهران مدیری را از ما نگیر