تــو رفتــﮧ ای و مـَن ..
در احســاس یڪ برگــــ پائیــزی
از شــاخـﮧ جــُدا می افتـــَم !
تــو رفتــﮧ ای و مـَن ..
در احســاس یڪ برگــــ پائیــزی
از شــاخـﮧ جــُدا می افتـــَم !
باورت نمی شود؟!؟!
((دوستت دارم))
نام تمام شعرهایی است
که جمله هایش را با دهان خودم بسته ام!!!!
باورت نمیشود
با همین انگشتان ظریفی که
بارها برای تو نوشته ام
چه شست ها که بر دیوار اتاقم نکوبیده باشم...
آنقدر که حساب عاشقانه هایم
از انگشتان دست و پایم در رفته است
و سطر سطر شعرهای من
گامهای بلند مردیست
که واژه های مرا لگد کرده است!!
خواننده عزیز!
با احتیاط کتاب مرا ورق بزن
تمام عاشقانه هایم درد میکند...
چنان تنهای تنهایم
که حتی نیستم با خود
نمی دانم که عمری را
چگونه زیستم با خود
طعم اشک
از دل شوره ی من است
ھنگام که زنده گی عشق نیست ، عشق زنده گی ست
و تو
با تمام تصوراتم
اجنبی خواھی شد .
تا به حال ھزار عصا عوض کرده ای
اما ھنوز پای عاشقیت می لنگد!
گویا باید به سیم آخر بزنم
بیا کولت کنم... جھنم و ضرر...!!
حقیقت مرگ
اینجا خانه ی ابدی من است
من مرده ام واین سنگ قبر من است
اگر دلت هوای غصه کردبیا کنارم
همن جاهستم دلواپسی ندارم
ازرفتن پشیمان نیستم
من دیگر چشم به راهی ندارم
اشکم روی اسممه برای یادگاری
خاطراتم پیش تو یادگاری
باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند
بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند
نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند
هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند
هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند
حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند
آیینه های دور و برم را شکسته اند
گل های قاصدک خبرم را نمی برند
پای همیشه ی سفرم را شکسته اند
حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو
با سنگ ِ حرف ِ مُفت ، سرم را شکسته اند
فقط نگاه کن و بعد هیچ چیز نپرس
به خواب رفتمت از بسته های خالی قرص
به دوست داشتنم بین ِ دوستش داری!
به خواب رفتمت از گریه های تکراری
تماس های کسی ناشناس از خطّ ِ ...
به استخوان ِ سرم زیر حرکت ِ مته
که می شود به رگ و پوست، از تو تیغ کشید
که می شود به تو چسبید و بعد جیغ کشید
که می شود وسط ِ وان، دچار فلسفه شد
که زیر آب فرو رفت... واقعا خفه شد
پ.ن: آخر خط کجاست! که می شود وسط وان دچار فلسفه شد...........
Last edited by Lady parisa; 20-07-2011 at 15:39. دليل: شعر ادامه دارد امـــــــــ ــ ـ ـ ـا....
تاب می بندیم
یکسو تو یکسو من
نسیمی ما را
تکان می دهد...
تاب می گسلد
یکسو من یکسو من هر سو من
تو کجا رفته ای
بی تاب گشته ام!
Last edited by atefeh8766; 20-07-2011 at 17:10.
به کدامین آغاز ایمان بیاورم
در روزگاری که فصل ها یکسره خا کستری اند
انگار آفتاب با زمین قهر کرده که
کوه های یخی جای پونه های وحشی روییده اند...
...
در سرزمینی که نهنگ ها......
در امتداد ساحل غربت جان می دهند
طنین خنده ی موج از جان صدف ها به گوش نمی رسد
...
شب ها بلند و ماه هم چه بی رمق
گویی ساعت شب قطبی رسیده است
...
به کوچه نگاه می کنم - به انتهای رفتنت -
انگار اینهمه دلتنگی در رثای تو بوده است..
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)