ای روشنی دیدگانم
مهمان چشمانم میشوی؟
همین دیشب
برای امدنت چشمانم را
اب و جارو کردم!!
بنفشه
ای روشنی دیدگانم
مهمان چشمانم میشوی؟
همین دیشب
برای امدنت چشمانم را
اب و جارو کردم!!
بنفشه
دیشب ماه مژدگانی امدنت
را از کوچه ای گرفت که سالهاست
رد پای به جا مانده
از اخرین عبورت
را
هر صبح
به تمنای حضور دوباره ات
به اب دیدگان
تجلی میبخشد
بهار را مهمان لحظه های
خزان زده
خاطراتمان کن
ای همیشه
سبز
کوچه هم دلتنگ امدنت ماندست
بنفشه
ای چشمانت به وسعت نیلگونترین دریا
چنان زورق هستی ام میان
موجهای خروشان نگاهت
گم شد است
که
گمان ندارم
جز
پاره های شکسته اش
چیزی به ساحل
چشمانت برسد
بنفشه
همه گویند به یک گل نشود باز بهار
توکه لبخند زنی
همه فصل من بهار است
نگار
غنچه لبخندت را
نفروشم به بهاری هرگز
ای همه رونق باغ ارزویم از تو
تو بخندی
همه باغ ارزویم
به شکوفه مینشیند
انگار
تو بخند
که به یک غنچه لبخند
بهارم بخشی
بنفشه
نه با اندوه بايد ماند ،نه غم را بايد از خود راند
بياد تا ما شريك شادي و اندوه هم باشيم
چقدر اين زندگي زيباست
كه من بعد از چه طولاني زمان يافتم عشق و تورا باهم
تورا من دوست ميدارم
اگرچه خوب مي داني
و گرچه در غزل هايم با تاكيد فراوان گفته ام اين را
تورا من دوست مي دارم
و با تو اين زندگي زيباست
و بي تو زندگاني...
بگذريم از اين سخن...
بي جاست...
مي روم ...
مي بازم ...
من خودم مي دانم ...
ماندنم باختن است
رفتنم باختن است
همه ي زندگيم
- ترسِ از باختن است!!!
من و اين لحظه ي بي فرجامي،
من و اين قصه ي بي فردايي،
رفتن آيا سهل است؟
- ماندنم بهر چه است؟
لحظه ها مي گذرند
قصه ي تلخ مرا
- ز خيالت ببرند!
بوي آغوشم را
- از مشامت ببرند!
تويي و قصه ي چشمي ديگر
منم و حسرت ِ اين لحظه به بَر :
- كه تو تنها باشي!
- من و دل در برِ تو
و تو تنها باشي!
تو به سر شوق رهايي داري،
من به دل ماتم دنيا دارم.
تو ز من دل كندي!
- وه! چه مي گويم من؟
تو كه دل نسپردي!
تو فقط كاويدي،
همه ي قصه ي تنهايي ِ من
- با دلت كاويدي!
آخرش را ديدي؟
پس از اين كاوش و اين رابطه ي سرد و غريب
آخرش را ديدي؟
آخر ِ قصه ي تنهايي ِ من،
آخرين حسرت من را ديدي؟
تو نمي داني اين لحظه ي سرد
- لحظه ي رفتن و آواره شدن،
به چه اندازه مهيب است و دلم
طاقتي در سر نيست!
دل من خالي بود،
خالي از اين همه احساس ِ قشنگ!
دل ِ من،
زيرِ آوار مصيبت ها بود!
آمدي جان دادي!
تو به اين دلمرده
حس و باور دادي!
مرده اي در دلِ خاك
زيرِ آوار مصيبت بودم!
آمدي خيمه زدي
روي آوارِ دلم.
آمدي جان دادي!
مرده از جا برخاست!
شعله اش را افروخت!
همه جا روشن شد!
آه ، اما اينبار
- آتشش، من را سوخت!
تو زِ من دور شدي!
- نه ! تو بيزار شدي!
تو به سر ميل رهايي داري!
تو به سر شوق جدايي داري!
اما، دلِ من ...
خسته و بي خبر و بي فردا
ته ِ اين جمله ي تو
جان داده!
: - عشق را معنا نيست!
عشق را فردا نيست!
قصه ات تكراري است!
قصه ات مثل هزاران قصه
- غصه ات تكراري است!
تو به عشقت منگر
تو به اين لحظه نگر!
لحظه ها تكراري است!
قصه ات آخر شد،
تو به پايان بنگر!
رفتنت را بنگر!
هی زخم میزنی که ببندی و واکنیبا درد دردهای دلم را دوا کنیاین روزها به هرچه تویی راضی ام اگرمن را به حال وروز خودت مبتلا کنیآنقدر واژه واژه به شعرم تنیده اییک حرف را اگر بشود جابجا کنی !سر رشته طناب نجاتم بدست توستعشقت کشیده هم بکشی هم رها کنیاصلا" به هردلیل بخواهید میشودمن را به نام کوچکم امشب صدا کنیاین واژه ها بدون تو خمیازه میکشندباید برایشان غزلی دست و پاکنی
---------- Post added at 03:19 PM ---------- Previous post was at 03:19 PM ----------
در سکوت سرد فاصله ها
دلم می لرزد
وقتی به درد نبودنت فکر می كنم
وتو
هنوز نیستی...................................
---------- Post added at 03:19 PM ---------- Previous post was at 03:19 PM ----------
روزهایـی کـه بـی تـو می گـذرد گـرچه بـا یـاد تـوست ثـانـیه هـاش
آرزو بـاز می کـشد فـریـاد:
در کـنار تـو می گـذشت٬ ای کـاش!
---------- Post added at 03:23 PM ---------- Previous post was at 03:19 PM ----------
![]()
هرثانیه که میگذرد
چیزی از تو را با خود می برد
زمان غارتگر غریبی ست
همه چیز را بی اجازه می برد
و تنها یک چیز را
همیشه فراموش می کند
حس" دوست داشتن " تو را...
---------- Post added at 03:24 PM ---------- Previous post was at 03:23 PM ----------
يه آسمون نقاشي
يه لقمه نون خشخاشي
همين برام بسه، اگر
تو هم كنار من باشي
اي شب!
به پاس صحبت ديرين، خداي را
با او بگو حكايت شب زنده داريم
با او بگو چه مي كشم از درد اشتياق
شايد وفا كند،بشتابد به ياريم
اي دل!
چنان بنال كه آن ماه نازنين
آگه شود ز رنج من و عشق پاك من
با او بگو كه مهر تو از دل نمي رود
هرچند بسته مرگ كمر بر هلاك من
اي شعر من!
بگو كه جدايي چه ميكند
كاري بكن كه در دل سنگش اثر كني
اي چنگ غم كه از تو بجز ناله بر نخاست!
راهي بزن كه ناله ازين بيشتر كني
اي آسمان!
به سوز دل من گواه باش
كز دست غم به كوه و بيابان گريختم
داري خبر كه شب همه شب
دور از آن نگاه
مانند شمع سوختم و اشك ريختم؟
اي روشنان عالم بالا، ستاره ها!
رحمي به جان عاشق خونين جگر كنيد
يا جان من ز من بستانيد بي درنگ
يا پا فرا نهيد و خدا را خبر كنيد!
آري!
مگر خدا به دل اندازدش كه من
زين آه و ناله راه به جايي نمي برم!
جز ناله هاي تلخ نريزد ز ساز من
از حال دل گر سخني بر لب آورم
آخر اگر پرستش او شد گناه من
عذر گناه من، همه ،چشمان مست اوست!
تنها نه عشق و زندگي و آرزوي من
او هستي من است كه آينده دست اوست!
عمري مرا به مهر و وفا آزموده است
داند من آن نيم كه كنم رو بهر دري
او نيز مايل است به عهدي وفا كند
اما- اگر خدا بدهد- عمر ديگري...
فريدون مشيري
دمکراسی این نیست
که مرد نظرش را دربارهی سیاست بگوید
و کسی هم به او اعتراض نکند
دمکراسی این است که
زن نظرش را دربارهی عشق بگوید
و کسی هم او را نکشد!
---------- Post added at 08:44 PM ---------- Previous post was at 08:42 PM ----------
وقتی می پرسم : " دوستم داری ؟" سکوت می کنی
و من
می مانم
که جواب من خاموشی است !
یا
سکوت تو علامت رضاست ؟
شب ها که بغض می کنی
زمین سکوت می کنه
زمان به صفر می رسه
زمین سقوط می کنه
شب ها که بغض می کنی
به مرز مرگ می رسم
به گریه کوچ می کنم
ببین چقدر بی کسم
دریایی از آرامشی
من طرحی از خروش رود
زیباترین شعر جهان
چشم غمگین تو بود
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)