من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
بر لب کلبه محصور وجود،
گر در این خلوت خاموش سکوت
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم، تک و تنها
به خدا می شکنم ،می شکنم
من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
بر لب کلبه محصور وجود،
گر در این خلوت خاموش سکوت
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم، تک و تنها
به خدا می شکنم ،می شکنم
من باشم
کلاغ باشد
درخت تبریزی باشد
روز بیحوصله!
تو هم باشی
برف باشد
رد پا باشد
خدا باشد
ترانههای سرزمین مادریام باشد
تاریخ باشد
تا در سکوت جاده
تو!
فردا را منتظر نباشی
من!
دنبال رد پا بروم
و خدا!
نظاره کند
می خواهی بروی ؟!
پس بی بهانه برو !
بيدار نکن خاطره های خواب آلوده را ...
صدايت همان صدا ، نگاهت نـاتـنی و دستهايت سرد است ،
و من می دانم :
محبت ساختگیـت ،عشق دروغينت و چشمان پر فريبت ،
آخر روزی گرفتارت خواهندساخت ...
اتفاق تازه ای نخواهد افتاد.
تمام سیگارهای دنیا را هم که دود کنی
تنهایی ات
توجه هیچ کسی را
جز پیرمرد سیگار فروش
جلب نخواهد کرد.
مخاطب شعرهایت هم
تنها بادهای هرزه گردی هستند
که از بد روزگارشان
از خانه تو می گذرند.
تلفن هم
دیگر آن قاصد خوش خبر سابق نیست.
حالا می توانی
با خیال راحت
جلوی پنجره بنشینی
و آرزو کنی
که کاش
تنهایی هم
مثل عشق
تنها مفهومی انتزاعی بود.
سنین ای نازنین دوستوم زمستانین بهار اولسون/سعادت تاجی همیشه,باشیندا برقرار السون
امیدیم واردی او حقه/نیازین اولماسین خلقه/سنی خار ایستین ظالیم/ ذلیل روزگار اولسون
فال مان هر چه باشد
- باشد
حال مان را دریاب
خیال کن " حافظ " را گشوده ای و می خوانی :
" مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید "
یا
" قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود "
چه فرق ؟
فال نخواندهء تو
- منم.
" محمدعلی بهمنی "
بهار معطّل توست
بیست و دو سال است
تقویم را چلّه می نشیند
که متولّد شوی
که متولّد شود
اصلن بهار متولّد توست
که سرفصل فصلهاست
ولادتت
این را امّا
تنها من می دانم
که کشفت کرده ام
نه اساتید نجوم دانشگاه
که سالهاست
در آسمانها
نمی یابندت.
مردی چنگ در آسمان افکند،
هنگامی که خون اش فریاد و
دهانش بسته بود.
خِنجی خونین
بر چهره ی ِ نا باور ِ آبی!-
عاشقان چنین اند.
کنار ِ شب خیمه بر افراز،
اما چون ماه بر آید
شمشیر از نیام برآر
و در کنارت بگذار.
از وقتی به خوابهايم میآيی
زيباتر شدهای
امروز هم بیتو گذشت
هنوز دير نشده،
راه بازگشت
هميشه كوتاهتر است...
این میوه های رسیده
فردا در کامیون ها حمل خواهند شد
و این برگ ها
نغمه نغمه
از منقار پرندگان خواهند افتاد
همه چیز
رو به پیری می رود
تابستان
فصل خوبی
برای آرزو کردن نیست!
Last edited by mehrdad21; 06-11-2009 at 13:12.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)