بر مزارم گریه کن اشکت مرا جان می دهد
ناله هایت بوی عشق و بوی باران می دهد
دست بر قبرم بکش تا حس کنی مرگ مرا
دست هایت دردهایم را تسلا میدهد
بر مزارم گریه کن اشکت مرا جان می دهد
ناله هایت بوی عشق و بوی باران می دهد
دست بر قبرم بکش تا حس کنی مرگ مرا
دست هایت دردهایم را تسلا میدهد
ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻧﺖ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﻼم هایت
ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯽ
ﻓﻘﻂ ﮐﻼﻡ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩ
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﮑﯿﻪ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ
...
کاش می شد از نردبان شب
بالا بروم
و بچینم تک ستاره ای تنها را
و بچسبانم در ورق اول تنهایی خود!
شبکه های تلویزیون را
بالا و پائین می روم
در خبرها خبری از تو نیست
دنیا تو را فراموش کرده
و من
در فراموشی دنیا
به دنبال تو می گردم...
با خودم کنار می آیم و کنارمی
چند گنجشک دور سرم می چرخند
می گردم که ببوسمت
می بینم
روزنامه ای مچاله کنارم افتاده
می ترسم
مغزم از گوشم گوشه ای می ریزد
عابران روی مغزم راه می روند
داد می کشم
چرا برای چراھای من جوابی ندارید ؟
جواب می دھند :
بس کن ، تو قبلن مردی .
این آه را که سایه انداخته بر سرت
من نکشیده ام
از دست تو کشیده ام
تیرگی روزهایی را که نیمه کاره در این نقاشی رها شدند
آن چه می خواستم همیشه باشد خورشید بود
وگرنه از اول درین صفحه مرد اضافه آمده بود
و درست جای درختی را تنگ کرده بود
که منظره با آن کامل می شد
این آه را که سایه انداخته بر سرت
من نکشیده ام
پا که بیرون بگذاری همه چیز به عادت خود برمی گردد
خلوت مرا
خطوطی که الکن از آن بودی که با آن حرف بزنی
پر می کند
از دست تو کشیده ام
تیرگی روزهایی را که دارم پاک می کنم
مهرنوش قربانعلی
چقدر تلخ است !
آن را که نزدیک ترین به خود می پنداری
دورترین به تو باشد
و تلخ تر از آن
این که
خود را که نزدیک ترین به او می پنداشتی
دورترین به خود پندارد !
وقتی در من سکوت می شود
خیابان ذهنم ترافیک می شود
پر از
ازدهام آرزوهای سبز
امشب به مهمانی تو می آیم
نه چشمان فریبنده ات را میخواهم
و نه لبان خیس تبدارت را
مرا یک آغوش به وسعت دستانت کافی است
دلم گرفته ...
غم هایم را بغل کن .
نه حرفی برای شنیدن
نه خوابی برای ساختن رویا
نه سکوتی برای فکر کردن به تمامِ بودن ها و نبودن ها
میترسم سکوت برایم مرگ ترجمه شود..
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)