خدا بار امانت به من نداده است
من
اندوه اندوه نبودن تو را بر دوش می کشم !
خدا بار امانت به من نداده است
من
اندوه اندوه نبودن تو را بر دوش می کشم !
بزرگراه مدرس،غروب،تابستان
و پرسه هاي زني در حوالي اتوبان
زني به هيبت يک اتفاق پست مدرن
-کلاه،مانتو روشن و گوشي صاايران
قدم قدم قدم از پاي ايستگاه گذشت
صداي قرمز ترمز،چراغ،بعد از آن
توقف همه ي اتفاقهاي بزرگ
- سه تا غريبه و يک زن سوار يک پيکان
اتاق،
بوي هوسناک شرم،
يک آباژور
و پشت پنجره تصويري از دو تن عريان
سياه مشق ريمل،مزه گس رژ لب
سه بار خلسه،سه مويش،سه مرتبه طغيان
دوباره زد به خيابان،هواي شهر گرفت
و چکه
چکه
هوس مي چکيد از باران
دوباره آمد تا دور تازه اي بزند
تنور لذت و محصول هر شب تهران
کنار سايه ي تابلو،توقف يک زن
بزرگراه مدرس،دوباره يک پيکان
مهرداد امين هراتي
Last edited by farryad; 15-10-2009 at 13:02.
کافه ی روشن فکری،تصویری از هدایت
بوی غلیظ قهوه،صدای پای ساعت
فنجونای وارونه،آواز دور فرهاد
گارسون!جناب استاد یه کیک دیگه می خواد
سبیل زرد استاد،از ازدیاد سیگار
رنگ حنا گرفته،رنگی شبیه ادرار
استاد!یه چیزی بگین!ما ر به خود بیارین
استاد!حواستون نیست؟شاید بازم خمارین
شب را چه باید گفت،این قاتل عاشقان
غم راچه باید گفت این سودای عارفان
نه اینو نه آن بلکه بازهم این عشق نهان
عشق برد جان و برد دل زعاشقان
نه من از عشق نیکی بدیدم نه ز غم
شاید عاقبت رسد کمک از جانب نهان
یارا تو جهان را میسرودی
دل مارا چه،شاید این بود طالعمان
طالع ما را بنوشت تاریکی با خط خوشش
شاید این خط خوش بود نحس نیلوفرمان
عاشقان جمع شوید اندر خم کوچه که شاید
برسد به خداوند کمی از نعره هایمان
خداوندا تو جان را آفریدی زخاک
اماچه بسا که به بادی رود عقل و هوشمان
از : جان بی دل
روياهايم را دور نريخته ام
نگران نباش !
برگ پاييزي هر درخت
زير سايه ي تابستاني همان درخت ، مي ريزد ...
من هم آرزوي پرواز داشتم
نه قفسي بود كه مانعم شود
نه كسي بالهايم را بست
نه شكست
منتها جوجه اردك زشت را مرغابي ها اگر بزرگ كنند
بالاتر از بركه نميتواند پرواز كند
حتي اگر با تمام وجودش
آرزو كند
غرورم حتي
تو را طور ديگري دوست دارد
به تو كه ميرسد
غمت را كه ميبيند
بيصدا ميشكند
این شعر از خانم پریا کشفی است. می توانید به وبلاگ ایشان سر بزنید sorayeh.com/blog
این شعر از خانم پریا کشفی است. می توانید به وبلاگ ایشان سربزنید sorayeh.com/blog
کاش یک لحظه خودت را جای من بگذاری
و ببینی که چه تنهایم من
و ببینی که چه در خلوت خود، اشک می ریزم من
منِ تنها یک عمر
با تو تنها بودم
وتو بی من بودی،یک عمر
و من هرگز نتوانم فهمید
رمز این مرز خیالی در چیست
"خودم"
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)