به تو سلام می کنم
کنار تو می نشینم
و در خلوت ِ تو
شهر ِ بزرگ من بنا می شود!
احمد شاملو
به تو سلام می کنم
کنار تو می نشینم
و در خلوت ِ تو
شهر ِ بزرگ من بنا می شود!
احمد شاملو
این روزها دلم اصرار دارد
فریاد بزند؛
اما . . .
من جلوی دهانش را می گیرم،
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!!
این روزها من . . .
خدای سکوت شده ام؛
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا،
خط خطی نشود . . .!!!
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی وهنوز
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان غرق در این پندارم
"که چرا باغچه کوچک خانه ما سیب نداشت؟"
شاعر: حمید مصدق
Last edited by Ahmad; 24-10-2012 at 14:00. دليل: اضافه کردن نام شاعر
سردترین ساعت روز
وقتی است که آمده ای و رفته ای
و رفتگرها
رد لبخندت را از دیوارها پاک کرده اند
و من مانده ام و
خاطره ی قطبی نگاهت.
دوستی ها کمرنگ... بی کسی ها پیداست... راست گفتی سهراب !
آدم اینجــــــــــــــــــــا تنهاســـــــــــــــــت!
آدم ها گاهی ادعای چیزهایی را دارند که
استعدادش را ندارند…
مثل تو که ادعای عشق…
مثل من که ادعای باور تو …
بیا دیگر این حرف ها را نزن… …
این کلمات را نپیچان…….
حرف تازه ای بزن…
آنقدر تکراری نباش…
چیز جدیدی به من بگو…
تو دوستت دارم را به ” همه ” می گویی…
================================================== ===============================
+ دوستان عزیز چندین بار هم ناظـــــر محترم انجمن اطلاع داده هم چندیدن بار برخورد شده لطف کنید هنگام گذاشتن اشعـــار ، یه سرچی توی
گوگل انجام بدین اگه شاعر شناخته شده ای نداره توی این تاپیک و اگه شناخته شده داره و تاپیکش موجوده توی تاپیک خودش ، و اگه تاپیک
جداگانه نداره و تعداد کتابهای منتشر شده از شاعر زیاده براش تاپیک ایجاد کنید یا اگر اشعار محدودی داره توی تاپیک شاعران ایران زمین پستتون
رو قرار بدین.
امروز دیدم چندین پست رو احمد مجبور شده اسم شاعر و پایین پست بزنه که زحمتیه این کار : )
لطفا مراعات کنید.
پـــآک یــــآدَم رَفــــت اِمـــروز بــَرآی رَقــیــب
/ نـــآن / بــِخــَرَم ...
شـــآیــَد اَز تـــُو / ســیـــر /شـــوَد
یـــآ بـــه مـــَن / نـــَمــَک گـــیـــر /...
یقین دارم ۹۹.۹٪ تون این شعر مصدق ِ عزیز رو یا خوندید یا شنیدید :
تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت ...
و به احتمال ِ زیاد خیلی هاتون جوابی که فروغ ِ عزیز بعد ها به این شعر داد رو می دونید :
من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك
لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت ...
اما قسمت جالب ِ قضیه اینجاست که جوونی به اسم جواد نوروزی بعد از سال ها جواب ِ این دو شاعر رو داده که حرف اکثر ماهاست :
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا، رابطه با سیب نداشت ...
+ نمی دونستم این پست رو تو کدوم تاپیک قرار بدم .. حمید مصدق یا فروغ فرخزاد .. چون اسم ۳ نفر توی پست ذکر شده ترجیح دادم تو این تاپیک بنویسمش : )
تا حالا این حس رو تجربه کردی...دیدی که چه حس قشنگیه...تا حالا دلت خواسته که همیشه و همه جا در کنار یکیباشی...تا حالا دلت خواسته به کسی بگی دوستت دارم...تا حالا دلت خواسته خودت رو برای کسی فدا کنی...تا حالا شبها وقتی همه خوابن تو خلوت خودتبه خاطر وجود کسی گریه کردي...تا حالا خدا را به خاطر خلقت کسی ستایش کردی...آره!! ؟؟؟به این میگن عشق...!!!حس قشنگیه! نه؟
درد تنهایـــــــــی کشیـــــــــــــــــــــد ن،
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفـــــــــید،
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانــــــــــگی...!
و من این شاهکــــارِ را به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم خرید ام...
تو هر چه میخواهـــــــــی مـــــــرا بخوان....
دیوانـــــه، خود خــــواه،بی احساس.................
نمیــــفروشــــــــم..!!!!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)