تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 49 از 58 اولاول ... 39454647484950515253 ... آخرآخر
نمايش نتايج 481 به 490 از 575

نام تاپيک: داستانهای مینیمالیستی

  1. #481
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    5 به دنبال نان!!!

    بعد از سالها ،گذرم به تنور خاک گرفته خانه مادر بزرگ افتاد. از خانه رو به ویرانی، فقط تنورش سالم مانده بود.همان جایی ایستادم که در کودکی از او نان کوچک خواسته بودم، ولی او قرص نان بزرگی داده بود که آن را نگرفتم.آن روز مادر بزرگ قبل از آنکه قهر کنم، برایم نان کوچک پخت. اما حالا هر روز در فکر نان هستم. عصرها بعد از کار روزانه،تا پاسی از شب جایی دیگر مشغول کار می‌شوم و با داشتن چند بچه قد و نیم قد، فقط به دنبال نان بزرگ هستم...
    مصطفی چترچی

  2. 3 کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #482
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض آخرین پنجشنبه

    "باباجون همون گلهایی که دوس داشتی رو برات گرفتم. حوصله داری برات درد دل کنم یا نه؟ اصلا ولش کن مگه همش چن وقت پیش هم هستیم که بخوام خرابش کنم، همین که دوستت دارم کافیه! نیست؟"
    پیرمرد عصازنان رفت سمت شیر آب و بطری را پر کرد. خوب سنگ قبر پدر را شست.عصر آخرین پنجشنبه ماه رمضانش را اینجوری گذراند.
    ---------------------------------------------------------------------
    محمدرضا مهاجر

  4. 3 کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #483
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض گوشی موبایل

    جوان موبایلش را جلوی صورتش گرفته بود و لب خندی بر لبانش نشسته بود. پیرمرد از کنارش رد شد و گفت" پسرم؛ امشب که شب قدر است حیف است. امشب را با اس ام اس و بازی های دنیایی خرابش نکن." جوان "چشم"ی گفت و تشکر کرد. پیرمرد که رفت ادامه ی دعا را از توی گوشی خواند.
    ---------------------------------------------------------------
    محمدرضا مهاجر

  6. 6 کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #484
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    5 قتل در بعدازظهر!!!

    زنی که سر میز مشرف به خیابان نشسته بود، به ضرب گلوله ناشناسی کشته شد. یادداشتی روی میز بود. دنبال قاتل نگردید.بیماری لاعلاج داشتم. می‌خواستم خودکشی کنم؛ جرأت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ نداشتم. پول دادم تا مرا بکشند.پاسبان‌ها با بازپرس قتل آمدند. بازپرس گفت خودش است. چه‌قدر دنبالش گشتیم. کیف زن را گشتند. کارت ویزیت زن بیرون افتاد. هر کس را که بخواهید می‌کشیم، با نازل‌ترین قیمت.این بار نوبت خودش بود.
    جی بویر

    ترجمه اسدالله امرایی

  8. 4 کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #485
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض لقمه نان

    پسرک دو دل بود که لقمه را خودش بخورد یا بدهد به دخترک گل فروش. تصمیمش را گرفت و لقمه نان و پنیر را داد به دخترک.سینه اش را صاف کرد و داد زد: روزنامه، آخرین خبرهای ورزشی...
    ---------------------------------------------------------------------------------------
    محمدرضا مهاجر

  10. 3 کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #486
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض طلب کار

    از وقتی پدرش مرده بود طلب کارها امان ش را بریده بودند. تا همین یک هفته ی پیش که یک طلب کار دلش را شکست. "تا امروز هر جا نشستم گفتم خدا باباتو بیامرزه، اگه تا هفته ی بعد پولمو ندی می گم خدا باباتو لعنت کنه..."

    از خیابان یک مقوا پیدا کرد و با دست خط کج و کوله اش نوشت : " کلیه فروشی، گروه خونی O+ "

    .................................................. ..
    محمدرضا مهاجر

  12. 4 کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #487
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض تسبیح

    نمازش را که سلام داد، شروع کرد به گفتن تسبیحات حضرت زهرا. به جای تسبیح با انگشتهایش شمرد. پسرخردسالش نگاهی به انگشتهای پدر انداخت و خیلی زود چشمانش را به سمت صورت او سر داد. نگاه به انگشت ها و لبهای پدر چند بار تکرارشد.
    ذکر تسبیحات که تمام شد، روبروی زانوهای پدر نشست:" بابا ! شما هنوز نمیدونی چند تا انگشت داری؟!"
    ------------------------------------------------------------------------------
    محمدرضا مهاجر

  14. 2 کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #488
    اگه نباشه جاش خالی می مونه hosienmax100's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    233

    پيش فرض تردید

    از میان سایه های جنگل خود را رهانید و به درون قبرستانی تاریک پناه برد سکوت تنها چیزی بود که می شنید همه قبر ها برایش آشنا بودند ترسی که از فرط خستگی بر او حکمرانی میکرد بخاطر تردیدش بود نکند کسی را جا گزاشته باشد نکند..آری آخرین قبر را هم پیدا کرد و بر بالین آن شاشید و سوزه ای غمناک کشید و رفت ......../

  16. 3 کاربر از hosienmax100 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #489
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    3 سرطان!!!

    سرطان

    نوشته شده توسط جواد شیدا

    مادر بزرگ من از درد سرطان مرد...ومن متولد ماه سرطان هستم...
    حالا مادر من نمیداند خوشحال شود یا ناراحت وقتی کلمه "سرطان" را مي شنود




  18. 4 کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #490
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    12 مادر

    مادر نان را به دو تکه تقسیم کرد و آن را به فرزندانش داد که با حرص مشغول خوردن شدند.
    گروهبان زیر لب گفت: چیزی برای خودش نگه نداشت....
    سرباز گفت:چون گرسنه نبود...
    گروهبان گفت: چون مادر است....!



    ویکتور هوگو
    ماخذ:.shereno.ir

  20. 9 کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •