هیچ کس باور نمیکند
که من
به خاطر صدایی که
دوباره بشنوم
در کوچه های شبانه
تلف شدم
مردم
تو صدای دلانگیز پیانویی بودی
که در یک شب مهتابی
از کلبهای مجهول به گوش میرسید
هیچ کس باور نمیکند
که من
به خاطر…
هیچ کس باور نمیکند
که من
به خاطر صدایی که
دوباره بشنوم
در کوچه های شبانه
تلف شدم
مردم
تو صدای دلانگیز پیانویی بودی
که در یک شب مهتابی
از کلبهای مجهول به گوش میرسید
هیچ کس باور نمیکند
که من
به خاطر…
می گوئی
مثل گذشته ها، ترانه شادمان بنویسم
نمیتوانم،
ماه، مثل گذشتهها نیست که در آوازم میچرخید
معتاد است ماه
و پشت پنجرهها می لغزد
و فرو میافتد،
آفتاب
با پای شکسته
بر پله بیمارستان دراز کشیده و
بچهها با نورش بازی می کنند،
اسبها
به حساب بانکیشان نگاه میکنند و
سپس میدوند،
قاطر دن کیشوت
مایه رشک رخش است.
میگوئی
مثل گذشتهها
سرودی بنویسم.
رستم
در جلیقه خدمتکاران
مشتریان جدید را میخنداند و سرگرم میکند
و صدای دو جغد را
بر سطور کتابم میشنوم
که وصیت نامه دنیا را
تصحیح میکنند.
Last edited by mehrdad21; 27-09-2009 at 20:25.
برنمي گردي
از راهي که در خواب ، خودت را به آن زده اي
روي تختي که پشت به من
صداي پلکت
مي آيد
حالا که رفتهای
دوباره به همان جا میروم
چه بی برگ و بار نگاهم میکنند
درختهای گردو، گیلاس، خرمالو
از کوچه باغ بیحرف
به امامزاده شعیب میرسم
کسی نیست
گریه میکنم
میمانم
برمیگردم
*****
حالا که رفتهای
بیهوا و بی حوصله
سر به بیابان میگذارم
در دو راهی امامزاده داوود و سنگان
توقف میکنم
تکهای از ماه در دامنم میافتد
*****
حالا که رفتهای
کسانی از کنارت عبور میکنند
کسانی در عکست میایستند
از تو میپرسند
و کسانی شک نمیکنند
شکسته میشوند!!
نگاهم به تلفن
دوخته می شود
امـــــا دریغ از چند ثانیه ی کوتاه صحبت
فقط
حجم خاک نشسته
روی گوشی را
نظاره می کنم !
هرس می کنم پیچک نگاهت را از
شاخه های مزاحم
خشک و آلــــــــوده
قظع خواهـم کرد مژه ای را که
نگاهت را بر من خواب کنــد...
کلاغ پر !
نه کلاغ را بگذاریم برای آخر
نگاهت پر
خاطره ات پر
صدایت پر
کلاغ پر !
نه کلاغ را بگذاریم برای آخر
نگاهت پر
نگاهش پر
من هم پر
تو مانده ای و کلاغ پــــــر
...
آنقدر برای تو بوده ام
که دیگر من
برایم غریبه است
از آسمان هفتم
اگر افتاده بودم
نمی شکستم
چنین که
از چشم تو افتادم!
نجمه بنائیان
چون پاره سنگی
عاشقم به گنجشکی هراسان
و هر بار
نومید برمی گردم به خاک
بر می گردم به خویش
جدا شده از نخ نگاهم
چون بادکنک ماه !
سالهاست از کرشمه باران تو می گذرد
بی چتر و بارانی
در سایه پنهان می شوم
در گریه پیدا
هر چه هستم از تو دورم
دور ...
" عبدالجبار کاکایی "
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)