نو گلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش
آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
می توان یافت که بر دل ز منش باری هست
وحشی بافقی
نو گلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش
آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
می توان یافت که بر دل ز منش باری هست
وحشی بافقی
تا دهن بستهام از نوش لبان ميبرم آزار
من اگر روزه بگيرم رطب آيد سر بازار
شهریار
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه ی رویی بودیم
بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم
وحشی بافقی
ماها تو سفر کردي و شب ماند و سياهي
نه مرغ شب از نالهي من خفت و نه ماهي
شد آه منت بدرقهي راه و خطا شد
کز بعد مسافر نفرستند سياهي
شهریار
يـاران بموافقت چو دیــدار کـنید
بـاید کــه ز دوست یـاد بسیار کنید
چون باده خوشگوار نوشید به هم
نوبت چو به ما رسد نگون سار کنید
عمرخیام
در این ذره بنهفته کیهان اعظم ... چو در سیم تار مغنّی اغانی.
تویی آن کتاب مقدس که دروی ... بنشسته همه رازهای نهانی
يا به آهك يا ستره بسترش
تا نمازت كامل آيد خوب و خوش
شبي را با من اي ماه سحرخيزان سحرکردي
سحر چون آفتاب از آشيان من سفرکردي
هنوزم از شبستان وفا بوي عبير آيد
که چون شمع عبيرآگين شبي با من سحرکردي
صفا کردي و درويشي بميرم خاکپايت را
که شاهي محشتم بودي و با درويش سرکردي
چو دو مرغ دلاويزي به تنگ هم شديم افسوس
هماي من پريدي و مرا بيبال و پر کردي
شهریار
یا رب این سنگر ایمان به چه سازو برگیست ... که سوارانش بهر حمله حصاری گیرند
کی عزای دی و بهمن بسر آید یا رب ... تا گل و سرو چمن ، جشن بهاری گیرند
شهریار
در كوي نيك نامي ما را گذر ندادند
گر تو نمي پسندي تغيير كن قضا را
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)