نشمرده ام
اما می دانم
آدمیان و درختان به شماره یکسانند
هر آدمی را درختی است از جنس تابوت
و این گونه که می رَویم
فردا کویری خواهد رویید
جای جنگل امروز..
حمیدرضا شکارسری
نشمرده ام
اما می دانم
آدمیان و درختان به شماره یکسانند
هر آدمی را درختی است از جنس تابوت
و این گونه که می رَویم
فردا کویری خواهد رویید
جای جنگل امروز..
حمیدرضا شکارسری
از کنار گورستان گذشتیم
آنجا همه بودند
هم فاتحین
هم شکستخوردگان
در تاریکی
نمیتوانستند ببینند
چه کسی
فاتح شد
چه بر سرش آمده
نه راه پیش دارد نه پس
گوزن مغرور
درخت پیر
افتاده در دام شاخههاي درخت جوان
زمانیست که از کلمات خستهام
گروه گروه هجوم میآورند
مینشینند در سرم
مثل دستهی پرندگان
بر سرِ درختی
دست بر دست میکوبم
بانگ برمیکشم
میپرند و پراکنده میشوند
یک پرندهی خاموش اما
نه میترسد نه میرود
نه آوازش را میخواند
آرزوهایم را
به ضریح گیسوانت گره زده ام
شاید چاره ای شود برای بخت خفته ام
و بالهایم را به شانه هایت
که از حوالی چشمهای تو بیشتر
پرنده نشوند
جانم را نیز به دستانت
که بفهمی
من
آدم نمی شوم بی تو
که ببینی
آزادیم را برایت سر بریده ام .
هر شب
از خواب میپرم
خیس عرق
برمیخیزم
راه میروم
آرام قطره اشکی می ریزم
و باز خواب
و در خواب باز
بر دارشان میآویزم
كور خوانده اي!
من ميان تاريكي
شمعي روشن نميكنم،
لعنت ميفرستم
به خاطرات هرآنچه روشنايي است
آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگ ترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند…
روبهروی من فقط تو بودهای
از همان نگاه اولین
از همان زمان که آفتاب
با تو آفتاب شد
از همان زمان که کوه استوار
آب شد
از همان زمان که جستجوی عاشقانه مرا
نگاه تو جواب شد . . .
چقدرمسخره ست وقتیکه
ناگهان درخودت کپک بزنی
باکسی که دلت به اوخوش نیست
بروی حرف مشترک بزنی
"ر.ابراهيمي"
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)