غروب
وقتی تو آمدی
نگاهم در طلیعه چشمانت...
تو اما ...بی هیچ نیازی
باران رابه چشمانم
هدیه دادی
باور نکردی
که روشنی چشمی
بی حضور تو می میرد
آه ای غروب
خسته ام از رخوت تن
تا کجا ؟!تا به کی؟!
پس رهایی کجاست!؟
بلور بغض پشت دیوار صدا
فقط با یک سکوت تو شکست