در بهای بوسه جانی طلب
می کنند این دلستانان الغیاث
حافظ
در بهای بوسه جانی طلب
می کنند این دلستانان الغیاث
حافظ
ثريا چون کفي جو بد به تقدير
که گرداند به کف هندو زني پير
نظامی
رايحه ي جنت ز بيني يافت حر
رايحه ي جنت كي آيد از دبر
راه عشق از روي عقل از بهر آن بس مشکلست
کان نه راه صورت و پايست کان راه دلست
بر بساط عاشقي از روي اخلاص و يقين
چون ببازي جان و تن مقصود آنگه حاصلست
سنایی
تو حکیمی، تو عظیمی، تو کریمی، تو رحیمی
تو نماینده فضلی، تو سزاوار ثنایی
سنایی
يار مردان خدا باش كه در كشتي نوح
هست خاكي كه به آبي نخرد طوفان را
از آب دیده صد ره طوفان نوح دیدم
وز لوح سینه نقشت هرگز نگشت زائل
ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است
یا رب ببینم آن را در گردنت حمائل
لولو لال همي بارم ز عشقش در کنار
کز کنارم ناگهان آن لولو لالا گذشت
.
.
دين و دنيا گفتمي در بازم اندر کار عشق
کار من با او کنون از دين و از دنيا گذشت
سنایی
تا مرا دادهاند از تو خبر
از خودم نیست آگهی دیگر
سر به دیوانگی برآوردم
تا نهادم به کوی عشق تو سر
فخرالدین عراقی
روي قبرم بنويسيد مسافر بوده است
بنويسيد كه يك مرغ مهاجر بوده است
بنويسيد زمين كوچه ي سرگردانيست
او در اين معبر پرحادثه عابر بوده است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)