برای خورشید
شعری
خواندم
رفت پشت ابر
گریست!
برای خورشید
شعری
خواندم
رفت پشت ابر
گریست!
چشمان تو
حروف را بی استفاده می کند
کافی ست نگاه کنی
و فارسی ساکت شود...
پیروزی همیشه در آخرین مقاوت هاست
و من عشقی داشم به این هستی
به اندازه ی ابعادش
و خدایی داشتم نزدیک
درست اول کوچه ی احساس
حسین پیر تاج
(از کتاب شعری به اسم " پنجره ای به اندازه قرص ماه" که چند وقتیه تو بازاره)
سه روز به آخر هفته مانده.
.
روحم شاد !
تا حدودی سرد
تا حدودی درد
لحظههای تا حدودم را
تا حدود آفتاب صبح راهی کن!
""ناشناس""
وقتی پیامبری نیست
رسالتی نیست
برایِ آمرزش تلخ کامی ِ ما
دستی نیست
دستی نیست برای چیدن اندوه ..
" شبنم آذر "
برای چشم عاشق تو نامه پست می کنم
همیشه آن تبسمی که میل توست می کنم
غم شکستن من وتو هم تمام می شود
تو فکر راه را نکن خودم درست می کنم
مريم حيدرزاده
چشمان مرا به چشمهایش گره زد
بر زندگیم رنگ غم و خاطره زد
او رفت ولی نه طبق قانون وداع
یکبار فقط به شیشه ی پنجره زد
مريم حيدرزاده
آخرین فصل باران که برسد تو خواهی آمد.
و خواهی دید، من روزهای داغی که
از تقویم امسال نصیبم نشد را
لای شیار انگشتانم پنهان کرده ام.
دستانم را که بگیری
خواهی فهمید که من هم در تقویم امسالم
تابستان نداشته ام
هرچه تلاش کرده ام،
تابستانی نشد
این روزها و ماه های بدون تو
هیچ کس
کسی را که می خواهد
پیدا نمی کند
ما انسان ها
یا دیر به هم می رسیم
یا آنقدر زود
که نمی فهمیم...!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)