ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
برايم داستان مي گفت
برايم داستان از روزگار باستان مي گفت
و من خاموش
سراپا گوش
و با چشمان خواب آلود در پيكار
نگه بيدار و گوش جان بر آن گفتار
...
روزي ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد
و مهرباني دست زيبايي را خواهد گرفت.
روزي كه كمترين سرود، بوسه است
و هر انسان
براي هر انسان
برادريست
روزي كه ديگر درهاي خانه شان را نمي بندند
قفل
افسانه ايست
و قلب
براي زندگي بس است...
و من آن روز را انتظار مي كشم
حتي روزي
كه ديگر نباشم.
مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم *** طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
بولای تو که گر بنده خویشم بدانی *** از سر بندگی کون و مکان خیزم
مردي چنگ در آسمان افكند
هنگامي كه خونش فرياد و
دهانش بسته بود.
خنجي خونين
بر چهره ي ياباور آبي!
عاشقان چنين اند.
كنار شب
خيمه برافراز،
اما چون ماه برآمد
شمشير از نيام برآر
و در كنارت
بگذار.
رنج را گفتم که صبرش اندک است ****** اشک را گفتم مکاهش کودک ست
گرگ را گفتم تن خردش مدر ********* دزد را گفتم گلوبندش مبر
بخت را گفتم جهانداریش ده ********* هوش را گفتم که هشیاریش ده
(پروین اعتصامی)
هر جا گل هاي نشايش رست، من چيدم. دسته گلي دارم،
محراب تو دور از دست: او بالا من در پست...
"سهراب سپهري"
تو پنداری نمیخواهد ببیند روی ما را نیز کو را دوست میداریم
نگفتی کیست باری سرگذشتش چیست؟
پریشانی غریب و خسته ره گم کرده را ماند
شبانی گله اش را گرگها خورده
وگرنه تاجری کالاش را دریا فرو برده
و شاید عاشقی سرگشته کوه و بیابانها
...
(( مهدی اخوان ثالث))
اي واي بر اسيري كز ياد رفته باشد ..... در دام مانده صيد و صياد رفته باشد
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند ----------------------- گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت ---------------------- با من راه نشین باده مستانه زدند
(( حافظ ))
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)