با رنگ سرخ مي افكنم طرحي از آبي را
از رنگ زرد براي قلبم بستري مي سازم
و خواهم پوشانيد رنگ سبز را در پيراهني سياه
تا به سوگواري هر چيز سبز ، تا به سوگواري هر خواب سبز بنشيند
با رنگ سرخ مي افكنم طرحي از آبي را
از رنگ زرد براي قلبم بستري مي سازم
و خواهم پوشانيد رنگ سبز را در پيراهني سياه
تا به سوگواري هر چيز سبز ، تا به سوگواري هر خواب سبز بنشيند
ديرگاهي ست كاين ابر انبوه
ازكران تا كران تار بسته
آسمان زلال از دم او
همچو آيينه زنگار بسته
عنكبوتي ست كز تار ظلمت
ّّپيش خورشيد ديواربسته
صبح پژمرده تر ازغروب است.
در ابتداي آن ناگهاننوشته شده توسط n.p.l
كه كودك شدم
در ابتداي اين ناگهان
كه حالا مردي براي خودم
هميشه گفته ام
چيزي به انتهاي اين همه ناگهان نمانده است
كاشي هاي آن همه آبي
كنار دستشويي هميشه
آسمان كودكي را به ياد مي آورند
و آيينه ي شكسته هر بار
گوشه اي از دنيا را از ياد مي برد
ابتداي آن ناگهان كه كودك شدم
هميشه گوشه اي از دنيا به دست مي آيد و از دست مي رود
ولي هميشه ي هر ناگهان گفته ام
نگفته ام ؟
گفته ام شبي ماه مي آيد
و ما ، پشت بام هاي از دست رفته را به ياد مي آوريم
و زندگي را به دست مي گيريم
در ابتداي آن ناگهان
كه از پشت بام هاي رو به ماه
و بعد زير چتري كه با خودم
هميشه گوشه اي از ماه پريده است
در انتهاي اين ناگهان
كه باز هم زير چتر
گوشه اي از زندگي پريده است
و آسمان كودكي
هميشه از كاشي هاي كنار دستشويي آغاز شده است
آيينه هم حالا
از تمام دنيا
فقط دو چشم خيس
دو چشم خسته ي زير چتر را به ياد مي آورد
و حالا باز ناگهان در سفرم
در تماشاي باغ زير شب
چه غربني ميان سايه هاي اين باغ انگار آشنا پيداست
گاه كسي با دوچرخه از وهم راه مي گذرد
گاه وانتي سبز از باغ سيب مي آيد
و امتداد وهم راه و غربت سايه ها را
به ابتداي آن ناهان عروسي زير ماه مي برد
گفته ام ، نگفته ام؟
گفته ام كه در اين ساعت ناگهان
شبي براي آسمان كودكي ترانه اي مي خوانم
تا تمام باران ها
بر كاشي ها و بام هاي از دست رفته ببارند
تا كاشي هاي آن همه آبي
آسمان كودكي و
بام هاي خفته
ماه را به ياد آورند
مثل همين ماه ناگهان
كه تمام كودكي هاي دنيا را به ياد مي آورد
و از پشت بام هاي رو به آسمان
به هر چه ناگهان تا دو چشم زير چتر
خيره مي شود
تا ساعتي ديگر
كه ترانه اي براي آسمان و ترانه اي براي ماه
تمام پشت بام هاي از دست رفته برق مي زنند
و گام هاي بي راه
به شب ناگهان باران و ماه مي آيند
و زندگي را به دست مي گيرند
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
عطر صد خاطره پیچید باغ صد خاطره خندید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشوديم از ان خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب اب جو نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
اسمان صاف وشب ارام بخت خندان و زمين رام
شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به اواز شباهنگ يادم امد تو
مونیکا جان مشاعره است اینجا
شما شعرت چرا پس با حرف آخر نیست!
فقط اون قسمت ضخیم شده
ببخشید اما اون قسمتی که بولد شده قسمتیه که از اونجا مربوط به شعره قبلی می شه ...بعضی از شعرا قشنگن و در ضمن اگه نصفه بزاریشون معنیه واضح نمی دن ...
ضمنا تو این تاپیک از این شعرا خیلی زیاده ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] نمی دونم چرا این یکی نظرتونو جلب کرد .... در هر صورت از این به بعد بیشتر دقت می کنم جنابه مافیا
----------------
وعده ديدار در اولين پرتو مهر اودر نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید عطر صد خاطره پیچید باغ صد خاطره خندید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشوديم از ان خلوت دلخواسته گشتيم ساعتي بر لب اب جو نشستيم تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت من همه محو تماشاي نگاهت اسمان صاف وشب ارام بخت خندان و زمين رام شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به اواز شباهنگ يادم امد تو
من و ماه و ستاره ها
مانده ام چه بپوشم
لباسم كهنست
و دلم ميگيرد
كه در مهماني او
من لباسي ديبا
در برم نيست
....![]()
تو بدان این را ، تنها تو بدان !
تو بیا
تو بمان با من ، تنها تو بمان !
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو ، به جای همه گلها تو بخند .
اینک این من که به پای تو در افتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
زان يار دلنوازم شكريست با شكايت
گر نكته دان عشقي بشنو تو اين حكايت
بي مزد بود و منت هر خدمتي كه كردم
يا رب مباد كس را مخدوم بي عنايت
تو را و مرا
به قضاوت آسمان مي گذارم
و چترم را به قضاوت برف
سكوتي اگر بود
در راه ، تمام حرف هاي با خودم را
افشا مي كنم
ابتدا سكوت شد
به حرف هايم نگاه كن
نوبت صد رنگی است و صد دلی
عالم یک رنگ کی گردد جلی
نوبت زنگیست رومی شدن نهان
این شبست و آفتاب اندر رهان
نوبت گرگست و یوسف زیر چاه
نوبت قبطست و فرعونست شاه
تا ز زرق و بی دریغ خیره خند
این سگانرا حصه باشد روز چند
در درون بیشه شیران منتظر
تا شود امر تعالی منتشر
پس برون آیند آن شیران زمرج
بی حجابی حق نماید دخل و خرج
جوهر انسان بگیرد بر و بحر
پیسه گاوان بسملان روز نحر
روز نحر رستخیز سهمناک
مومنانرا عید و گاوان را هلاک
جمله مرغان آب آن روز نحر
همنچو کشتیها روان بر روی بحر
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)