دل را به كف هر كه دهم باز پس آرد........كس تاب نگهداري دل ديوانه ندارد
دل را به كف هر كه دهم باز پس آرد........كس تاب نگهداري دل ديوانه ندارد
در وفاي عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشين كوي سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمي آيد به چشم غم پرست
بس كه در بيماري هجر تو گريانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببريده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر كميت اشك گلگونم نبودي گرم رو
كي شدي روشن به گيتي راز پنهانم چو شمع
در ميان آب و آتش همچنان سرگرم تست
اين دل زار و نزار اشكبارانم چو شمع...
عاقبت يك لحظه هم با دل مدارا ميكنم
لحظه ها را با حضور عشق زيبا ميكنم
بال پروازم نماند اما كنار دست گل
مينشينم شاپرك ها را تماشا ميكنم
عبور من
از معبر نقطه چین
مثل قاصدک شوقی میخواست
که در جانم تلاطم داشت
نه به شوق امضای دخترکان بازیگوش
که به شوق خواندن سطری از ان
برای تو بود
نه به شوق گریستن بعضی از خواندنش
که به شوق دیدن مرواریدی که
با چشم سر نمی توان دید
نه به شوق خندیدن دیگری از
خواندن سطری از ان
که به شوق به یاد آوردن
خنده سرخ نگاهت
وقتی شعرهایم
ترانه حنجره فروشان شد
وقتی زمزمه زیر لب دلداده و دلدار شد
وقتی شعرهایم پوستر نویس
شهر شد
وقتی از من شعر نویی
طلب کردند
پشیمان گشتم از این کار!
که چرا شعر من
باقی نماند در سینه ام
باشد محرم دلم
تنها، باشد ترانه لب خودم
تنها، باشد زمزمه دل خودم
تنها، باشد پوستری برای
نگین دنیای تنهایی خودم
که چرا طالب شعر من
جز قاصدک کسی دیگر باشد؟
وقتی پلکهایم را بر روی هم گذاشتم
قاصدکی را دیدم
که ان طرف تر از پنجره ای بسته
به پرواز مشغول است
با دلی محبوس در جانی نحیف
اما عاشق
صدایش کردم
جوابم داد
Last edited by Monica; 20-10-2006 at 15:58.
در گوش دلم گفت فلک پنهانی
حکمی که قضا بود ز من ميدانی ؟
آمد با باد کنارم
خواستم بگیرمش
نشد
گفت
من قاصدکم
تنها و بی کس
ترانه ای که برایم نوشت
ترانه قلبم شد
خواست با باد برود
گفتم
قاصدک
یادگاری از تو مرا!
گفت ترانه ام پیشکش
وقتی چشمهایم را باز کردم
قاصدک را دیدم
با ردی که با
خواندن شعرهایش
روی گونه هایم
باقی مانده بود
--------------
چه قدر شعرت خشنگ خشنگ بود نوهچه هوایه چرتی شده واقعا
![]()
دارد از وقت هايي كه نداريد
صداي دورترين سرودهاي جهان مي آيد
من از مرزهايي كه هنوز ، مي آيم
دارم اينجا خانه اي مي سازم
همين جاي وقت هايي كه نداريد
دارم به شهر شما نگاه مي كنم
دارد از تمام كوچه هاي مرده
صداي كودكان و سرودمي آيد
اي معلم درد مند باوفا ××× منبع انوار علم اي با صفا
دست خالي در لباس افتخار ××× گچ و تخته مشق و درس اي هوشيار
مي كني اگاه نسل نوجوان ××× دكتر ماهر اديب نكته دان
بر امرار معاش در زندگي ××× با تورم جنگ با ورزيدگي
با شرف با افتخار پاينده اي ××× مشعل علم و هنر افروخته اي
نور علم هرگز نميگردد خموش ××× نوجوان با ذوق ميدادند گوش
مي كني تاريخ را تو سر بلند ××× در ميان خلق هستي ارجمند
بابازاده شرح حال عاشقان ××× عشق ميهن نور علم انوار جان
با سلام
ناگهان دیدم سرم آتش گرفت
سوختم ، خاکسترم آتش گرفت
چشم واکردم، سکوتم آب شد
چشم بستم ، بسترم آتش گرفت
در زدم ، کس این قفس را وا نکرد
پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت
از سرم خواب زمستانی پرید
آب در چشم ترم آتش گرفت
حرفی از نام تو آمد بر زبان
دستهایم ، دفترم آتش گرفت
قیصر امین پور
به نام خداي من
تنهايي شايد يه راهه
راهيه تابي نهايت
قصه هميشه تكرار
هجرت وهجرت وهجرت
------------------------------------
تواين روزاي بي كسي
اگه به دادم نرسي
يه روز مي ياي كه ديرشده
نمونده ازمن نفسي
خواستن توبراي من
فراتراز روح وتنه
رازهميشگي شدن
هميشه ازتو گفتنه
اگرتومهلتم بدي
مهلت مرگونمي خوام
باتو به قصه مي رسم
همراه لحظه ها مي يام
هميشه عاجز كلام
ازگفتن معني ناب
هيچ عاشقي عاشقي رو
يادنگرفته از كتاب
هم اکنون 22 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 22 مهمان)