دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری
تو خود چه آدمیای کز عشق بیخبری
اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب
گر ذوق نیست تو را، کژ طبع جانوری
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری
تو خود چه آدمیای کز عشق بیخبری
اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب
گر ذوق نیست تو را، کژ طبع جانوری
ياران ره عشق منزل نـــــــــدارد .:.:. اين بحر مواج ساحل ندارد
باري كه حملش نايد ز گـــــردون .:.:. جز ما ضعيفان حامل ندارد
چون ما نباشيم مجنون كه ليلي .:.:. غير از دل ما محمل نــدارد
صغیر اصفهانی
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر میکنند
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تقریر میکنند
حافظ
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
كجاست دير مغان و شراب ناب كجا
آن کس که بداند و بداند که بداند
اسب خرد از گنبد گردون بجهاند!
آن کس که بداند و نداند که بداند
بيدار کنیدش که بسی خفته نماند!
آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خويش به منزل برساند!
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند!
ابن یمین
دانم که سرم روزي در پاي تو خواهد شد
هم در تو گريزندم دست من و فتراکت
اي چشم خرد حيران در منظر مطبوعت
وي دست نظر کوتاه از دامن ادراکت
سعدی
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم
چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را
رومی
آنکس که بداند و بداند که بداند
باید برود غاز به کنجی بچراند
آنکس که بداند و نداند که بداند
بهتر برود خویش به گوری بتپاند
آنکس که نداند و بداند که نداند
با پارتی و پول خر خویش براند
آنکس که نداند و نداند که نداند
بر پست ریاست ابدالدهر بماند
مصداق امروزی
در میان عاشقان عاقل مبا
خاصه در عشق چنین شیرین لقا
دور بادا عاقلان از عاشقان
دور بادا بوی گلخن از صبا
گر درآید عاقلی گو راه نیست
ور درآید عاشقی صد مرحبا
عقل تا تدبیر و اندیشه کند
رفته باشد عشق تا هفتم سما
عقل تا جوید شتر از بهر حج
رفته باشد عشق بر کوه صفا
عشق آمد این دهانم را گرفت
که گذر از شعر و بر شعرا برآ
رومی
ای ستاره ها که از جهان دور
چشم تان به چشم بی فروغ ماست!
نامی از زمین و از بشر شنیده اید؟
در میان آبی زلال آسمان
موج دود و خون و آتشی ندیده اید؟
ای ستاره ای که پیش دیده منی!
باورت نمی شود که در زمین
هر کجا بهر که می رسی
خنجری میان مشت خود نهفته است
پشت هر شکوفه تبسمی
خار جانگزای حیله ای شکفته است!
فریدون مشیری
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)