خاطرات غبارگرفته ام را می شکافم ، شاید در ته مانده های ذهنم ردپایی از دلتنگیهای تو بیابم .
چشمهایم را باز می کنم . آنقدر باز که وقتی خورشید در سرزمین طلائی ام به غروب می نشیند ، می توانم طلوعش را در آن سوی آبها نظاره گر باشم .
روزهای هفته را می شمارم ، دوبار ، سه بار ... ، هزاران بار !
کلاغ قصه های دوران کودکیم حتی ، به خانه اش رسیده است .
تو ،
چقدر دوره بوده ای که به افسانه ها می مانی ؟
برگرد !
سالهاست که از دوریت گذشته ، اما !
من نمی خواهم امید آمدنت را در میان پرونده های راکد خاک خورده در پستوی خیالم بایگانی کنم .
برگرد !
حکم این پرونده ، تا ابد مهلت اعتراض خواهد داشت !!!
---------- Post added at 03:52 PM ---------- Previous post was at 03:51 PM ----------
پیر می شوم ؛
ولی ،
به پایت ، نه !
این بار ،
به پای عشقت !
---------- Post added at 03:52 PM ---------- Previous post was at 03:52 PM ----------
بسته ای بار سفر
کوله بارت بر دوش
چمدانت در دست
نگهت خیره به راه.... قصد رفتن داری
چه بگویم به تو من؟؟
می توانم به تو گویم که: " نرو"...این خوشایند نیست
:"هر چه می خواهی بکن" .. خالی از احساس است
می توانم بزنم نعره:" بمان"...چه تحکم امیز!!!
:" می توانی بروی"... بی تفاوت حرفی ست.
می توانم به تو گویم:" گر روی، چون گل تاخته به روی توفان، از غمت خواهم مرد.. بی تو خواهم پژمرد" ...اما، تو که باور ننمایی سخنم
خود بگو!!!...خود بگو با تو چه گویم؟
به چه حالت به زمانی که مرا ترک کنی، از غمت یاد کنم..وز تو فریاد کنم؟
خود بگو...
با تو چه گویم که خوشایند تو باشد.. نه تحکم امیز، خالی از احساسات، بی تفاوت نیز هم....
خود بگو با تو چه گویم؟
---------- Post added at 03:53 PM ---------- Previous post was at 03:52 PM ----------
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگررفت
من به انتظار آمدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم.
وقتی او تمام کرد
من شروع کردم.
وقتی او تمام شد
من آغاز شدم.
و چه سخت است.
تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است,
مثل تنها مردن