یادگار از تو همین سوخته جانی است مرا
شعله از توست اگر گرم زبانی است مرا
ساعد باقری
یادگار از تو همین سوخته جانی است مرا
شعله از توست اگر گرم زبانی است مرا
ساعد باقری
آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت .:.:.:. چهـــره خندان شمع آفت پروانه شد
حافظ
دل کیست که گویم از برای غم تست
یا آن که حریم تن سرای غم تست
لطفیست که می کند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم تست
ابوسعید ابوالخـــیر
ترسم اين قوم كه بر درد كشان مي خندند ............ در سر كار خرابات كنند ايمان را
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
میدهند آبی که دلها را توانگر میکنند
حسن بیپایان او چندان که عاشق میکشد
زمره دیگر به عشق از غیب سر بر میکنند
دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
وان گل به زبان حال با او می گفت
من همچو تو بوده ام مرا نیکو دار
خیام
رفتی که بین مردم دنیا عوض شود
دربارهی بهشت نظرها یکی یکی
در آسمان دهیم به هم ما نشانشان
آنان که گم شدند سحرها یکی یکی
آنان که تا سحر به تماشای یادشان
قد راست میکنند پدرها یکی یکی
مهدی رحیمی
یارب که بقای جاودانی بادا
کامت بادا و کامرانی بادا
هر اشربه ای کز پی درمان نوشی
خاصیت آب زندگانی بادا
وحشی بافقی
ای خالق ذوالجلال هر جانوری
وی رهبر و رهنمای هر بی خبری
بستم کمر امید بر درگه تو
بگشای دری که من ندارم هنری
ياد تو کنم دلم تپيدن گيرد
خونابه ز ديدهام چکيدن گيرد
هرجا خبر دوست رسيدن گيرد
بيچاره دلم ز خود رميدن گيرد
مولانا
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)