پنهان می شوم
در گندمزار چشمانت
چه زود فصل درو می رسد
من پنهان میشوم
و تو
در لابه لای خرده اسم ها
گم شده ای...
پنهان می شوم
در گندمزار چشمانت
چه زود فصل درو می رسد
من پنهان میشوم
و تو
در لابه لای خرده اسم ها
گم شده ای...
شب است
تو نیستی و من می ترسم
در انتظار توام
لعنت بر هر صدایی که صدای پای تو نباشد.
صدات کردم نیومدی
گذاشتی منو تو تنهایی
ای بی وفا رسمش نبود
چشمامو گریون بزاری
عاشقتم عاشقتم ،عاشق چشم های بارونیتم
ببار بارون ببار بارون دستمالمو خیس میکنم
بهم گفتی عاشقتم ، دوست دارم ، سر زیر پاهات می زارم
کو اون همه دلتنگی هات ، کو اون همه دوست داشتنات
همش قد یه جمله بود ، آخر جمله یه کلمه بود
عروسک
(مسعود خرمی )
شمعدان شیشهای
با منگوله هایش،
تاقچه غبارگرفته
با اسبی زنگزده كه بر دو پای خویش ایستاده است.
و شعله چشمهای میشیرنگ.
اینك كبوتران خیس
روی لبانِ بودا عشقبازی میكنند،
باران شاید ببارد
شاید هم نه.
و من
حتی اگر به روح منجمد حیات تو دست یابم
نخواهمت یافت.
تو در تمام شمعدانهای شیشهای
پراكنده شدهای.
و آسمان
نه میبارد
و نه نمیبارد.
خالی ست
اتاق کوچک من.
من،
تکیه داده ام سرم را
به کتابی که
نمی توانم بخوانمش
شاید ،
کسی که
به انگشت سبابه در می زند
خدای خستهء مهربان باشد !
" شبنم آذر "
نگاه كن به قلب من
كه تا ابد به نام توست
تو رفته اي ولي هنوز
تمام خانه مال توست
هنوز با خيال تو
تمام شهر روشن است
تو رفته اي و من هنوز
دلم به با تو بودن است
..
.
""خودم""
دستور زبان عشق
دست عشق از دامن دل دور باد!
می توان آیا به دل دستور داد؟
می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بی گذاره در نهاد ما نهاد
خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد
(قيصر امين پور)
بیا که هم اکنون دل من کرده هوایت
بیا که زیباترین آواست صدایت
بیا که شک نکند دلم به وفایت
بیا که غم انگیزترین ها را سروده ام برایت
"خودم"
تا کی در این کنج خراب بنشینم
آنجا که هیچ مرغی پر نمیزند
آنجا که دم بیرون نمی آید
آنجا که حرف ها ، حرف نمی زنند
آنجا که اشک از ظلم نمیریزد
آنجا که گرگ ها ظاهر میش دارند
آنجا که با گل دار میزنند یاران را
آنجا که با حرف فریبند مردم را
آنجا عادل قاتل است
آنجا عدل و قتل جناس دارد
جناسی از نوع تام دارد
من دم نمیزنم چون مسلمانم
سخن گویان از کافرانند
آری باید شکیبا بود اجل خود عادل است !!!
" اگه شعر قبولش کنین .... خ . و .د. م"
عجب صبري خدا دارد
اگر من جاي او بودم
همان يک لحظه اول که اول ظلم را ميديدم
از مخلوق بي وجدان
جهان را با همه زيبايي و زشتي
به روي خلق خود ويرانه مي کردم
عجب صبري خدا دارد
عجب صبري خدا دارد
معين کرمانشاهي
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)