من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام!
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام!
ميعاد در سه راهي باريك ، مشكوك در هواي مه آلود ، تا دختري
از سفره خانه ي شيطان تو را دعوت كند به شام
تو هيچ چيز نداري كه پنهان كني ، حتي زيبايي فنا شده ي عكس هايت را
پس جاي هيچ پنهان كاري در هيكل تو نيست
جز كفش دخترانه كه پوشيدي
بر پنجه هاي آن دو ميخك بلند دميده
شكل دو پرچم سرخ
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
اي درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباري ننشيند
اي سيل سرشك از عقب نامه روان باش
شيشه ي پنجره را باران شست
از دل من اما
چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربي رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
مي پرد مرغ نگاهم تا دور
واي ، باران
باران ؛
پر مرغان نگاهم را شست
تمام زندگی ام در خیال می گذرد
جوانی ام به امیدی محال می گذرد
مسافری که ز سمت بهار می آید
به من که می رسد آرام و لال می گذرد![]()
درباغي رهاشده بودم.
نوري بي رنگ وسبك برمن مي وزيد.
آيامن خود بدين باغ آمده بودم؟
و ياباغ اطراف مراپر كرده بود؟
هواي باغ ازمن مي گذشت
وشاخ وبرگش دروجودم مي لغزيد.
آيااين باغ
سايه روحي نبود
كه لحظه اي برمرداب زندگي خم شده بود؟
ناگهان صدايي باغ رادر خود جاداد،
صدايي كه به هيچ شباهت داشت.
گويي عطري خودش رادر آيينه تماشا مي كرد.
هميشه ازروزنه اي ناپيدا
اين صدادرتاريكي زندگي ام رهاشده بود.
سرچشمه صداگم بود:
من ناگاه آمده بودم.
خستگي درمن نبود:
راهي پيموده نشد.
آياپيش ازاين زندگي ام فضايي ديگرداشت؟!!!.....
تو مي آيي و
باران در ركابت
مژده ي ديدار و بيداري
تو مي آيي و همراهت
شميم و شرم شبگيران
و لبخند جوانه ها
كه مي رويند از تنواره ي پيران
با سلام
اين چند بيت براي مشاعره![]()
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید ××× فغان که بخت من از خواب در نمیآید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش ××× که آب زندگیم در نظر نمیآید
قد بلند تو را تا به بر نمیگیرم ××× درخت کام و مرادم به بر نمیآید
مگر به روی دلارای یار ما ور نی ××× به هیچ وجه دگر کار بر نمیآید
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید ××× وز آن غریب بلاکش خبر نمیآید
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا ××× ولی چه سود یکی کارگر نمیآید
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر ××× ولی به بخت من امشب سحر نمیآید
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز ××× بلای زلف سیاهت به سر نمیآید
ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس ××× کنون ز حلقه زلفت به در نمیآید
-----------------------------------
و اين هم براي ...
من ترک عشق شاهد و ساغر نمیکنم ××× صد بار توبه کردم و دیگر نمیکنم
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور ××× با خاک کوی دوست برابر نمیکنم
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
در آنجا بر فراز قله ی کوه
دو پایم خسته از رنج دویدن
بخود گفتم : که در این اوج دیگر
صدایم را خدا خواهد شنیدن !
نگاه كن ! كودك در خواب به رنگين كمان لبخند مي زند
طلوع پرچم بر چهره اش : سه رنگ قشنگ
شبيه « آب » گفتن ماهي طلايي در تنگ عيد
حواست كجاست ؟ زيبايي مي گويد آب
همين زمان ، در تقارني شگفت انگيز
كاغذ هاي پراكنده ي مشق به خورشيد لبخند مي زنند
در آفتاب پنجره ي تو كه مشرف به آسايشگاه است
حتي ديوانگان نيز دريافته اند
كه هر چه كمتر گفتيم بيشتر تفاهم داشتيم
نخستين عشق تو كجا رفت ؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)