تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 47 از 49 اولاول ... 3743444546474849 آخرآخر
نمايش نتايج 461 به 470 از 483

نام تاپيک: ادبیات طنز

  1. #461
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض سرقت

    شیره را از حبه‌ی انگور سرقت می‌کنند
    شهد را از لانه‌ی زنبور سرقت می‌کنند

    دست مالیدم به خود، چیزی سر جایش نبود
    سارقان بی‌پدر بدجور سرقت می‌کنند

    احتیاجی نیست از دیوار و در بالا روند
    سارقان با "کنترل از دور" سرقت می‌کنند

    عده‌ای راحت میان مبل خود لم می‌دهند
    از طریق عده‌ای مزدور سرقت می‌کنند

    روز روشن، زنده‌ها را از میان کوچه‌ها
    مرده را هم نیمه‌شب از گور سرقت می‌کنند

    برق را از سیم‌ها و آب را از لوله‌ها
    دود را از حقه‌ی وافور سرقت می‌کنند

    می‌برندت سوی خلوت ، می‌کنندت پشت و رو
    با زبان خوش نشد با زور سرقت می‌کنند

    جای اینکه سکه‌ای در کاسه‌ی کوری نهند
    کاسه را هم از گدای کور سرقت می‌کنند

    نیست چون تفریح و شادی توی این شهر بزرگ
    عده‌ای تنها به این منظور سرقت می‌کنند

    خواستم دنبال مأموری روم ، دیدم ولی
    سارقان در پوشش مأمور سرقت می‌کنند ...





    عمران صلاحی


  2. 12 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #462
    کاربر فعال تاریخ، سبک زندگی و ادبیات Demon King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    محل سكونت
    Dreams
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    افسوس :
    افسوس كه عمر جاودان رفت از كف
    سرمايه ي شادي جهان رفت از كف

    دردا كه جواني ام چه بيهوده گذشت
    دردادن قسط و صف نان رفت از كف !


  4. 6 کاربر از Demon King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #463
    حـــــرفـه ای Йeda's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2013
    محل سكونت
    221B
    پست ها
    1,692

    پيش فرض

    رنجنامه ی یک پشت کنکوری



    مثل چندین کار تحمیلی گذشت
    آنچه در دوران تحصیلی گذشت

    دوستانم درس میخواندن و من
    فکر میکردم به یک کار خفن

    دوستانم حرف سنگین میزدند
    دم به دم برپا و بنشین میزدند

    عاقبت از بس که هی برپاشدند
    نور چشمان معلم ها شدند

    درعلوم تجربی وارد شدند
    عشق گاز و مایع و جامد شدند

    در زبان فارسی دانا شدند
    جزو نزدیکان مولانا شدند

    شک ندارم عین سعدی میشوند
    حافظ و عطار بعدی میشوند

    من ولی اکسیر بر مس میزدم
    جای درس و مشق، هی «PES» میزدم

    بی خیال شیمی و جغرافیا
    بود کارم پانتومیم و مافیا

    هر که چون من بی خیالی میکند
    سیم هایش اتصالی میکند

    هی نخواندم درس و چشمم کور شد
    سد راهم عاقبت «کنکـــور» شد:دي


    -از زبانِ طنزپردازِ اینجا شب نیست

    «منتشر شده در شماره‌ی مهر 91،
    نشریه‌ی رشد جوان
    »



  6. 11 کاربر از Йeda بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #464
    M Ơ Ɗ Є Ʀ ƛ Ƭ Ơ Ʀ VAHID's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    محل سكونت
    "فروم" ها خانه دوم ما
    پست ها
    10,149

    پيش فرض

    در يک دزديِ بانک ، دزد فرياد کشيد:

    همه شما که در بانک هستيد، حرکت احمقانه نکنيد، زيرا پول مال دولت است ولي زندگي به شما تعلق دارد!!
    همه در بانک به آرامي روي زمين دراز کشيدند.
    اين «شيوه تغيير تفکر» نام دارد، تغيير شيوه معمولي فکر کردن.

    هنگامي که دزدان بانک به خانه رسيدند، جواني که (مدرک ليسانس مديريت بازرگاني داشت) به دزد پيرتر (که تنها شش کلاس سواد داشت) گفت «برادر بزرگ تر، بيا تا بشماريم چقدر بدست آورده ايم»
    دزد پيرتر با تعجب گفت؛ «تو چقدر احمق هستي، شمردن اين همه پول زمان بسيار زيادي خواهد برد. امشب تلويزيون ها در خبرها خواهند گفت ما چقدر از بانک دزديده ايم»
    اين را ميگويند: «تجربه» اين روزها، تجربه مهم تر از علم و يا ورق کاغذهايي است که به رخ کشيده مي شود.
    پس از آنکه دزدان بانک را ترک کردند، مدير بانک به رئيس خودش گفت، فوري به پليس خبر بدهيد. اما رئيس اش پاسخ داد:
    «تأمل کن! بگذار ما خودمان هم 10 ميليون از بانک براي خودمان برداريم و به آن 70 ميليون که از بانک ناپديد کرده بوديم بيفزاييم»

    اين را ميگويند «با موج شنا کردن» پرده پوشي و آمار سازي به وضعيت غيرقابل باوري به نفع خودت.
    رييس کل مي گويد: «بسيار خوب خواهد بود که هرماه در بانک دزدي بشود»
    اين را ميگويند «کشتن کسالت»
    شادي و هيجانِ شخصي از انجام وظيفه مهم تر مي شود.

    روز بعد، تلويزيون اعلام مي کند 100 ميليون يوآن از بانک دزديده شده است.
    دزدها پول ها را شمردند و دوباره شمردند اما نتوانستند 20 ميليون بيشتر بدست آورند.

    دزدان بسيار عصباني و شاکي بودند: «ما زندگي و جان خود را گذاشتيم و تنها 20 ميليون گيرمان آمد. اما روساي بانک 80 ميليون را در يک بشکن بدست آوردند. انگار بهتر است انسان درس خوانده و صاحب منصب باشد تا اينکه دزد بشود.»

    اين را ميگويند؛ «دانش به اندازه طلا ارزش دارد»

    رييس بانک با خوشحالي مي خنديد زيرا او نه تنها ضرر خودش در سهام را بلکه سود ساليان کارش را يکجا در اين دزدي بانک پوشش داده بود.

    اين را ميگويند؛ «موقعيت شناسي» جسارت را به خطر ترجيح دادن

  8. 10 کاربر از VAHID بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #465
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Sanomas's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    محل سكونت
    نامعلوم
    پست ها
    320

    پيش فرض من کیستم؟

    من «دوشیزه مکرمه» هستم، وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و همزمان قند توی دلم آب می شود.

    من «مرحومه مغفوره» هستم، وقتی زیر یک سنگ سیاه گرانیت قشنگ خوابیده ام و احتمالاً هیچ خوابی نمی بینم.

    من «والده مکرمه» هستم، وقتی اعضای هیات مدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی بیست آگهی تسلیت در بیست روزنامه معتبر چاپ می کنند.

    من «همسری مهربان و مادری فداکار» هستم، وقتی شوهرم برای اثبات وفاداری اش- البته تا چهلم- آگهی وفات مرا در صفحه اول پرتیراژترین روزنامه شهر به چاپ می رساند.

    من «زوجه» هستم، وقتی شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضی دادگاه خانواده قبول می کند به من و دختر شش ساله ام ماهیانه بیست و پنج هزار تومان فقط، بدهد.

    من «سرپرست خانوار» هستم، وقتی شوهرم چهار سال پیش با کامیون قراضه اش از گردنه حیران رد نشد و برای همیشه در ته دره خوابید.

    من «خوشگله» هستم، وقتی پسرهای جوان محله زیر تیر چراغ برق وقت شان را بیهوده می گذرانند.

    من«مجید» هستم، وقتی در ایستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد می ایستد و شوهرم مرا از پیاده رو مقابل صدا می زند.

    من «ضعیفه» هستم، وقتی ریش سفیدهای فامیل می خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگیرند.

    من «بی بی» هستم، وقتی تبدیل به یک شیء آرکائیک می شوم و نوه و نتیجه هایم تیک تیک از من عکس می گیرند.

    من «مامی» هستم، وقتی دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازی می کند.

    من «مادر» هستم، وقتی مورد شماتت همسرم قرار می گیرم.- آن روز به یک مهمانی زنانه رفته بودم و غذای بچه ها را درست نکرده بودم.

    من«مامانی» هستم، وقتی بچه هایم خرم می کنند تا خلاف هایشان را به پدرشان نگویم.

    من «ننه» هستم، وقتی شلیته می پوشم و چارقدم را با سنجاق زیر گلویم محکم می کنم. نوه ام خجالت می کشد به دوستانش بگوید من مادربزرگش هستم... به آنها می گوید من خدمتکار پیر مادرش هستم.

    من «یک کدبانوی تمام عیار» هستم، وقتی شوهرم آروغ های بودار می زند و کمربندش را روی شکم برآمده اش جابه جا می کند.

    من«بانو» هستم، وقتی از مرز پنجاه سالگی گذشته ام و هیچ مردی دلش نمی خواهد وقتش را با من تلف بکند.

    من در ماه اول عروسی ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمی، عزیزم، عشق من، پیشی، قشنگم، عسلم، ویتامین و...» هستم.

    من در ادبیات دیرپای این کهن بوم و بر؛ «دلیله محتاله، نفس محیله مکاره، مار، ابلیس، شجره مثمره، اثیری، لکاته و...» هستم.

    دامادم به من «وروره جادو» می گوید.

    حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفی صدا می زند.

    من «مادر فولادزره» هستم، وقتی بر سر حقوقم با این و آن می جنگم.

    مادرم مرا به خان روستا «کنیز» شما معرفی می کند.



    نويسنده: يلدا (فائزه نياوند)

    پ.ن: قسمت هايی از متن بنا بر نياز برداشته شده است...


    منبع:

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
    Last edited by Sanomas; 02-03-2014 at 21:50.

  10. 2 کاربر از Sanomas بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #466
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Sanomas's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    محل سكونت
    نامعلوم
    پست ها
    320

    پيش فرض من و خودم

    هر کاری که می کنم قبل از انجام بایستی خودم موافقت کرده باشد والا آن کار شدنی نیست وانجام نمی شود کارهایی که از روی عادت می کنم ویا بی اختیار انجام می دهم تماماٌ تحت سلطه و نظر خودم انجام می شود اینکه فکر کنم کاری بدون اداره کردن خودم انجام شده باطل است اگر اداره خودم بر اعمالم نبود اصلاٌ فعلی واقع شدنی نبود.


    تمام اعمال و افعال قبلاٌ باید در ذهن شکل بگیرد و پس از شکل گرفتن در ذهن به واقعیت می پیوندد ویا در همان ذهن بایگانی می شود.
    انچه در ذهن شکل می گیرد مانند طرحی است که باید برای اجرا به تصویب برسد تا قابلیت اجرا بییابد وشخص تصویب کننده خودم است که مهر((اجراشود))یا ((بایگانی)) روی طرح ذهنی می زند.


    وقتی که می خواهم حرفی بزنم می گویم بگویم یا نگویم از خودم سوال میکنم و خودم می گوید که بگو یا نگو. اگر بگوید بگو ومن تخطی کنم ونگویم آنچنان مجازات می کند که گاهی تا آخر عمر مورد سرزنش خودم قرار می گیرم که چرا نگفته ام و از هر وسیله ای برای مجازات خودم استفاده می کنم.


    گاهی برای اینکه از مصوبه خودم فرار کنم به خودم دروغ گفته ام به عبارتی صادقانه رفتار نکرده ام و اگر این دروغ گویی یا عدم صداقت با خودم بسیار دقیق بوده موفق شده ام که آن کار را انجام بدهم والا خودم که بسیار من را می شناسد جلوی آن عمل را گرفته .البته گاهی اوقات هم خودم شیطنتی داشته و می خواسته که آن عمل بشود بدون اینکه به پای او نوشته شود آن عمل را ندید می گرفت تا اجرا شود ولی به عبارتی در این موارد نیز می توان گفت که مصوبه خودم صادر شده بود.




    نويسنده: مجيد سليمانی

    منبع:

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  12. #467
    حـــــرفـه ای Atghia's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    تهران کثیف
    پست ها
    5,812

    پيش فرض

    وقتي كه لبم به بوسه اي قانع شد
    در راه اراده ي خودش قاطع شد

    قانون اساسي دلم گفت ببوس

    شوراي نگهبان دلت مانع شد

  13. 7 کاربر از Atghia بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #468
    حـــــرفـه ای Atghia's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    تهران کثیف
    پست ها
    5,812

    پيش فرض

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    بر سر برهان نظم افتاده در شهر اختلاف

    دكمه هايت را عزيزم نامرتب بسته اي؟


    احسان پرسا

  15. این کاربر از Atghia بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  16. #469
    کاربر فعال فلسفه B.Russell's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2014
    پست ها
    1,005

    پيش فرض

    نوشته های طنز درباب افزایش جمعیت





    آیدین سیار در مجله سیمرغ نسبت به عکس بیلبورد تبلیغاتی طرح افزایش جمعیت در نوشته اول تاپیک مینویسد:



    در این خانواده پرجمعیت یک دانه مادر چرا نیست!؟
    حالا مگر یک مادر چقدر جا اشغال می‌کرد؟ آیا این خانواده از اول مادر نداشت؟ آخه چطوری؟ پس این پدر مودب داخل تصویر این همه بچه را از کجا آورده؟ کاشته؟ داشته؟ قلمه زده؟ توی فتوشاپ درست کرده؟


    سوال دیگری که مطرح می‌شود این است که این خانواده 6 نفری روی دوچرخه (بدون احتساب مادر) چطوری با یک هندوانه سیر می‌شوند؟ قانع اند؟ کم مصرفند؟ گازسوزند؟ همدیگر را می‌خورند؟ واقعا چگونه است!؟


    طراحان عزیز و ایده دهندگان محترم و سیاستگذاران عزیزتر از جان!
    شما گویا غم نان ندارید. بچه را که نمی‌شود گذاشت توی مایکروفر خودش بزرگ بشود، بعد که آماده شد تزویجش بکنی برود پی کارش. آن هم بچه‌های این دوره زمانه که با آی پد و پی ام اسی (!) هم راضی نمی‌شوند چه برسد به بادکنک و هندوانه! عزیز دلم! می‌گویی با یک گل بهار نمیشه. لابد از دید تو باید گل‌های بیشتری زد.

    ولی جیبت که خالی باشد با 10 تا گل هم بهار نمی‌شود. شما این فقر را فعلا ریشه‌کن کن! من برایت هت‌تریک می‌کنم. اصلا می‌شوم آقای گل این فصل لالیگا. دمت گرم. با تشکر.

    یا این که نه. واقعا مادری وجود دارد ولی بنده خدا هیچ وقت نمی‌تواند در تفریح و گشت و گذار خانواده حضور داشته باشد، چون اکثر اوقات در بیمارستان مشغول زایمان است!

  17. 3 کاربر از B.Russell بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  18. #470
    کاربر فعال فلسفه B.Russell's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2014
    پست ها
    1,005

    پيش فرض

    صولت مرتضوی، شهردار مشهد گفت:

    به کارکنان زن شهرداری که فرزند پنجم به دنیا بیاورند 5 میلیون تومان پاداش پرداخت می​شود و مرخصی زایمانشان را به دو برابر افزایش می دهیم.







    محسن حدادی در خبر انلاین نسبت به این موضوع چندین سکانس را در نظر گرفته و می نویسد :


    سکانس اداری:

    آقای رئیس آمدم مساعده یک میلیون تومانی بگیرم. اینم سندش: سونوگرافیه. بچه اوله. قول می​دم تا آخر برج پنجمی رو هم برسونم. شما با مساعده موافقت کنید، باقیش حله! من با همسرم صحبت کردم!

    در مطب دکتر :

    خانم : آقای دکتر مشکل ما چیز دیگه ایه. اگر میشه کاری کنید که بچه پنجم ما اول به دنیا بیاد، بچه های قبلی، بعدش!

    آقا : آقای دکتر، خواهش می​کنم. همسرم راست می​گه. ما رو پول این بچه حساب کردیم.


    در دادگاه:

    قاضی : حالا مشکل شما چیه خانوم؟ وام گرفتن همسرتون؟

    خانم : نخیر آقای قاضی، این نامرد، پنهونی زن گرفته و سریع 5 تا بچه هم به دنیا اوردن. (رو به مرد): خاک بر سر بی لیاقتت کنن که به خاطر 5 تومن وام کوفتی، زندگی مونو به گند کشیدی...


    برنامه در شهر:

    گزارشگر : چی شده خانوم؟

    خانم : بد بخت شدم. بیچاره شدم. شهردار برکنار شده. این بچه های قد و نیم قد رو نگاه کنین. یه بچه هم تو راه داریم، شهردارم که برکنار شده...من این بچه ها رو چه کنم؟ مسئولین چرا پاسخگو نیستند؟

  19. این کاربر از B.Russell بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •