تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 47 از 58 اولاول ... 3743444546474849505157 ... آخرآخر
نمايش نتايج 461 به 470 از 575

نام تاپيک: داستانهای مینیمالیستی

  1. #461
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    پيش فرض نقطه سياه

    قلم را در دستش گرفت و روی یک نقطه از کاغذ نگه داشت. دستش همان جا ماند. نمی‌دانست چگونه شروع کند، اصلاً نمی‌دانست چه بنویسد. دستش را که از روی کاغذ برداشت، تنها یک نقطه سیاه به جا مانده بود. مداد را آرام‌آرام روی سرش کوبید تا شاید مطلبی به ذهنش برسد، اما بی‌فایده بود. سرانجام جعبه ذهنش را جست‌وجو کرد، اما به هر گوشه که سرک کشید، چیزی پیدا نکرد؛ حتی یک سر نخ کوچک. دفترش را ورق زد. بالای هر صفحه یک نقطه سیاه بود. مداد را کنار گذاشت و دفترش را بست. سهم امروز هم فقط یک نقطه بود!
    مائده براتي

  2. 2 کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #462
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    13 ريگ توي كفش

    جان، آجودان ستاد ارتش بود. از صبح که بیرون آمده بود ریگی توی کفشش حس می‌کرد.
    با جمع کردن پا سعی کرد آن را به گوشه‌ای براند و ثابت نگه دارد تا در فرصت مناسب، کفش خود را دربیاورد و از شر ریگ راحت شود.
    سر ظهر عرق از سر و رویش جاری بود. سر انجام وقتش رسید. پشت سر رئیس ستاد ارتش کنار ستون ایستاد و خم شد کفش را دربیاورد.
    گلوله‌ای از بالای سرش صفیر کشید و مغز رئیس ستاد را به دیوار پاشید. جان، ریگ را حالا قاب کرده و هر روز می‌بوسد.

    نوشته: مري كلارك
    ترجمه :اسدالله امرایی

  4. 2 کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #463
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2008
    محل سكونت
    Ceaf.ir
    پست ها
    2,661

    پيش فرض

    ساعت چهار بعداز ظهر :
    -الو،سلام عزيزم
    -سلام ،چي شده ؟
    -هيچي مي خواستم بگم يه جلسه اضطراري پيش اومده،امشب شام نميتونم بيام خونه،شامتو بخور ... در ضمن ميدوني كه خيلي دوستت دارم.
    -...بازم جلسه...خوب باشه .منم دوستت دارم.مواظب خودت باش .
    ساعت هشت شب در رستوراني شيك در شمال شهر...
    -گارسون،خانوم انتخاب كردن ميتوني منو رو ببري...
    " ناهي "
    میشه توضیح بدی یعنی چی؟ متوجه منظور نشدم!

  6. #464
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    پيش فرض

    میشه توضیح بدی یعنی چی؟ متوجه منظور نشدم!
    براي دوستاني كه احيانا" متوجه نشدند...

    آقا به خانوم ِ اولش ميگه جلسه داره ولي بعد به جاي جلسه ... ميره سراغ ِ خانوم كوچيك ! (خانوم دومش) با هم ميرن به رستوران به صرف شام دونفره...

  7. این کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #465
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    4 گریز از آشیانه

    مصطفی چترچی:

    کنار خیابان منتظر تاکسی بودم. مردی با سر و وضع نامرتب در حالی که با صدای بلند صحبت می‌کرد نزدیکم ایستاد.دست او روی گوشش بود، گویا با تلفن همراه حرف می‌زد.شنیدم که می‌گفت: بارها بهشان گفتم که حالم خیلی خوب است و اجازه دهید مرخص شوم، اما باور نمی‌کردند و باز هم روزی یک مشت قرص آرام بخش می‌دادند. بالاخره امروز از آن جا فرار کردم. وقتی نگاه تعجب زده‌ام را دید همان دستی را که روی گوشش بود به طرفم آورد و غیرمنتظره با من دست داد. چیزی دستش نبود. خندید و دوباره دستش را نزدیک گوشش برد. در حال دور شدن بود که می‌گفت: باور کن حالم خیلی خوب...

  9. 2 کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  10. #466
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    پيش فرض ادا

    وقتی جوان بود دوست داشت ادای پیرمردها را در بیاورد،یک چوب دستی برمی‌داشت، دولا دولا راه می‌رفت و مثل پیرمردها با صدای لرزان صحبت می‌کرد و همه می‌خندیدند.
    اما حالا که پیر شده، قوز کمرش اجازه نمی‌دهد راست بایستد و حتی یک لحظه ادای جوان‌ها را در بیاورد.



    محمد احتشام

  11. 2 کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  12. #467
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    10 وام بانكي

    رون پجت:
    آمده بود وام بگیرد، باز. همه مدارکش را قبلا آماده کرده بود...وثیقه، بیمه و نشانی و مشخصات ملک مورد نظر...ملک کوچکی بود که در ایام بازنشستگی، آسایش او و زنش را فراهم می‌کرد. درست وقتی می خواست نامه نهایی را امضا کند، تلفن بانک زنگ زد.معاون شعبه گوشی را به او داد...زنش با صدای لرزانی می‌گفت وام لازم ندارند. عمه جان فوت کرده و در وصیت نامه‌اش خانه بزرگی را به آنها بخشیده‌است...

    ترجمه اسدالله امرایی

  13. 2 کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #468
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    13 اضطراب

    دبیر وارد کلاس شد... بعد از اتمام درس برای دانش آموزان در مورد امتحانات خرداد کلی صحبت کرد:
    بله بچه‌های عزیزم، در امتحانات اضطراب و نگرانی نداشته باشید چون موفق نخواهید شد...هنوز 5 دقیقه به پایان کلاس مانده بود و آموزگار مضطرب از اینکه قرار بود ساعتی بعد، پایان نامه کارشناسی ارشد خود را ارئه بدهد!

    علی صمدیار

  15. 2 کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  16. #469
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    7 خرناس

    در روزهای نخست زندگی مشترک‌شان، آوای دلنشین و سحر آمیزی بود مانند آواز پری دریایی که بر سینه موج‌های سبک و لغزنده دریاهای دور می‌نشست.در سال‌های‌ ابتدایی این زندگی، همچون شباهنگ موزونی برخاسته از اصیل‌ترین دستگاه‌های موسیقی، در لطافت شب طنین می‌افکند و او را به رویاهای خوش می‌برد.و سال‌های بعدتر به آوای محزونی از دل یک قره‌نی شکسته می‌آمد که او را به اندوه غریبی سوق می‌داد و بدهکاری‌هایش را بیاد می‌آورد.و سال‌های دیرتر به شکل صدای ناهنجاری در ‌آمد که آلودگی صوتی بوجود آمده، خوابش را به آشفته‌ترین کابوس‌ها بدل می‌کرد.و اینک همان خرناس، کار را به جدایی و طلاق از همسرش کشیده است.
    عبدالحمید حسین‌نیا

  17. این کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  18. #470
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    پيش فرض نشست...

    نشست "مضرات سیگار" را استادجامعه‌شناس با تبحری ویژه در میانِ تشویق حاضرین به پایان برد...درهنگامِ خروجِ استاد ازسالن‌سخنرانی دربان دوباره به ایشان سلام کرد ... درست مانند زمان ورود ...و بازهم جوابی نشنید .دربان بی اعتنایی او را به حساب ترک ناگهانی سیگارش گذاشت و با ر‌ضایتِ فراوان ازتحلیل خود، عنوانِ سخنرانی راکه درتابلوی‌اعلانات نصب شده بود بازخوانی کرد :"مضرات ترک سیگار"...وسیگاردیگری آتش زد.
    حسن دلخوش
    ماخذ:shereno.ir

  19. 2 کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •