سرکار بودیم. نهار نداشتیم . یکی رفت کنسرو بادمجون گرفت که همینجا میگم افتضاح بود.دادم دست یکی از بچه ها درشو باز کنه. اومد گیرشو باز کنع( از این آسان بازشوها) درش شکست(همینکه چطور شکست خودش جای تفکر داره) بعد سعی کرد درشو باز کنه نشد.گفت یه فکری کردم. رفت و پیچگوشی اومد. گفتم الان میندازه بغلش بازش میکنه. دیدم گرفت تو مشتش چند تا ضربه محکم زد وسطش.بعد از ضربه سوم درش ترکید محتویات پاشید تو سر و صورت بقیه.ایشون تا اخر دوران کاریش سوژی ما نشه خوبه . بهش پیشنهاد دادیم هرچه زودتر بره خودشو به گروهک دایش معرفی کنه...![]()