از خـــــدا جوییـــم توفیــــق رب ........................... بی ادب محروم گشت از لطف رب
بی ادب تنها نه خود را داشت بد ........................... بلکه آتــــــــــش در همه آفاق زد
مولوی
از خـــــدا جوییـــم توفیــــق رب ........................... بی ادب محروم گشت از لطف رب
بی ادب تنها نه خود را داشت بد ........................... بلکه آتــــــــــش در همه آفاق زد
مولوی
در پسین روزهای فصل بهار
برگ ها در هجوم پاییزند
زردها روی شاخه می مانند
سبزها روی خاک میریزند
جای عطر گل اقاقی و یاس
بوی خون در فضای این شهر است
گویی احساس سربلندی و اوج با تمام درخت ها قهر است
محمدرضا عالی پیام
ترکـیب پیــالـهای که درهــم پـیـوسـت
بشـکـسـتن آن روا نـمــیـدارد مــسـت
چندین سر و پای نازنین از سر و دست
از مهر که پیوست و به کین که شکست
خیام
تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت
تا که در بند یکی بندم هست
با تو ای سوخته پیوندم هست
اگر چه در تب تند شکنجه میسوزم
ز خون ریخته خورشیدها میافروزم
سعید سلطان پور
موشكان جملگي شدند بدبخت
شاه بنشسته بود بر تخت
همچو لوطي كاسه گردانا
شاه نشسته بد به تخت عظيم
ليك دستش تهي بود از زر و سيم
در غضب بود همچو نار جحيم
همه يكباره كردنش تعظيم
كي تو شاهنشهي بدورانا
غبيد زاكاني
از چهره عاشقانه ام زر بارد
وز چشم ترم همیشه آذر بارد
در آتش عشق تو چنان بنشینم
کز ابر محبتم سمندر بارد.
ابوسعید ابوالخیر
دوردستان را به احسان یاد کردن همّت است
ورنه هر نخلی به پای خود ثمر می افکند
صائب تبریزی
Last edited by معرق; 16-06-2010 at 16:46.
درختي که پروردی آمد به بار،
ببيني برش را کنون در کنار.
گرش بار خارست خود کِشته يي،
وگر پرنيانست خود رشته يي!
يک حرف صوفيانه بگويم اجازت است
اي نور ديده صلح به از جنگ و داوري
نيل مراد بر حسب فکر و همت است
از شاه نذر خير و ز توفيق ياوري
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)