هله ، ای نسیم اشراق کرانه های قدسی
بگشا به روی من پنجره ای ز باغ فردا
که شنیدم از لب شب
نفس ستاره ها را
شفیعی کدکنی
هله ، ای نسیم اشراق کرانه های قدسی
بگشا به روی من پنجره ای ز باغ فردا
که شنیدم از لب شب
نفس ستاره ها را
شفیعی کدکنی
اي جمالت قبلهي جان ابرويت محراب دل
آمدي و فرض شد صد سجده بر ارباب دل
بعد چندين انتظار از رشتهي باريک جان
تاب هجران ميبري بيرون ولي کو تاب دل
محتشم کاشانی
له به ر ده ردی غه ريبی و ژانی دووری
له دل دانيمه ساتی کيش سه بووری
په روشی چاره نوسی خه لکی کوردم
له حه سره ت حالی کورد داماو و وردم
ئه ره ئه ی دله خوشی نه بينی
که ساس و بی که س تالی ببينی
شه مال تو بی و کزه ی جه رگی هه ژاران
په يامی من به ره بو دوست و ياران
بلی خاکی غه ريبی بو به به شمان
ئه دی کوا ئه و بليسه ی ئاگری گه شمان
نباشد عاشقي عيبي وگر عيب است تا باشد
که نفسم عيب دان آمد و يارم غيب دانستي
اگر عيب همه عالم تو را باشد چو عشق آمد
بسوزد جمله عيبت را که او بس قهرمانستي
مولانا
یاد داري كه زمن خنده كنان پرسيدي
چه رهاورد سفر دارم از اين راه دراز ؟
چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گويد
اشك شوقي كه فروخفته به چشمان نياز
فروغ فرخزاد
زندگي جز نفسي نيست، غنيمت شمرش
نيست اميد که همواره نفس بر گردد
چرخ بر گرد تو داني که چسان ميگردد
همچو شهباز که بر گرد کبوتر گردد
پروین
در ركوع و سجود شام و سحر
روزه بردم به روزه هاي دگر
واقفست آن خداي رحمانا
يخداوند آسمان و زمين
به رسولش حبيب صدر نشين
....
سختيش مي شود هم آسانا
عبيد زاكاني
اي واي من كه سفره ما را حرام ديد
آمد كنار سفره و چيزي نخورد و رفت
ما را به راز غيبت خود آشنا چو كرد
باز از براي غربت خود غصه خورد و رفت
ترا ای تازه پرواز آفریدند
سراپا لذت بال آزمائی
هوس ما را گران پرواز دارد
تو از ذوق پریدن پر گشائی
اقبال لاهوری
Last edited by Big-Boss; 15-06-2010 at 11:36.
يكه موشي وزير لشگر بود
هوشمند و دلير و فتانا
گفت بايد يكي زما برود
نزد گربه به شهر كرمانا
يا بيا پايتخت در خدمت
يا كه آماده باش جنگانا
عبيد زاكاني
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)