از كلاغ بام خانه ات سراغم را نگير
اوبراي تصاحب تكه صابوني سيصد سال است که دروغ مي گويد
از كلاغ بام خانه ات سراغم را نگير
اوبراي تصاحب تكه صابوني سيصد سال است که دروغ مي گويد
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هر کسی می خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شستشوی دلهاست
شرط ان داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار خانه ما اینجاست
نترسون باغو از گل، نترسون سنگو از برف
نترسون ماهو از ابر، نترسون کوهو از حرف
نترسون بیدو از باد، نترسون خاکو از برگ
نترسون عشقو از رنج، نترسون ما رو از مرگ
نه تیر و دشنه، نه دار و زندون
ستارهها رو، از شب نترسون!
چه ترسی داره بوسه بر لب خونین آزادی؟
چرا وحشت کنم از عشق چرا برگردم از شادی!
از این خاموش تا خورشید، چه ترسی داره پل بستن؟
از این سرچشمه تا دریا، خوشا شکفتن و رستن!
نترسون عاشقا رو از این کولاک تاراج
به خاک افتادن از عشق، پرو بال به معراج
نه تیر و دشنه، نه دار و زندون
ستارهها رو، از شب نترسون!
کجا پروانه ترسید از، حریر شعله پوشیدن؟
کجا شبنم هراسید از، شراب نور نوشیدن؟
از این شب کوشی خاموش، از این تکرار بی رویا
سلام ای صبح آزادی! سلام ای روشن فردا!
![]()
Last edited by snow-boy; 31-05-2010 at 08:21.
اگر سكوت اين گستره ي بي ستاره مجالي دهد،
مي خواهم بگويم : سلام!
اگر دلواپسي آن همه ترانه ي بي تعبير مهلتي دهد،
مي خواهم از بي پناهي پروانه ها برايت بگويم!
از كوچه هاي بي چراغ!
از اين حصار هر ور ديوار!
از اين ترانه ي تار...
مدتي بود كه دست و دلم به تدارك ترانه نمي رفت!
كم كم اين حكايت ديده و دل،
كه ورد زبان كوچه نشينان است،
باورم شده بود!
باورم شده بود،
كه ديگر صداي تو را در سكوت تنهايي نخواهم شنيد!
راستي در اين هفته هاي بي ترانه كجا بودي؟
كجا بودي كه صداي من و اين دفتر سفيد،
به گوشت نمي رسيد؟
تمام دامنه ي دريا را گشتم تا پيدايت كردم!
آخر اين رسم و روال رفاقت است،
كه دي نيمه راه رؤيا رهايم كني؟
مي دانم!
تمام اهالي اين حوالي گهگاه عاشق مي شوند!
اما شمار آنهايي كه عاشق مي مانند،
از انگشتان دستم بيشتر نيست!
يكيشان همان شاعري كه گمان مي كرد،
در دوردست دريا اميدي نيست!
مي ترسيدم خداي نكرده !
آنقدر در غربت گريه هايم بماني،
تا از سكوي سرودن تصويرت سقوط كنم!
باتو،
دلواپس بهار نبودیم...
گل میهمان خانه ی ما بود...
نبض حیاط کوچک ما گویی،
در گامهای سبز تو می زد.
گویی بهشت خانه ی ما بودی...
گاه نماز تو،
قبله،
هوهوکنان به دور تو می چرخید...
روی درخت گیلاس،
هر شاخه دست سبز دعا بود
و باران...
انگار اشک شوق ملائک
باتو،
رمز شکفتن ،
در لحظه لحظه ی دل ما جاری
اردیبهشت خانه ی ما بودی...
***
یکشب
وقتی نسیم نام تو را برد
دیدم که روح برگ تکان خورد
گوش شکوفه پرشد از عطر نام تو
نیلوفرانه یاد نگاهت،
بر ساقه های سبز غزل پیچید
چشمم شکوفه زار....
شعرم بهار شد...
سعید سلیمانپور
هیچ قهوه ای نمی تواند چشمان مرا باز نگه دارند
خواب که هیچ٫٫٫
می خواهم بمیرم وقتی نباشی!
گاه گاهی به سرم می زند خیال نگار!خیال زلف سیاه و رخ شکفته چو نار!هوای آن لب طناز و مرمرینه بدن٬نشسته بر دل بیچاره ی عاشق بیمار!گاه گاهی ز لبش جرعه ای هوس دارم.که لحظه ای برم از سر توان و هوش و قرار.گاهی که می نگرم بر ادا و رفتارش٬به قد سرو بلند و دو چشم مست و خمار٬نهفته می نگرم بر خدا و می پرسم:چه قدرتی؟ تو بگو ای کریم و ای ستار!
یاد لبان تو٬ خاکم به سر زد.چشم قشنگت به جانم شرر زد.یاد لبان تو٬ خاکم به سر زد.ای آرزوی دل زار من!ای روشنی شب تار من!تا تو را دیده ام٬ نقش تو در دلم.کی خیال تو گردد جدا از برم.تو گل عشق من٬ تو امید دلم!من به وصل تو سوزم٬ عزیز دلم!چشم قشنگت به جانم شرر زد.
یوسف قاسمی
نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت
که زخم های دل خون من علاج نداشت
تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم
که داغ سینه ی من را درخت کاج نداشت
امروز دوباره دلم البوم خاطراتتو ورق می زد
همش به یاد اون روزا خودش رو سرزنش می كرد
امروز دوباره كوه غم اومد تو خونه ی دلم
بازم دوباره یاد تو اومد توی رویای من
امروز دوباره گل های باغچه رو چیدم برا تو
تویی كه عمرت بودمو رفتی شدی دشمن جون
حسرت دیدن چشمات داره دیوونم می كنه
حسرت اون روزای خوب داره اوارم می كنه
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)