تا می توان ز آبله ی دست رزق خورد
بهر چه خوشه چینِ ثریّا شود کسی؟
صائب تبریزی
تا می توان ز آبله ی دست رزق خورد
بهر چه خوشه چینِ ثریّا شود کسی؟
صائب تبریزی
یقین ز پهلوی او خوی پهلوان گیری
وگر تو خود سرطانی چو پهلوی شیری
یا به زنگار غمی الوده است
لیک چون باید این دم گذرد
سهراب سپهری_دنگ
گلایهام ز دلی هست كه بی تو مضطر نیست
دو چشم بی هنری كه بدون تو، تَر نیست
گلایهام ز زبانی كه بی حیا گشته
و گوشها كه برای گناهها كَر نیست
دو پرنده بي طاقت در سينه ات آوازمي خوانند
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟
احمد شاملو
دادم انديشه را به صبر فريب
تا شکيبد دلم نداد شکيب
چند پرسيدم آشکار و نهفت
اين خبر کس چنانکه بود نگفت
عاقبت مملکت رها کردم
خويشي از خانه پادشا کردم
نظامی
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نكند اندوهی ‚ سر رسد از پس كوه
چه كسی پشت درختان است ؟
سهراب سپهری
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
ز علت مدار، اي خردمند، بيم
چو داروي تلخت فرستد حکيم
نه بيمار داناترست از طبيب
بخور هرچه آيد ز دست حبيب
سعدي
به یاد شخص نَزارم که غرق خون دل است
هلال را زکنار شفق کنید نگاه
منم که بی تو نفس می زنم زهی خجلت
مگر تو عفو کنی ورنه چیست عذر گناه
حافظ
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)