تا چه بازی رخ نمايد بيدقی خواهيم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نيست
چيست اين سقف بلند ساده بسيارنقش
زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست
----------------
حسين جان با خودت مشاعره ميكني !![]()
تا چه بازی رخ نمايد بيدقی خواهيم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نيست
چيست اين سقف بلند ساده بسيارنقش
زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست
----------------
حسين جان با خودت مشاعره ميكني !![]()
تا سحر سوختني چون من داشت
شب تاريك مرا روشن داشت
همه شب سوخت و آواز نكرد
به شكايت دهني باز نكرد
شمع از سوختنش پروا نيست
كه درين سوختن او تنها نيست
مرگ اگر آخر اين ره چه اوست
نيز پروانه ي او همره اوست
به ازين چيست كه دو يار به هم
ره سپارند سوي ملك عدم
من که در آتش سودای تو آهی نزنم
کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نيست
روز اول که سر زلف تو ديدم گفتم
که پريشانی اين سلسله را آخر نيست
تو در پس روزهاي ابري نهفته اي
و من بي قرار بارشم
اي ابرها در امتداد انتظارم با يكدگر بر خورد كنيد
تو در پشت برهنگي اندام بيد نشسته اي
و من بي تاب تنپوشي از سبزينه ها هستم
اي بيدها عرياني تان را با شكوفه هاي استقامت من بپوشانيد
تو دركنار كودكي غنچه آرميده اي
و من كهولت شاخه ها بسر مي برم
اي لحظه هاي ناب ، غنچه هاي گمگشته را
در شاخسار خميده ام پيدا كنيد
در طريقت هر چه پيش سالک آيد خير اوست
در صراط مستقيم ای دل کسی گمراه نيست
تا چه بازی رخ نمايد بيدقی خواهيم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نيست
-----------------
من كم آوردم برم لا لا ...![]()
تو من و گذشاتي رفتي خواستي من ديوونه تر شم
باورت نمي شه شايد آخه جون فدا نكردم
نامه هاي عاشقونه با نشونه بي نشونه
اما از كساي ديگه س پس اونا رو وا نكردم
يادته عكست و دادي بذارم تو قاب قلبم
بعد از اون روز ديگه هرگز به كسي نگا مكردم
ـــــــــــــــــــــــــ ــــــ
خوبه رفتي اقا رامبد چه قدر ت بدم پشت سر هم
همه شعرهاي شما به ت ختم مي شه ايا ؟
مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق
دوست را با ناله شبهای بيداران خوش است
نيست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست
شيوه رندی و خوش باشی عياران خوش است
--------------
نه بابا كجا برم ! ديدم به ت عنايت خاصي داري رفتم واست پيدا كردم ...![]()
تا شدم حلقه به گوش در ميخانهي عشق
هر دم آيد غمي از نو به مبارك بادم
----------------
شما دوت نصفه شبی خواب ندارین![]()
می رود تا گم شود
تا به رنگِ تاریکی ِ تهِ آن کوچه شود
بی توجه به نگاه من وتو
به آن تابلوی برفی
سالهاست که می رود
و نمی رسد به مقصدی
او اسیر است
اسیر تابلویی برفی...
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــ
چي بگم والا
یک دوره ی دگر
تمرین انتظار
تدوین آنچه که
آورد روزگار
تدوین یک سکوت
مرگ دو تا نگاه
تنهایی من و
آغاز یادگار
یادت دگر شده
"گاری" که رفته است
گاری ی روزگار
گاری ی روزگار !
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)