کجا روم که ببینم تو را , نمیدانم
به جستجوی تو امشب
به خواب خواهم رفت ....
کجا روم که ببینم تو را , نمیدانم
به جستجوی تو امشب
به خواب خواهم رفت ....
شبی آرزوی مرگ دارم
مرگ
این حال من بی توست
بغض غزلی بی لب
افتاده ترین خورشید
زیر سم اسب شب
با من بی کس تنها شده یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان
من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام
تو همه بار و بری تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش به خون شسته نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش به فریبی است، غبارا تو بمان
هر دم از حلقه ی عشاق پریشانی رفت
به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان
شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوه گسارا تو بمان
سایهدر پای تو چون موج دمی زار گریست
که سر سبز تو خوش باد کنارا تو بمان
هوشنگ ابتهاج (سایه)
Last edited by zhoovaan; 26-10-2010 at 20:54.
زین گونهام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست
جانم بگیر و صحبت جانانهام ببخش
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست
گم گشتهی دیار محبت کجا رود؟
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست
عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست
در کار عشق او که جهانیش مدعی است
این شکر چون کنیم که ما را رقیب نیست
جانا نصاب حسن تو حد کمال یافت
و این بخت بین که از تو هنوزم نصیب نیست
گلبانگ سایه گوش کن ای سرو خوش خرام
کاین سوز دل به نـالهی هر عندلیب نیست
به شانه ام زده ای
که تنهائی ام را تکانده باشی !
به چه دلخوش کرده ای ؟!
تکاندن برف از شانه های آدم برفی ؟!
تو کیستی؟
که دلم می خواهد
تا فرصتی فراهم هست
با خودم آشتی کنم
دلم تنگ است
دلم ميسوزد از باغي كه ميسوزد
نه ديداري نه بيداري
نه دستي از سر ياري
مرا آشفته مي دارد چنين آشفته بازاري
تمام عمر بستيم و شكستيم
به جز بار پشيماني نبستيم
جواني را سفر كرديم تا مرگ
نفهميديم به دنبال جه هستيم
عجب آشفته بازاري است دنيا
عجب بيهوده تكراري است دنيا
چه رنجي از محبتها كشيديم
برهنه پا به تيغستان دويديم
نگاه آشنا در آن همه چشم
نديديم و نديديم و نديديم
سبكباران ساحلها نديدند
به دوش خستگان باري است دنيا
مرا در موج حسرتها رها كرد
عجب يار وفاداري است دنيا
عجب آشفته بازاري است دنيا
عجب بيهوده تكراري است دنيا
ميان آنچه بايد باشد و نيست
حالم از قافیه تنگ است , دلم از شعر گرفته
هیچ بیتی به سرم نیست , کمر شعر شکسته
چند روزی ست بد حالم من و سرم هوای مردن دارد
مثل مردی که نود را گذراند ولی آرزوی رفتن دارد
آخرین مجنونم و به چشمان تو می اندیشم
تو کمی لیلی باش ..کاش علت قهر تو می دانستم
حالم از بودن اینجا سیر است و به فکر رفتن
کوله بارم بر دوش , مردنم به ز زجر ماندن
عاشق عکس تو قابی شیشه , که به من می خندد
وتمام دنیا با تمام رویای دلم می جنگد
کوله بارم خالیست , کمی از روشنی چشم تو با خود دارم
و به فکر یک جا . . من طناب دار خود کجا برپا دارم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)