کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید![]()
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید![]()
بنابر افسانههاي ايراني نخستين ايراني كه به كشتي سازي پرداخت جمشيد پادشاه سلسله پيشداديان بود كه با كشتي خود بر آب گذر كرد و از كشوري به كشوري رفت. شاهنامه فردوسي دربارة او ميگويد:
زكشور به كشور برآمد شتابپس از او در زمان سلطنت ضحاك نيروي دريائي عظيمي براي تنبيه و سركوبي بهو پادشاه سرنديب (سيلان) كه از دست نشاندگان مهراج پادشاه هند بود اعزام گشت. ظاهراً مهراج غفلتاً با شورش بهو مواجه شده بود و از ضحاك پادشاه بزرگ كه او را تحت حمايت خود داشت و در آن زمان در بيت المقدس بود كمك خواست. پادشاه ماردوش به اين تقاضا توجه كرد و فرمانهائي براي گرشاسب سردار ايراني فرستاد كه به هند برود و بهو را دستگير سازد و در دربار مهراج بدار بكشد. در گرشاسب نامه علي بن اسدي كه در سال 458 هجري نوشته شده اين فرمان چنين آمده است:
گذر كرد از آنپس بكشتي بر آب
سرنديب شه را زكين ساز كنبدينگونه نيروي دريائي مركب از چند هزار كشتي از بيت المقدس حركت كرد.
سوي كشور هند پرواز كن
بدگاه مهراج بركش بدار
بهو را ببند و از آنجا بيار
بيارند كشتي هزاران هزار(گرشاسب نامه)
بفرموده ام تا ز دريا كنار
اين نيرو در مدت شش ماه راه يكساله را طي كرد و به كالاه كه بندري در جنوب خاك اصلي هند بود رسيد1 . از آنجا سپاه ايران به سيلان رفت كه بهو شانزده هزار فيل جنگي و دو ميليون سپاه براي مقابله گرد آورده بود. جزئيات نظامي اين ماجرا از نظر ما ارزشي ندارد. خلاصه آن اينست: بهو شكست يافت و سپاه ايران با يكصدوبيست كشتي كه مهراج با امتنان فراوان به ايشان داد به وطن بازگشت.
به دو كشتي او با سپه برنشست(گرشاسپ نامه)
به ايرانيان داد كشتي دوشصت
معلوم نيست كه آيا مرگ موجب تحليل رفتن سپاه ايران شده است يا امواج دريا كشتيهاي ناوگان ايران را فرو بلعيده است؟ تصاوير منقول در گرشاسب نامه امكاني براي تجزيه و تحليل يا تحقيقات بيشتر بوجود نميآورد اما استدلال سرويليام اوزلي2 در اين مورد جالب است كه ميگويد: �مدت سه سالي كه خدمتگزاران سليمان براي يافتن و برگشتن به سفر اوفيري صرف كردند درست دوبرابر يكسال و نيمي است كه گرشاسب براي لشكركشي به سيلان صرف كرد. و لگر در نظر بگيريم كه در آن زمانهاي باستان دريانوردي صورتي بسيار ناقص داشت و كشتيهاي كوچك و ضعيف براي سفرهاي اقيانوس![]()
خيلي مناسب نبودند اين زمان خيلي بي تناسب نيست. زيرا اين كشتيها ناگزير بودند از نزديكي سواحل و خشكيها و با كمك بادبان و احياناً پارو حركت كنند و بدينقرار طي كردن فاصله بين خليج الانتيك و تاپرومان (سيلان) ناچار وقت زيادي لازم داشت. صرفنظر از آنكه لازم بود در جاهاي مختلف براي تهيه اب و خوراك توقف شود و يا تأخيرهائي اتفاقي كه ممكن بود بر اثر خرابي كشتيها يا وجود دريانوردان بازرگان پيش آيد.� [در اين مورد قابل تذكر است كه در متن فوق اشتباهي در ترجمه روي داده است و مدت سفر گرشاسب يكسال و نيم ذكر شده است. يا شايد نسخه اي از گرشاسب نامه كه در اختيار سرويليام اوزلي بوده نادرست بوده است. زيرا در نسخه خطي گرشاسب نامة موزة بريتانيا در مورد سفر گرشاسب چنين آمده است :
بي آزار و خرم بخشگي گذشتو در نسخه خطي متعلق به شعبه انجمن آسيائي در بمبئي اين بيت چنين است:
بشش ماه يكساله ره بر نوشت
بي آزار و خرم ز دريا گذشت]با انتقال حكومت از پيشداديان به كيانيان صحنه عمليات دريائي از سرنديب به هاماوران منتقل گرديد. كيكاوس هنگام سفري در قلمرو خويش از نيمروز عبور ميكند و به سواحل مكران ميرسد و تصميم ميگيرد كه بشكلي ناگهاني به هاماوران فرود آيد:
بشش ماه يكساله ره در نوشت
شده شاد دل شاه گيتي فروز
[بزد كوس و برداشت از نيمروز
گذر كرد از آنپس به مكران زمين]
از ايران بشد تا بتوران و چين
(شاهنامه)
بدينقرار كشتيها و قايقهاي بيشمار ساخته شد.
بيار است لشكر بدو در نشناخت](شاهنامه)
[بي اندازه كشتي و زورق بساخت
و بعد آبهاي زره را پشت سرنهاد و يك هزار فرسنگ مسافت را طي كرد تا سرانجام به جائي رسيد كه بربر در سمت راست و مصر در سمت چپ و هاماوران درست روبرويش بود.
بر آمد ز آب زره با سپاه
[خبر شد بديشان كه كاوس شاه
�����اگر پاي را رأي كردي شمار
همانا كه فرسنگ بودي هزار
�����رهش در ميانه بدانسو كه خواست(شاهنامه)
بدست چپش مصر و بربر بر است
بهر كشوري در سپاهي گران]
به پيش اندرون شهر هاماوران
پروفسور دارمستتر3 از روي اسامي و اشاراتي كه فردوسي ذكر كرده معتقد شده است كه هاماوران شكلي خاص از كلمه حمير ميباشد كه مترادف يمن است و بنا بر توضيحي ديگر درباره شاهنامه �بربر همان بربر است كه تقريباً مقابل عدن در ساحل سومالي ميباشد. همين جاست كه در نوشتههاي هيروگليف مصر قديم پن-ت4 ناميده شده است و در آنزمان يكي از پايگاههاي عمده دادوستد بازرگاني بود و هنوز هم هست. وقتي كه بادهاي موسمي جنوب به غرب جهت خود را به بادهاي شمال و مشرق تغيير ميدهند هزاران كشتي و قايق بادي به اينجا ميآيند و از اكتبر تا آوريل (مهرماه تا فروردين ماه) هر سال در آنجا ازدحام و فعاليت زياد است.� در مورد اسامي ديگر اشكالي وجود ندارد. نيمروز سيستان است و مصر هنوز همين نام را دارد. مكران هم
![]()
سواحل بلوچستان ميباشد. اما بكاربردن كلمه ره از طرف فردوسي موجب ابهامات غير لازمي شده است. امروزه زره نام يكي از سه ناحيه پست اطراف سيستان است كه معمولاً صحرائي نمكزار ميباشد و در موقع طغيانهاي اب بصورت باطلاق يا درياچه درميآيد. اما ژنرال هوتوم شيندلر5 مينويسد �احتمال دارد كه تعدادي درياچههاي مشخص وجود داشته كه اكنون به نمكزارهاي خشك مبدل شده اند. در افسانههاي عاميانه ايران از درياي پهناوري ذكر ميشود كه از قزوين در شمال تا كرمان و مكران در جنوب و از ساوه در شمال تا نواحي پست سيستان در شرق گسترده بوده است. اين افسانهها كه من آنها را در جاهاي مختلفي در اطراف كوير مركزي ايران شنيده ام نه فقط از دريائي بزرگ سخن ميگويند بلكه در آنها اشاراتي از كشتيها،جزيرهها،بندرها و فانوسهاي دريائي هم وجود دارد. شهر كهنه اي كه برروي ارتفاعات شمال شرقي قزوين ميباشد در زبان عاميانه فانوس دريائي نام دارد. و دهكده برچين در شمال يزد در محلي كه از ميبد دور نيست نام يك بندر و گمركخانه قديمي را دارد.� بدينقرار اگر با نظر شيندلر و سايكس6 همراه شويم كه در محل كوير مركزي ايران يك درياي داخلي وجود داشته است باين نتيجه ميرسيم كه اين تغيير جغرافيائي از ساختههاي دنياي جديد نيست بلكه نتيجه حفظ نام قديمي زره و تغيير معني آن ميباشد. بدينقرار كلمه جديد زره كه براي باطلاق اطراف سيستان بكار ميرود همان كلمه قديمي درياست و درياي زره كه فردوسي از آن نام ميبرد زمينهاي پست كنوني سيستان نيست بلكه يادآور درياي بزرگ مركزي است كه در دورانهاي ماقبل تاريخ نيز تأييد ميشود زرا �زره� در زبان پهلوي معادل كلمه �دريا� ست كه علاوه بر دريا بمعني درياچه ورود نيز ميباشد. وارنر7 از اين معني نتيجه ميگيرد كه اصطلاح �درياي زره� نه فقط زائده اي بي معني است بلكه موجب گمراهي نيز ميشود زيرا اگر كلمه �زره� بطور ساده به �دريا� ترجمه شود مفهوم صريحي بدست ميدهد و �لشكركشي دريايي كيكاوس بصورت كوششي براي تسلط بر راه بازرگاني باستاني بنظر ميآيد.� آنچه گفتيم مربوط به افسانههاست. اما اين لشكركشي هر چند اعتبار تاريخي ندارد از طرف تاريخ نويسان هم به آن اشاره شده است. مثلاً طبري و مسعودي و ثعالبي متذكر ميشوند كه كيكاوس بطور موقت يمن را فتح كرد. ثعالبي ميگويد: �كيكاوس پس از بازديد خراسان،جبل،فارس و عراق و رسيدگي به اوضاع ان ايالات و گماردن ماموراني در آنجاها براي فتح يمن حركت كرد. و موقعيكه به آنجا رسيد پادشاه آنجا ذوالاذعار پسر ذي المنار پسر الرائش الحميري همراه با سران حمير و شاهزادگان قحطان و رؤساي قبايل بربر به مقابله با او پرداخت و جنگي شديد درگرفت و جام مرگ دائماً در ميان صفوف قشون ميگشت.� آنچه ثعالبي نوشته در واقع هم خلاصه و تفصيل مطالبي است كه در شاهنامه امده است زيرا از يكسو جزئيات سفر كيكاوس حذف شده است و از سوي ديگر نام پادشاهان حميري بتفصيل نقل شده است. اما حمزه اصفهاني ميگويد العبد ذوالاذعار حميري برادر افريقائيها و پسر ابرهه ذوالمنار و پسر الحريث الرائش بوده است. بدينقرار گزارشهاي اين مورخان همه يكديگر را تأييد ميكنند اما از انجا كه واقعيت و تخيل به آساني درهم مياميزد شايد بهتر آن باشد كه بهيچوجه در پي آن نباشيم كه افسانه را با تاريخ سازش دهيم. اكنون به �شاهنامه� باز گرديم. كيكاوس پادشاه هاماوران را شكست ميدهد و بعنوان غنيمت جنگ سودابه را كه زيبائيش پادشاه فاتح را اسير خود ساخته است به چنگ ميآورد. و راهي براي حيله و تزوير عربها كه هر وقت قدرت و نيروشان بكار نميآيد بدان متوسل ميشوند بازميگردد. كيكاوس به داخل دژي كشيده ميشود و در آنجا محبوس ميگردد. اين اخبار دردناك به گوش رستم ميرسد و سپاهي تجهيز ميكند و با شتاب از راه دريا به هاماوران ميرود زيرا راه خشكي بسيار خسته كننده و دور بود.
پي رزم هاماوران كينه خواه(شاهنامه)
[بفرمود تا بر نشيند سپاه
كه بر خشك بربود ره با درنگ
سوي ژرف دريا بيامد بجنگ
رسيدند نزديك هاماوران
بكشتي و زورق سپاهي گران
از آزرم دلها به پيراستند]
بتاراج و كشتن بياراستند
رسيدن ناوكان ايران توطئههاي حميريها ضربتي قاطع بود. رستم شكست ناپذير از نو تسلط كامل ايران را در آنجا مستقر ساخت و با ضربات مكرري كه بر دشمن وارد كرد اعتبار سپاه ايران مضاعف شد. به اين ترتيب وظيفه لشكركشي رستم كه براي كيفردادن به حميريها بود پايان پذيرفت و كيكاوس آزاد شد و فاتحانه به ايران بازگشت و داستان بپايان ميرسد. درباره چگونگي نقل داستان پس از اين به بحث ميپردازيم. اما درباره حوادث دريائي بايد به ماجراي ديگري هم پرداخت كه به دشمني ديرين و پايان ناپذير ايران و توران مربوط ميشود و فرصتي براي فعاليتهاي دريانوردي پيش ميآورد. كيخسرو نواده كيكاوس كه جانشين او بود ميخواست با افراسياب كه دوران عمرش به خزان رسيده بود و برگ عمرش زرد شده بود به نبرد بپردازد. افراسياب براي سلامت خود تصميم به فرار ميگيرد و به كوهستان اسپروز �سلسله جبال البرز در كنارههاي مازندران� ميگريزد و از آنجا بسوي دريا ميرود �كه جز درياي خزر نميتواند بود�. در برابر اين درياي عميقي كه نه ميانه اش پيدا بود و نه كرانه اش،مدتي ميان دو مرگ مردد ماند زيرا از پشت سر سپاه كيخسرو فرا ميرسيد و در پيش او درياي خطرناك گسترده بود و بهر تقدير مرگ او مسلم مينمود از اين رو افراسياب ترجيح داد كه به كشتي و راه دريا را در پيش گيرد.
مر او را ميان و كرانه نديد
[چو نزديك آن ژرف دريا رسيد
بسازد بكشتي ز دريا گذار
بفرمود تا مرد كشتي شمار
كه خرم كسي كو بميرد به آب
بدو گفت پرمايه افراسياب
�����بآب اندر آرند كشتي بسي
بفرمود تا مهتران هركسي
ز نيك و ز بدها سر اندر كشيد]
سوي گنگ دژ بادبان بركشيد
كيخسرو كينه جو كه بدنبال افراسياب ميتاخت وقتي به كنار دريا رسيد نه از استواري دژ هجوم ناپذير خوارزم انديشيد و نه از درياي گسترده كه در برابرش سدي بود. و گفت اگر چرخ گردان مدد كند از دريا خواهيم گذشت.
اگر چرخ گردان بود نيك خواه]بدينگونه كيخسرو در تصميم تعقيب افراسياب از راه دريا بود. اين راه از مكران ميگذشت و كيخسرو يكسال در آنجا ماند تا كشتيها و ملاحان را آماده سازد.
[بر آب زره بگذرانم سپاه
ز هر جاي كشتي گران را بخواند.
[جهاندار سالي به مكران بماند
�����گشادند گردان ميان از گرهو موقعي كه تداركات آماده شد توشة يكساله را بر كشتيها نهاد و از خدا خواست كه او را بسلامت به خشكي برساند.
چو آمد بنزديك آب زره
ز چين و زمكران همي برد شاه]
همه كارسازان دريا براه
چو كشتي بآب اندر افكند مرد
[بخشكي بكرد آنچه بايست كرد
�����ز يكساله تا اب بگذاشتند
بفرمود تا توشه برداشتند
�����كه او را بخشگي برد بي گزند]سفر دريا دشوار بود و دلها همه بيمناك. اما راه خود را مستقيماً دنبال گرفتند و پس از ششماه باد شمال برخاست و ناوگان كيخسرو را بسوي گرداب فم الاسد راند. ولي دعاي شاه بي پاسخ نماند و خداوند چنان كرد كه تندباد به كشتيهاي او آسيب نرساند. و بدينسان پس از هشت ماه سفر خطرناك كه موجوداتي شگفت انگيز در آب ميديدند كشتيها به بندر رسيدند و بارهاي گرانبهاي خود را خالي كردند.
همي خواست از كردگار بلند
كزو ساختي هر كسي جاي خواب
[بششماه كشتي برفتي بر آب
شدي كژ و بيراه باد شمال
بهفتم كه نيمي گذشتي ز سال
خله پيش ملاح نگذاشتي
سر بادبان تيز بر كاشتي
كه ملاح خوانديش فم الاسد
بجائي كشيدي ز راه خرد
�����نشد تند با اختر پاشا
چنان ساخت يزدان كه باد و هوا
�����كه بادي نكرد اندر ايشان نگاه
گذشتند بر آب در هفت ماه
�����نمودي به انگشت هر يك بشاهكيخسرو پس از رسيدن به ساحل سپاه خود را در سرزمين ناشناسي كه در برابرش بود پيش برد. در اين سرزمين مردم به زبان مكران سخن ميگفتند و شهرها به شهرهاي چين شبيه بود. كيخسرو مستقيماً پيش راند و گنگ دژ را مسخر ساخت و يكسال تمام در آنجا ماند اما افراسياب فريبكار را در هيچ جا نيافت.
شگفت اندر آن آب مانده سپاه
هميداشتي گاو بر شير تاو
بآب اندرون شير ديدند و گاو
همه تن پر از پشم چون گوسفند
همان مردم و مويها چون كمند
دو دست از پس پشت بد،پاي پيش
گروهي سران چون سر گاو ميش
يكي سر چو گور و تنش چون نهنگ
يكي تن چو ماهي و سر چون پلنگ
همه آب از اينها بدي يكسره
يكي را سر خوك و تن چون بره
همي خواندندي جهان آفرين.]
همودي همي اين بدان آن بدين
پس با خود انديشيد كه ممكن است افراسياب از راه دريا بازگشته باشد تا ايران را كه در نبودن كيخسرو بيدفاع مانده بود فتح كند. اين گمان در ذهن او به يقين بدل گشت و از فكر انتقامجوئي دست برداشت و عزم خود را تغيير داد و تصميم بازگشت گرفت. بدينگونه كيخسرو كه در دست يافتن به افراسياب ناكام شده بود به بندرگاه بازگشت و با سپاهيان خود؛در يكهزار كشتي آماده و مجهز نشست و شاه خود تنظيم بادبانها را زير نظر گرفت و با بهترين دريانوردان حركت كرد. دو زورق راهنما پيش ميرفتند. ستارهها مهربان بودند و دريا آرام. بادي مساعد برخاست و بادبانها را پر كرد بطوري كه راه يكساله در هفت ماه طي شد وكيخسرو از دريا گذشت و به ايران بازگشت.
فرود آمد و بادبانها بديدجريان اين ماجراها با جزئيات و تفصيل در اختيار خواننده قرار دارد. از آنجا كه اين حوادث نادر بوده است جزئيات ان كه معمولاً از طرف شاعر نقل نميشود در اينجا اورده شده است. پروفسور نلدكه8 ميگويد �شاعر (فردوسي) و سنتهائي كه در پشت سر او قرار داشته هيچگونه آشنائي و تجربه اي از دريا نداشتند و او حتي به يك سفر دريائي نپرداخته است. زيرا بطوريكه در داستان ميبينيم �وقتي افراسياب از مقابل كيخسرو ميگريزد از دريائي ميگذرد كه نميتواند جز درياي خزر باشد در حاليكه كيخسرو كه او را دنبال ميكند از درياي مكران ميرود و بازميگردد كه درياي بلوچستان است.�
[چو خسرو بنزديك دريا رسيد
ز ديدار با گيو چندي براند
دو هفته بر آن روي دريا بماند
دو زورق بآب اندر انداختند
بفرمود تا كار برساختند
بآب اندرون راند پس شهريار
پس زورق اندر ز كشتي هزار
كه بر ژرف دريا دليري نمود
شناساي كشتي هر آنكس كه بود
بدرياي بي پايه اندر كشند
بفرمود تا بادبان بركشند
چنان تيز شد باد در هفت ماه
همان آب درياي يكسال راه
كه از باد كژ آستين تر نگشت.]
كه آنشاه و لشكر بدينسو گذشت
![]()
طبعاً اين توصيف حيرت انگيز و معمائي است. اما خود فردوسي اين معما را هم حل ميكند زيرا معتقد بوده است كه �ايران اقليم مركزي است و هفت اقليم ديگر كه مجموع سطح زمين را تشكيل ميدهند در اطراف آنست و اطراف همه آنها اقيانوس است. و رودهاي سند،جيحون.ارس و درياي سياه،تنگه بسفور،درياي مرمره،تنگه داردانل ،درياي مديترانه،رود نيل،واقيانوس هند،يك سلسله رود و درياچه و خليج و دريا هستند كه همه با يكديگر مربوط ميباشند.� با اينهمه باز هم جاي ابهام باقي هست زيرا گردابي كه بنام فم الاسد ناميده شده در آبهاي زره نيست بلكه در درياي چين است. [حمدالله مستوفي در كتاب نزهه القلوب ميگويد �و در اين بحر گردابها است كه آنرا فم الاسد خوانند و در دور نيز گويند اگر كشتي درو افتد جز به ماشاءالله خلاصش نباشد و درياورزان آن مقامها را بشناسند و از آنان احتراز نمايند تا در امان باشند.�] بدينگونه اعتقاد راجع به چگونگي آفرينش و شكل عالم مانع آن شده است كه فردوسي به درياشناسي و اقيانوس شناسي هم بپردازد و براي پنهان داشتن اين ناآشنائي خود نام بنادري را كه ميشناخته در هر جا كه لازم ميدانسته بكار ميبرد. تخيلات شگفت انگيز موجب ميشد كه موجودات عجيب و غريبي توصيف شوند اما با خيال ممكن نبود كه كشتي ساخته و رانده شود و فردوسي هم در اين زمينه اطلاعاتي نداشته است. بهمين جهت در سراسر شاهنامه بهيچوجه درباره كشتيها و فنون دريائي مطلبي وجود ندارد. بدون ترديد همين نقص شاهنامه كه در ادبيات ايران بطور كلي مشترك است موجب تقويت اين فكر شده كه ايرانيان از دريا تنفر و وحشت داشته اند.� حقيقت اينست كه هر چند ادبيات ايران از دريا اجتناب ورزيده و به آن نپرداخته است اما ايران خود چنين نبوده است. شواهد ادبيات ايران با واقعيات تاريخي توافق ندارد و نبايد ملاك قضاوت قرار گيرد. اگر توصيفات فردوسي از دريا نادرست است نميتوان گفت آنچه درباره سفرهاي دريائي كيكاوس و كيخسرو نقل كرده است نيز ضرورتاً نادرست ميباشد. آيا از آنجهت كه اسدي دريا را نميشناخته بايد سفر دريائي گرشاسب را هم مردود شمرد؟ اگر حرفي راست از دهان شيطان گفته شود دروغ نخواهد بود. گزارشهاي اسدي و فردوسي هم از آنجهت كه اين دو نفر با دريا آشنائي شخصي نداشته اند نميتواند مردود باشد و نادرست بشمار آيد. �گرشاسب نامه� و �شاهنامه� دست كم ادعائي شنيدني را مطرح ميسازند. محيط مه آلود افسانه سفر گرشاسب و كيكاوس را در درياي جنوب در خود گرفته است و غبار طبيعت و كهنگي ماجرا سفر كيخسرو را در درياي شمل در خود پوشانيده است اما از اين ميان آيا نميتوان تصوري مرموز و مبهم از وجود يك نيروي دريائي براي پادشاه ايران داشت كه با نشان پرچمهاي كاوه بر روي آبهاي نيلگون درياها بر روي امواج زمان به سوي سرنديب و حمير و گنگ يعني از يكسوي اقيانوس تا سوي ديگر ان در حركت بوده اند؟
Last edited by aras_z; 01-01-2010 at 16:46.
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید![]()
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
شکار ماهیکد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)