آرامتر !
کلاغهای سیاه
اینجا آدم برفی سپیدی
چکه چکه،ترانه می سراید.
و
می اندیشد که به اندازه یک تابستان
تا رسیدن به آن کوه سپید
راه در پیش دارد.
آرامتر !
کلاغهای سیاه
اینجا آدم برفی سپیدی
چکه چکه،ترانه می سراید.
و
می اندیشد که به اندازه یک تابستان
تا رسیدن به آن کوه سپید
راه در پیش دارد.
شاد بودن هنريست و شاد كردن هنري والاتر
ليك هرگز نپسنديم ز خويش
كه چون يك دلقك بي جان شب و روز
بي خبر از همه خندان باشيم
بي غمي درد بزرگيست كه دور از ما باد
خوابیدم
و خواب دیدم پروانه ای هستم
اکنون که بیدار شده ام نمی دانم آیا
انسانی هستم که خواب دیده پروانه شده
یا پروانه ای هستم که خواب انسان بودن را دیده است؟!
ولی من خوابیدم
و خواب دیدم تمام شهر می خندد
خواب دیدم دستم دراز شد به اندازه سقف آسمان
و یک بغل ستاره برایم چید
و خواب دیدم باران می بارد روی افکارم
و خط خطی های گره خورده ذهنم را می شوید به آرامی
و من می دوم میان تپه ها
می غلتم روی چمن های خیس
و مثل یک وحشی واقعی
شادی کنان جیغ می کشم!!!
من همه را خواب دیدم
همه را
و پاک کردم تمام غم های خشک شده در قلب هایشان را
رنج حک شده در چشمهایشان را
روی دستهایشان را
و مثل قصه ها که مردمان شاد تا ابد زندگی می کنند
تمام خنده ها را ابدی کردم
چه خوابی!
و من هیچ غصه نمی خورم
اگر به بهای واقعی شدن خوابهایم
پروانه ای باشم که خواب انسان بودن را
حتی برای یک شب
دیده است!
و می خواهم که
قلبم فقط برای اینکه باشد ، بزند
بدون هیچ وابستگی ای
همانند ساعت قدیمی ای که اگر بی صدا بود
فراموش میکردیم که هست
مثل تیک تاک .
...................................
Last edited by karin; 25-12-2009 at 01:56.
در غنچه بهم پیچیده ذهنت
بدنبال شکوفایی دلت
سالهاست اشک چشمانم را
برای دیدن گل سلام تو
به زیر پایت ریختم
میگویند شکفته ای
افسوس که دیگر چشمانم نمی بیند
میگویند سرخ فام شکفته ای
همانند قطره های خون چشمانم
که به جای اشک
بوسه بر پایت زدند
افسوس که دیگر چشمانم نمی بیند
مجنون طالقانیکد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
نوشت مرد که منظور آفرینش بود
و زن که وصله ی ناجور آفرینش بود
گره گشود همیشه، ز روح درهم مرد
اگر چه خود گره کور آفرینش بود
«خدا به میل خودش» خلق کرد و جانش داد
و او عروسک مجبور آفرینش بود
شبی که هرم نفس های مرد، در من ریخت
خدا نوشت که او گور آفرینش بود
معصومه مهری
من مانده ام با اختراعی از گراهام بل
هی زنگ می زد مكث كردم با كمی دل دل
برداشتم گوشی الو سارا تويی خوبی
كه ناگهان فرياد زد ای ترسوی بزدل
اصلن نمی فهمم خدای من چرا سارا
از من چرا دلخور شدی ای دختر عاقل
برهم نزن طرح قديمی رفاقت را
بازی نكن با عشق من مانند يك پازل
شايد سكوت تو پر از ناگفته ها باشد
مثل صدای شاملو با شعری از بيگل*
اين خواستگار آخری ميليونری تخس است
ديدی چطوری رفتی از دستم دل غافل
دو راه مانده می كُشم يا می روم از شهر
يا می شوم دامادتان يا می شوم قاتل
و راه سوم خودكشی باچند تا مدرك
كه تو مرا كُشتی خيالي واهی و باطل
سر چوپی روز عروسيتان منم سارا
همراه با ساز و دُهل با هلهله با كِل
سارا نمی دانم كه بعد از تو چه بايد كرد
بعد از تو حتمن می روم يك روز زير گل
و چند سال بعد يك ديوانه در كوچه
تو آمدی با بچه ای مثل خودت خوشگِل
حيدر ميراني
بنويس شاعر ، زن و بعدش را قفس بگذار
آنگاه : «مرد و لب » و اسمش را هوس بگذار
تصويري از چشمان يك زن خلق كن اين بار
اما نگاهش را هميشه ملتمس بگذار …
بنويس :اسم كوچكش ليلا ولي جاي
اسم شناسنامه اي اش : هيچ كس بگذار
بنويس اصلا مرد ،عاشق،بوسه،لب… آنگاه
وقتي گرفتي بوسه ات پاي پس بگذار!
ها !زن گناه سرخ هستي بود ،پس شاعر
اين “سيب” را همواره دور از دسترس بگذار !
معصومه مهری
زن در آيينه رها بود كه شيطان زده شد
سيب افتاد و خدا ديد كه دندان زده شد
زن ، به دنبال خودش بود و تب باران داشت
كه به رقص آمد و چرخي زد و طوفان زده شد
طعم انگور لبش آينه ها را جان داد !
تا رقم ، با لب قديس خدايان زده شد !
خوشه خوشه ،نه گناهي است كه از ما سر زد
“مزرع سبز” خدا در ازل انسان زده شد!
شعر عصياني من ،اين همه ترديد چرا ؟!
به زن از روز ازل تهمت عصيان زده شد
معصومه مهری
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)