منو اون غیره ی تنها
که همیشه مونده اینجا
آره اینجا تو دل من
تو دل مثل گل من
تن تنها و یه تنها
میشه دو تا دل تنها
تا کدومش رو بیاره
منو اون غیره ی تنها
یا غریبی تو همین جا !
منو اون غیره ی تنها
که همیشه مونده اینجا
آره اینجا تو دل من
تو دل مثل گل من
تن تنها و یه تنها
میشه دو تا دل تنها
تا کدومش رو بیاره
منو اون غیره ی تنها
یا غریبی تو همین جا !
از پشت پنجره ي زندان
حرف مرا بفهم
كه فرياد تمامي زندانيان
در تمامي اعصار است
در گير و دار قتل عام كبوترها
در سوگ شاخه هاي تكه تكه ي زيتون
نازش به غمزه رفت
در چشم این خمار
یاری دهش که بود
آن یار کردگار
در صورتش دو چشم
چشمان انتظار
آخر تو را کجا
آورده روزگار !؟
روزش همه سیاه
آرامشش حزین
این یاوه گوی ما
این عاشق خمار !!
سلام![]()
رو تنِ کويرِ خسته ، عکس جنگلُ کشيدم
آبُ ريختم پاي تصوير ، من به آرزوم رسيدم
بهترين لحظه ي عمرم ، فکر کنم همين سکانسه
با هجوم بدبياري ، اين ديگه آخر شانسه
هرکسی از ظن خود شد یارمن!!!!!!!!!
![]()
احوالاته شما چه طوری آقایه پدر؟![]()
چشمای من پر از غمه اما دلیلی نداره.......
هر کی که از راه برسه دادبزنه دوسم داره...
اگه می خوای بری برو از خواستن تو می گذرم....
نگاه به گریه هام نکن من از تو بی وفاترم........
درسته که چشمای من.. پر از غمای عالمه......
اما دلیلی نداره.. که عاشقم بشن همه.........
تو اشتباه عمرمی...
که دیگه تکرار نمیشه.......
حالا که میری برنگرد....
برو برای همیشه......
از توی قصه هام برو...
ديگه توفکر من نباش.....
تموم کن اين قائله رو....
نمک رو زخم من نپاش....
نگاه بی وفای تو ...
باز داره طعنه می زنه.....
هميشه بی گناه تويی...
هميشه تقصير منه.....
ايندفه هم می بخشمت....
اين اشتباه آخره.....
گذشتم از گناه تو....
اما خدا نمی گذره.....
Last edited by Monica; 07-10-2006 at 22:27.
چون ظاهرا بی ربط مده ......(داشتم باربطشو آماده میکردم دیدم بیربط آمد)
ما نیز برای بار آخرمان بی ربط می پرانیم..:
مبهوت
در اين جهان چون برهوت مبهوت
آه اي پدر مگر
گندم چه قدر شيرين بود ؟
و سيب سرخ وسوسه حوا را
در دامن فريب چرا افكند ؟
نفرين به ديو وسوسه
نفرين به هوشياري
آري عقاب شيطان را
من در بهشا ديدم
و نيز رنج آدم و حوا را
دراين زمين زندان
و رنج جاودانه انسان
ديدم مرا
اين غرق در ملال
ديو محيط من اين دوي اضطراب
مي كاهد از درون چو چناران ديرسال
ناگه
مشام جان را
از باغ عشق رايح اي مست مي كند
گفتي كه باغ عشق بهشت است
در باغ عشق او
از پله هاي مرمر
با قامتي بلندتر از افرا
مي آمد
و عطر روحپرور اندامش
ذرات نور را
در شور و شوق و وسوسه مي آورد
ديدم كه دستهاي سپيدش
انبوه گيسوان سياهش را
آشفته مي كند
ديدم كه انعطاف نگاهش
پرواز پاك چلچله ها بود
ناگاه ديدگان چو گشودم
چه وحشتي
ديدم فريب بود فروپوش دهشتي
ديدم كه با تمام ظرافت او
ازهم گسيخت
ريخت فروريخت
هيچ شد
چه خوابهاي نغز طلايي را
پنداشتم
نقش حقيقتي ست
چه جامه هاي فاخر
بر قامت بلند تمنا
در هاله هاي رويا
بردوخته
چه شعله هاي سركش
در باغهاي پندار افروخته
چه صادقانه و معصوم
در شعله هاي سركش آن عشق
سوخته بودم
حالا چه ربطی داشت........ خودمم نفهمیدم......
خودتون ادامه بدین بای بای تا ........با ربطش
می میخورم ز جام
آن جام باده که
نوشین تر است ز جان
باده خمار ما
ما مست روی تو
تو باده ای و ما
مستان سوی تو
خیزان به هر روش
افتان به هر دو سو
سوی لقای تو
روی شباب او !
دختران شالیکار پنهان می کنند...دلهاشان رادر سبد چای
و ما همچنان ، از مردگان پیر...گورهای جوانی می سازیم
و گورهای جوان را...به قامت مردگان پیر...کوچک میکنیم
تا همسنگ کوه شود
...
درخت ها و چمن ها و شمعداني ها
به آن ترنم شيرين به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب مي نگرند
تمام گنجشكان
كه درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا مي كنند
هنوز نقش ترا از قراز گنبد كاج
كنار باغچه
زير درخت ها لب حوض
درون آينه پاك آب مي نگرند
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)