حرفی نیست !!!!!!
سیگار...سیگار...سیگار
چرا یه چیزی یادم اومد دلت برای من هیچوقت نسوزه
چون تلخی سیگار از خیلی چیزا بهتره
حرفی نیست !!!!!!
سیگار...سیگار...سیگار
چرا یه چیزی یادم اومد دلت برای من هیچوقت نسوزه
چون تلخی سیگار از خیلی چیزا بهتره
ميـــميــ ـ ــرم
روزی که دیگر آسمان
شباهت نگاه ترا
برایم تداعی نکند
و کوهی
دیگر دل نگران دلتنگیم نگردد.....
از سایه ی خود ميترسم
از سوزش بیهوده ی چراغ عمر
تا رکود تقدیر
تا سکون تقویم
تارهای در هم تنیده ی حادثه ها
غرش وهم انگیز فاجعه ها
فرسودگی این عاطفه ها
که خفه باید شد
در بستر تنهايي خود...
و باید مرد ،راحت شد
از دست چشم های نا نگران
از دست نان های کپک زده ی گران
که به قیمت منّت
خورده میشوند زیر دندان لق و کرم خورده احساس
از سایه ی خود ميترسم
ميـــميــ ـ ــرم
تا باد افسانه مرا
در گوش هزاران درخت
مکرر در مکرر نجوا کند
و آنها در سوگ من
شاخه ها را از این سوی به آن سوی بکشانند.........
و چرا باز امشب
اینقدر دلتنگم؟
و چرا چشمانم...
متکبر شده اند؟
به خدا می میرم
اگر امشب نشوم بارانی
دلم من می خواهد
یک دل سیر بگرید امشب
گریه کن لامذهب
هیچ کس اینجا نيست
باز هم تنهايي.
عزیزم ..
تو که نباشی
باور کن
هیچ اتفاق ِ خاصی نمی افتد ..
فقط شب ها ...
خودم را سخت در آغوش خواهم کشید ..
و برای ِ سوال هایم .. جوابی پیدا خواهم کرد
و از دردش
بی صدا ..
خواهم گریست !
شاید هم
به خوب بودنم زیاد فکر کنم
و دلم برای ِ هرزگی تنگ شود !
یا اینکه
ای کاش ميدانستم پس از مرگم . . .
اولين قطره ی اشک را چه کسی برايم ميريزد و
آخرين کسی که مرا فراموش ميکند کيست . . . ؟
گرگ عاشق
امشب تنم خمیده و خوابم نمی برد
روزم به شب رسیده و خوابم نمی برد
از ابر پاره پاره غمهای بیشمار
یک قطره غم چکیده و خوابم نمیبرد
یا خواب من ز غصه به روحم رسیده است
یا از سرم پریده و خوابم نمیبرد
یا پشت چشم پنجره ی فولاد آسمان
آه تو را شنیده و خوابم نمیبرد
پیراهن عزیز مرا گرگ عاشقی
از رو به رو دریده و خوابم نمیبرد
صدها ستاره می شمرم تا دوباره باز
سر میزند سپیده و خوابم نمیبرد
فریاد میزنم که خدا بشنود چرا؟؟
من شانه ام خمیده و خوابم نمیبرد!!!
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست
مرا در اوج می خواهی؟ تماشا کن ، تماشا کن
دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند
تو هم بگذر از این تنها
فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی ، قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم
به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم؟
رفیقان یک به یک رفتند
مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند ، گمان کردم که هم دردند
شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
گره افتاده در کارم
به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم؟؟؟؟؟؟؟؟
دگر به دیدارم میا ای نازنین گل واژه ام
بی تو در این ثانیه ها دگر ز پا افتاده ام
پای فرسوده من را مجال رفتنی نیست
فرصتی دگر ندارم بی تو در بند مرگــ ـ ـــم.........
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)